رنه گوسینی
سفراسپانیا
ترجمه علی اصغرراشدان
Sat 3 09 2016
Rene Goseinny
Die Spanienreise
(4آگوست 1926- 5نوامبر1977پاریس،نویسنده وطنزپردازفرانسوی بود.)
آقای باومل ماروبه نوشیدن قهوه دعوت کرده.آقای باومل حسابداراداره ایه که پاپاتوش کارمیکنه.یه خانوم به اسم خانوم باومل ویه پسر به نام کنستانتین هم سن من وخیلی خوب داره.
ماکه رسیده یم،آقای باومل گفته یه برنامه غافلگیرکننده برامون داره:بعدازقهوه اسلایدائی روکه توسفراسپانیاش گرفته،نشونمون میده.
آقای باومل گفته«اوناهمین دیروزرسیده وآماده کردنشون خیلی طول میکشه.حالامی بینین،همه خوب گرفته شده ن!آدم میتونه روپرده کاملابزرگ رودیوارنشون بده.»
من حسابی لذت برده م،واسه این که سرگرم کننده ن.آدم میتونه تصویرارورویه پرده بزرگ ببینه-گرچه مثل فیلمی که پریشب باپاپادیده م وپرکاوبوی بوده،کاملاباب مذاقم نبوده.کاکائوخوب ویه عالمم کیک بوده.من یه کیک توت فرنگی،یه کیک آناناس،یه کیک شکلاتی ویکیم بابادوم وگیلاس خورده م،دیگه نگرفته م.مامان گفته اگه بازم بخورم،ناراحتم میکنه.خیلی برام جالب بوده.امامعمولاگیلاس هیچوقت ناراحتم نمی کنه.
نوشیدن قهوه که تموم شده،آقای باومل پروژکتورراه انداخته که بتونه اسلایدنشون بده،بعدیه پرده سینمارودیوارکشیده که واقعامیدرخسیده!خانوم باومل پرده هاروکشیده که تاریک شه،منم توچیدن صندلیاجلوی پرده،به کنستانتین کمک کرده م.بعدهمه مون نشسته یم- غیرازآقای باومل که باجعبه پراسلایدپشت پروژکتور وایستاده.هرکی لامپشوخاموش کرده وبرنامه شروع شده.
توتصویراول ماشین آقای باومل -رنگی وعالی- ونصفه خانوم باومل دیده میشده.
آقای باومل گفته«این اسلایداوله،ازروزحرکتمون گرفته م.برشش چندون خوب نیست.یه کم هیجانزده بوده م...امابریم سراغ بعدی، عزیزانم.»
خانوم باومل گفته«نه،نه.من هنوزمیتونم خارج شدنوخوب به خاطربیارم.شمابایدگذشت زمانوتجربه میکردی،آلفرد.باهمه دادوفریادمیکردی.بیشترازهمه کنستانتین خودشومچاله کرده بود،واسه اینکه گفته بودی تقصیراونه که همون اول دیرکردیم.»
«آروم باش،پسرت این ابله،این المشنگه رودرست کرده،صندلهاشو طوری کامل حرکت میداده که فقط بااندوه واعصاب خردمجبورشدیم مساحت برنامه ریزی شده روطی کنیم.»
خانوم باومل گفته«این اسلایدوکه می بینم،تموم داستان حرکتمون دوباره توذهنم زنده میشه...باورکردنی نبود!خودشمامجسم کن...»
«نه،بگذارمن تعریف کنم!»
آقای باومل فریادزده وخندیده.اون واسه ماتعریف کرده که خانومش خلقش تنگ بوده وکنستانتین گریه کرده واون موقع حرکت ماشینوخیلی گازداده،بدون این که توجه کنه خیابوناخلوته یانه،همین جایه کامیون ازطرف راست اومده،آقای باومل میتونه بکوبه روترمز،باهمه اینا،گلگیرش تویه دست اندازمیفته.
«راننده کامیون خیلی بهم توهین کرده.»
آقای باومل ایناروگفته وچشماشوخشک کرده:
«مردم همه بیرون اومده وتوخیابون جمع شده ن که ببین چی شده.»
آقای باومل خنده شوکه قطع کرده،یه اسلایدازرستوران نشون داده وگفته:
«این رستورانوخوب نگاکنین،هیچ چیزش به دردخورنیست!شرم آوره،یه برنامه کلاورداریه!»
خانوم باومل گفته«خودتون تصورکنین،جوجه هااصلاجوجه نبودن!سفت مثل یه مرغ پیرتوسوپ!فقط یه هنرآشپزی عالی!توتوقف اولمون!»
بعدش یه ابرتیره دیده یم،آقای باومل گفته«اینوکنستانتین ازمن گرفته.بهش توپیده م که دوربینوبحال خودش بگذاره.»
