ولایت دروغ
Mon 15 06 2009
رضا فرمند
دروغی بزرگ، در بُرج بادیاش میلرزد
دیواری دارد روی خودش خراب میشود
و عقربی پُرنیش در حلقهی تنگ دشواری
ناگهان خود را نیش میزند
*
ایمان دیگر سلاح نمیپوشد
برای بُردناش روی بمب اتم هم دیر است
چه رسد به چماق.
برادران چماقی چه با نفرت
به فریادهای خونی زن میکوبند.
« میزان همان بزرگی چماق است
چه کسی میتواند با تمدن چماقی ما گفتگو کند
و سر و دستاش نشکند؟»
*
زنان سلحشور، پرندههای فریادشان را
در همه جای شهر رها کردهاند.
زنان، چه معنایی به شهر دادهاند
زنان چه معنایی به فریادها دادهاند
کدام حجاب میتواند
شعلههای هوش چنین زنانی را بپوشاند؟
*
شما که از واژههاتان غبار میریزد
چگونه میتوانید به شهرها فرمانروایی کنید؟
شما که ماندهاید؛ سنگ شدهاید
از جان اینهمه سرود چه میخواهید؟
*
دروغ، خالیترین واژههاست؛
همینکه از پنجرهاش سر کشیدی
فرو خواهی ریخت.
*
هنگامی که سرکردهای؛ رهبری
خود را در دروغ نهان میکند
چقدر باید از هوش و از شتاب، شکست خورده باشد!
*
دروغ را باید چنان دواند که نقابهایش بیافتد
دروغ را باید چنان دواند که نداند در کدام زبالهدانی پنهان شود
*
« کاسهلیسان من میگویند که من نمایندهی خدا هستم!»
*
«حق با من است
چرا که دین و ایمان من پُر از زور است!»
حق با من است
چرا که نان من پُر از چماقهای سر به فرمان است»
*
دومینوی واژهها ساختمان پیچیدهای دارد
طشت دروغ که افتاد
هر کاخ و قلعهی ستمگری را برمیندازد
*
دروغ، بادگاه است؛ چرخشگاه است!
موریانهها همیشه دروغ را غافلگیر میکنند
*
ببین دروغ، چگونه خود را کیش میکند!
ببین دروغ، چگونه خود را مات میکند!
۱۴ ژوئیه ۲۰۰۹
http://www.rezafarmand.com/
|
|