جایگاهِ محلهی هرندی در اقتصاد مقاومتی
Sun 28 08 2016
س. حمیدی
مدیران شهرداری تهران ضمن همیاری با همکارانشان در سازمان بهزیستی و ستاد مبارزه با مواد مخدرِ نیروی انتظامی، چنان میپندارند که با جمعآوری موقت معتادان و یا زنان آسیب دیده از سطح شهر خواهند توانست بر ناتوانی اداری خویش سرپوش بگذارند. زیرا اخبار ناگواری از محلهی هرندی تهران همچنان به گوش میرسد که گویا بسیاری از آسیبدیدگان محلهی مذکور دوباره به فضای بوستان حقانی و کوچههای اطراف آن بازگشتهاند. خاطرات این بازگشتگان به محیط آسیبزای محلهی یادشده، گواه روشنی قرار میگیرد که مدیران نهادهای دولتی تنها بودجه را حیف و میل میکنند بدون اینکه توانسته باشند برای رفع مشکلات اجتماعی راهکار و چارهای مناسب بیابند.
گزارشها حکایت از آن دارد که از همان ابتدای کار همهی افراد جمعآوری شده از سطح محلهی هرندی را به نام معتاد جا زدهاند بدون آنکه از نظر پزشکی تحقیق و تفحص درستی از ایشان به عمل آید. اکنون معلوم شده که بسیاری از ایشان هرچند هیچگاه معتاد نبودهاند ولی در کمپ شفق دوران ترک اعتیاد خود را طی نمودهاند! کمپ شفق در کهریزک قرار گرفته که گردانندگان آن درست همان شگردهای قاضی مرتضوی را در این کمپ به کار میبندند. یعنی مددجویان پس از آشناییهای مکرر و مداوم با انواع و اقسام شلاقهای شلنگی، جهت تنبیه و ترک اعتیاد به انفرادی فرستاده میشوند. پس از آن به اتاقهایی بازمیگردند که در هر کدام از آنها چیزی حدود پنجاه نفر را اسکان دادهاند. در فضای کمپ شفق چهارده واحد از همین اتاقها راهانداختهاند که چیزی قریب هفتصد نفر باید در آن روزگار خود را به سر آورند. آن وقت پس از گذشت یک ماه افراد دستگیر شده به امان خدا رها میگردند تا لابد دوباره به فضای زندگی پیشین خود بازگردند.
گفته میشود که طی یک سال گذشته بیش از سیزده نفر در کمپ شفق جان باختهاند که از سوی پزشکی قانونی برایشان مجوز دفن نیز صادر نمودهاند. در ضمن چنان وانمود میگردد که تمامی این افراد به دلیل عدم مصرف مواد مخدر جان باختهاند. بهانهای که به ظاهر از نگاه دادگاه و نیروی انتظامی موجه مینماید. حال معلوم نیست که اگر قرار است معتادان بمیرند چرا به درون کمپ آورده میشوند. جالب آنکه در همین کمپ از زنان دستگیر شده پیش از ورود، تستِ بارداری به عمل میآورند و در صورت حاملگی از پذیرش ایشان امتناع میورزند تا دوباره به محیط آسیبزای پیشین بازگردند.
نیروی انتظامی افرادی را که متجاهر به اعتیاد نام میگیرند از کف خیابانهای شهر جمعآوری میکند و به کمپ شفق میکشاند. متجاهر به اعتیاد کسانی هستند که از سوی مأموران نیروی انتظامی به ظاهر معتاد تشخیص داده میشوند. برای نیروی انتظامی همین کفایت میکند که او را به زور به ترک اعتیاد مجبور نماید، بدون آنکه آزمایش و تشخیص طبی در کار باشد. در کمپ شفق دست و پا شکستن کاری عادی و متداول به حساب میآید. حتا کم نیستند افرادی که در این رهگذر برای همیشه بینایی خود را از دست دادهاند.
حوادث مرگباری که در محیط و فضای کمپ شفق روی میدهد بسیاری از مدیران را بر آن داشته است تا از نقشآفرینی خود را در مدیریت و ادارهی آن تکذیب نمایند. سازمان بهزیستی، شهرداری تهران و خلاصه نیروی انتظامی هر یک وقایع و حوادث مجرمانهی آن را به پای دیگری مینویسند تا خود را از تبعات حقوقی آن رهایی بخشند. اما دستگاه قضایی کشور مثل همیشه بر خود واجب میبیند که چشمانش بر فجایع مرگبار کمپ شفق بسته بماند.
شهرداری تهران در رد اینگونه اتهامات یادآور شده است که سه میلیارد تومان جهت بازسازی کمپ هزینه نموده است و در ادارهی کمپ و بازپروری معتادان هیچ نقشی ندارد. هر چند شهرداری حوادث مرگبار کمپ شفق را به پای نیروی انتظامی و سازمان بهزیستی مینویسد ولی در خود کمپ هیچ جای پای روشنی از نیروی انتظامی به چشم نمیآید. نقش سازمان بهزیستی نیز در این کمپ از توزیع و جمعآوری چند برگ پرسشنامهی آماری و پژوهشی فراتر نمیرود. درست چیزی از همان نوع که در بازداشتگاههای کهریزک به ابتکار قاضی سعید مرتضوی اتفاق میافتاد.