خانوم باومل گفته«نه،گوش کن!تودرست همون وقت سرش دادکشیدی!همون وقت که دکمه روفشارداده،عجیب نیست که خودشوعقب کشیده!»
آقای باومل به پاپاگفته «اونجابودکه احتمالابعدش باروحیه خوبی رانندگی کردیم.کنستانتین مثل یه سگ بسته زوزه کشیده وکلارادوباره دلخورشده.اینوبه این زودیافراموش نمیکنم!»
بعدیه نمای نزدیک ازکنستانتین اومده که میخنده.خانوم باومل توضیح داده:
«این تصویرومن گرفته م،تواین فاصله طایریدکی روانداختیم،اون پنچری اولمون بوده.»
آقای باومل دوباره یه اسلایدتودستگاه فشارداده ویه هتل دیده شده.بایدیه هتل توپرپنیان باشه.امابهتره آدم نره بالاتوش،واسه این که روهمرفته خوب نیست.اون هتل نبوده،خودآقای باومل پیداکرده،امابه دلیل خانوم باومل وبه دلیل کنستانتین وبه دلیل پنچرشدن،اونادیررسیده ن وتموم هتلای خوب اشغال شده بوده.بعدیه خیابون دیده شده پرگودال ودست انداز.
«اینه دوستای عزیزم،خیابونای اسپانیا!به سختی میپشه باورکرد!اینجامردممون معمولاشکایت میکنن،اماآدم اونجاروکه دیده باشه،متوجه میشه ماخیابونای کاملاخوبی داریم وبهترینه:درباره ش حرف که میزنی،واقعاخالصی!به هرحال،من سه تاپنچری داشته م.»
بعدیه اسلایده دیگه اومده که کنستانتین توشه ومیخنده.بعدپرده نمایش تماماآبی شده وآقای باومل واسه مون توضیح داده که اینه آسمون آسپانیا،همیشه همینجوره،یه لکه ابرنیست،این قضیه شورانگیزبوده»
خانوم باومل گفته«من دیگه نبایددوباره ببینم،آسمون شورانگیزتورو.اونجابدجوری تشنه شده بوده م،عطش زده!...واول توماشین...تمیزترین فرآشپزی!»
آقای باومل گفته«بااین چیزادوباره شروع نکن،عزیزم،ایناروبگذاریم واسه خودمون بمونه!
آقای باومل واسه مون توضیح داده«خانوم باومل وکنستانتین تحمل ناپذیر شده ن،واسه این که اوناهمیشه میخواسته ن ماشینونگادارم تابتونن بنوشن،اگه زیربارحرفشون رفته بودم،حالاهنوزم تواسپانیابودن.»
خانوم باومل گفته«به!مااونهمه گرماتوواسه چی میخواستیم؟دوکیلومتربعدازاین تصویردوباره پنچرشده یم!ومکانیک سرشب اومده!»
آقای باومل اسلایدی رونشونمون داده که توش مکانیکه دیده میشه ومی خندیده.
بعدشم کلی اسلایددیگه دیده یم:ازساحل،امابهتره آدم اونجانره،غلغله ی آدمه.آقای باومل اونجاگرفتارآفتاب سوختگی بدی شده بوده،بایددکترمیامده.بعدیه اسلایددیگه اومده که دکترونشون میده که اونم میخندیده.بازیه اسلاید ازیه رستوران که خانوم باومل خیلی بدحال شده،اماعلتش روغن بوده.بعدم یه اسلایددیگه دیده یم باخیابونای پرماشین.
آقای باومل گفته«وحشتناک راه برگشته!نگاکنین،اونهمه ماشین!تموم وقت وضع همینجوربوده!درنتیجه،توپرپینان دوباره اطاق خالی توهتلانبوده- علاوه بر این محله های ناراحت کننده،باعث تموم این مکافاتام این کودن بوده.من خواسته م زودترراه بیفته م که گیرترافیک نیفتیم،اما...»
کنستانتین گفته«اون که تقصیرمن نبوده.»
آقای باومل داده زده«آره،نبوده؟دوباره قضیه روشروع نکن،کنستانتین!دوست داری جلوی دوست کوچیکت نیک،مثل الیکانده،بفرستمت تواطاقت؟»
مامانم گفته«دیگه خیلی دیره،فردام روزمدرسه ست.»
آقای باومل تادم درمشایعتمون کرده وازپاپاپرسیده:
«شماازسفراتون اسلایدنمیگیرین؟»
پاپاگفته«نه،تاحالابهش فکرنکرده م.»
خانوم باومل گفته«شماباید...اسلایدای سفریادآوریای خاطره انگیزن.....»
|
|