لحظه
Thu 4 08 2016
علی اصغر راشدان
هربرنامه ی دیگری داشت مربوط به خودش بود.آن لحظه،مثل لحظه های مشابه، سنگ تمام گذاشته بود.نقطه ضعفم راخوب کشف کرده بود.خودش راتو عطرگل مریم غرق کرده بود.من که لب ترنکرده بودم،چطورفهمیده بودهوش ازسرم میبرد؟یعنی میدانست بابوی عطرگل مریم تورختخوابم تاخروسخوان گاوگیجه دارم؟نه خواب ونه بیدارم،گرفتارمالیخولیامیشوم وباخودم معرمیگم!...
لبهاش راکنارگوشم گرفت،پوست لطیفش راروصورت ولاله گوشم مالید،شعرفروغ را توگوشم زمزمه کرد«آه اگرراهی به دریائیم بود»،نفسش راتوگوشم هاکرد،هرم تنورتموزبود،سرم کوره شعله ورشد!...
دستم راتودستش گرفت،انگشتهاش راتوانگشتهام پیچاند،گرفتاربرق گرفتگی شدم.تاروپودوعصبم به رفص درآمد.نفسش راتونفسم دمید،لبهارولبهاقفل سکوت زدند،راه نفس وحرف بسته شد.حالتی بودبالاترازهمه ی بگومگوها.چه شد؟درازای زمان چقدربود؟چطورگذشت؟شعورم به هیچ جاقدنمیدهد.به خودکه آمدیم گفت:
«خیلیاسینه چاک میکنن،بریانتین وسشوارمیزنن،صدجوربامبول درمیارن که زلفاشون اینجوری شه.عاشق پیچ وخم زلفاتم.همه چی روآماده کرده م،امشب یه بچه ازت میخوام.میخوام پیچ وخم زلفاش همینجوری باشه....»
به تمام معنی خوشگل بود،نبود؟چندسروگردن ازهمه ی خوشگلاقشنگ ترنبود؟چشهماش دوتاکندوی عسل نبودند؟گیسهای شرابیش لنگه نداشت،داشت؟قدوبالا،سروسینه وبرورووصورت،لب ودهن وبینیش متوازن ترین نبودند؟ازنگاه،لبخند،غنچه ی لبها،سروسینه ودستهاش تمنانمیبارید؟چه مرگت بود؟سالهای آزگارعطش زده ش نبودی؟گوشه عرق فروشی کزوعرق سگی توگلوت خالی نمیکردی وازعشقش زرناله نمیزدی؟چرااینهارابهش نگفتی؟چراجواب آنهمه تمناراندادی؟زبانت بریده بود؟دست روسروصورت وسینه ش نکشیدی؟چرا دستش راتودستت نگرفتی ونوازش نکردی؟قشنگ ترین نبود؟چراتوچشمهاش نگاه نکردی واینهارارودرروش نگفتی ؟چراخم برنداشتی ودستی راکه باآنهمه خواستاری درازشده بودنبوسیدی؟چراتوآغوشش نکشیدی؟لعنت به غرور!لعنت به تردید،به حجب وحیاوسربه زیری!...
«گرنه تن زندان تردیدآمدی/شب پرازقانوس خورشیدآمدی.»
|
|