به منظور مقابله با آسیبهای اجتماعی باوری بین مدیران ارشد جمهوری اسلامی جا افتاده است که گویا میتوان به اتکای نصیحت و پند دادنِ افراد، جامعه را از این آسیبها بازداشت. آنان در همین کمپها پندهای خود را از قرآن و نهجالبلاغه به خورد معتادان میدهند و معتادان نیز از سر جبر و زور گفتههایشان را میپذیرند. با این امید که بتوانند آزادیشان را تسهیل بخشند. انگار معتادان پس از نصحیتهای لازم و "بازپروری"، گذشته را برای همیشه به فراموشی خواهند سپرد. با چنین نگاهی اعتیاد را موضوعی شخصی و فردی میپندارند تا دانسته و آگاهانه ناتوانی و سهلانگاری مدیران ارشد نظام را به پای بیخانمانهای شهری بنویسند.
در عین حال به منظور حیف و میل بودجههای عمومی، شهرداری تهران با سازمان بهزیستی و ستاد مبارزه با مواد مخدر نیروی انتظامی مسابقه گذاشتهاند. در همین راستا سازمان خدمات اجتماعی شهرداری تهران، جهت سامانبخشی و اسکان موقتِ "افراد معلول و ناتوان، بیسرپرست، مجهولالهویه، در راه مانده، گمشده، متواری، افراد نیازمند غیرحرفهای، متکدیان و ولگردان حرفهای"، سامانسراهایی را در سطح مناطق تهران راه انداخته است. ولی تمامی آنچه که از وظایف این سامانسراها گفته شد به تعارفی خودمانی بیشتر شباهت دارد تا دستگاه عریض و طویلی برای نان خوردن خودیهای نظام از این سفره آماده گردد.
همین سازمان در تمامی مناطق بیست و دوگانهی تهران با صرف هزینههای فراوان به راهاندازی خانههای کارآفرینی نیز اقدام نموده است تا لابد افراد نیازمند پس از فراگیری حرفه و شغلی مناسب به کار گمارده شوند. ولی به کارگماری مردم نیازمند آن هم از سوی شهرداری تهران از دروغ و تبلیغ رسانهای پا بیرون نمیگذارد. چنانکه تا کنون دیده و یا شنیده نشده کسی بتواند از این طریق به حرفهای مناسب برای گذران خویش دست یابد. سازمان خدمات اجتماعی شهرداری تهران با همین رویکرد تبلیغی از "طرح پرتو" نیز یاری میگیرد. گفته میشود "مراکز پرتو مراکزی هستند که نسبت به ارایهی خدمات پیشگیری، روانشناختی و توانمندسازی کودکان در معرض آسیب و آسیبدیدهی اجتماعی بویژه کودکان کار و خیابان" اقدام به عمل میآورد. ولی تا کنون سازمان خدمات اجتماعی هیچ گزارش و یا چشمانداز روشنی از فعالیت خویش به دست نداده است. چنانکه مردم سر چهاراهها و گذرراههای عمومی شهر به رویکرد دیگری سوای آنچه شهرداری میگوید و تبلیغ میکند، دست مییابند.
مدیران شهرداری در همسویی با همهی مدیران نظام پدیدهی فقر و آسیبزایی محلههای تهران را عارضهای فردی و جدای از جامعه میدانند. چون ضمن نگاهی اخلاقی و دینی به موضوع مدعیاند که این گروه به زندگی آسیبزای خودشان علاقه نشان میدهند. همچنان که به دفعات گفتههایی از مدیران معاونت اجتماعی و فرهنگی شهردار تهران رسانهای شده است که گویا دستفروشان و متکدیان درآمدهای میلیونی دارند. به عبارتی روشنتر می خواهند بگویند بیخانمانهای خیابانهای تهران به تمامی میلیونر اند و نیازی ندارند که کسی جهت ساماندهی آنان اقدام به عمل آورد.
گستردگی فقر، اعتیاد، ولگردی و بیخانمانی تنها در محلههای جنوب شهر پایان نمیپذیرد بلکه در شمالیترین نقطهی شهر هم میتوان صحنههایی غیر انسانی از آن را به تماشا نشست. چنانکه جلوی درب ورودی امامزاده صالح در میدان تجریش نمونههای متنوعی از فقر و فلاکت در دیدرس رهگذران قرار میگیرد. معتادانی که با لباسهای مندرس و صورتهای زخمی کف خیابان ولو شدهاند، کودکان ژندهپوشی که فال حافظ میفروشند و زنان چادر به سر و محجوبی که به دنبال مشتری به نظربازی با عابران اشتغال دارند.
محلهی هرندی را باید مولود طبیعی اقتصاد مقاومتی دانست. بیتردید در سطح محلههای دیگر تهران نیز میتوان مستندات تصویری فراوانی از کارکرد اقتصاد مقاومتی گرد آورد. اقتصادی که در پناه نامی بیمسما گم میشود تا فقر و فلاکت را برای مردم در پی داشته باشد. در این نوع از اقتصاد ثروت از جاهایی سر بر میآورد که با خواست شهروندان همخوانی و همسویی ندارد. زیرا بر بستر ریاضت و بیسامانی تودههای مردم، رفاه و خوشگذرانیِ گروههای پرشماری از قدرتمندان جامعه تضمین و تأمین میگردد./