عصر نو
www.asre-nou.net

دوداستان کوتاه ازهاشک و پاتریشیاهای اسمیت

ترجمه علی اصغرراشدان
Mon 13 06 2016

Aliasghar-Rashedan05.jpg
Jaroslav Hasek
Gerettet
یارواسلاوهاشک
نجات

(30آوریل 1883-3ژانویه 1923،طنزپردازونویسنده چک بود.)

چراپاتال بایدبه دارآویخته میشد؟دانستنش کاملابی اهمیت است.به جرم کدام یک ازجنایتنهاش اعدام میشد؟شب آن صبح ناظرزندان یک شیشه شراب ویک قطعه گوشت گوساله کباب شده به سلولش بردوگفت
«به خاطرنظم عمومی اعدام میشوی.»
پاتال نتوانست خنده ش را کنترل کند،پرسید«ایناواسه منه؟»
ناظرزندان بااندوه جواب داد«بله،بگذاربرای بارآخریه مزه خوب بچشی.سالادخیارم هست.نتونستم همه روبیارم.الان برمیگردم،ورقه های نونم میارم.یه لحظه ی دیگه برمیکردم.»
پاتال خودراراحت کنارمیزکشید،پوزخندزدوسرخوشانه کباب گوساله را گاززد.آدم میدیدپاتال آدم بدبینی است،امابعضی ازساعتهای زندگیش منطقی ترین آدم جهان است،رو این حساب دادگاه اجازه دادازشام آخرش لذت ببرد.
دیدن آن مقدارغذافکری خاص وگزنده رادراوزنده کرد،این واقعیت راهمه ی مردم امروزصبح اول وقت خوانده اندکه بخشودگیش ردشده وبراساس قانون اجرای حکمش تنهابیست وچهارساعت به تعویق افتاده.رواین حساب براساس توافق،حکم راآماده اجراومی توانند ماده قانونی خود رامنظوردارند.همه این افرادکه دارش میزنندوحلق آویزش میکنندوشاهدمرگش میشوند،صبح امروز،صبح فردایاصبحهای بعد،میتواننددوباره زندگی کنندوراحت بروندسراغ خانواده هاشان واودیگروجودنخواهدداشت.
فلسفه بافت وگوشت کباب شده گوساله راخورد.ورقه های نان وسالادخیارراکه آوردند،آه کشیدوگفت:
«هوس یه پیپ وتوتون کرده م.»
براش پیپ وتوتون مخلوط سه سلطان وتوتون معمولی خریدندتاپیپی دلپذیردودکند.ناظرزندان فندک خودرابهش دادورحمت بی پایان خدارابراش یادآوری کرد:
«تموم چیزائی که اینجاروزمین ازدست دادی،توآسمون به دست میاری.»
پاتال محکوم یک پرس ژامبون ویک لیترشراب خواست.ناظرگفت:
«هرچی بخوای برات میارند،آدم بایدتموم خواسته های آدمائی مثل توروبرآورده کنه.»
«یه جفت سوسیس جگرویه پرس سوپ تندم واسه م بیارین،علاوه براونایه لیترآبجوی تیره م میخوام.»
ناظرباامیدواری گفت«همه شوبرات میارند.الان تحویل میگیری.واسه چی آدم نبایدخوشحالت کنه.زندگی خیلی کوتاهه،اونقدکوتاه که آدم نمیتونه ازامکانات لذت ببره.»
ناظرچیزهای خواسته شده راکه آورد،دوتائی باهم فلسفه بافی کردند.پاتال توضیح دادکه کاملارضایتش جلب شده.همه راکه بلعیدگفت:
«درست وحسابی،حالااشتهام واسه خوردن یه سوسیس خوک،پنیرگورگونزولا،ماهی ساردین وچیزای خوب دیگه تحریک شده.»
«تموم چیزائی که خواستی واسه ت حاضرمیشه.دوست محترمم،خوشحالم ازمزه چیزائی که خوردی خوشت اومده.امیدوارم تاصبح خودتوحلق آویزنکنی.ازمنم نخوای که این کاروبکنم.امامی بینم احمق درستکاری هستی.پیش ازاین که مامورمااین کارو بکنه،اگه خودتوحلق آویزکنی،چی پیش میاد؟من به عنوان یه مردصادق بهت میگم که به نحواحسن ازعهده این کارورنمیائی،دوست محترمم،هیچوقت قابل مقایسه نیست!بازم یک یادوگیلاس آبجومیخوای؟واسه همچین روزی عالیه.مزه گورگونزولام فوق العاده ست.دوگیلاس میارم.باساردین وسوسیس خوکم شراب مینوشی،دوست عزیز،اوناباهم سازگارترن.»
کمی بعدبوی تمام خوردنیهاونوشیدنیهای خواسته شده سلول رادرخودگرفت،پاتال وسط دارائیش نشست وجشن گرفت:پنیروساردین وآبجویاشراب،هرکدام کناردستش بودنوشید.
دراوج شادی تویادآوری خاطره ای فرورفت:یک غروب باشکوه توایوان باغ مانندی، شاخه هاوبرگهای جلوی پنجره توپرتوخورشیدمیدرخشیدند،روبه رویش مردی خپله شبیه ناظرغذامیخورد.میزبان این بهشت،یکریزوراجی ودقیقامثل این ناظربه خوردن ونوشیدن دعوتش میکرد.
پاتال ازناظرخواهش کرد«برام جوک بگو.»
بااشتیاق وبرپایه اعتراف خودش،جوک تازه ای بامتحوائی خوک مانندتعریف کرد.
پاتال میوه،کیک یاشیرینی ویک فنجان قهوه سیاه خواست.خواسته ش به سرعت وبه تمام معنی عملی شد.
به خوردنیهاونوشیدنیهاغلبه که کرد،کشیش زندان پیداش شدتاپاتال راآرامش دهد.یک شاگردسرخوش بودونه باقلاده کوتاه ودلپذیرمثل همه مردم.آمده بودکه ازپاتال دلجوئی وبرای مردن وحلق آویزشدن صبح آماده ش کند-مثل محاکمه کننده هاکه همه چهره های شادگل انداخته داشتندوهمه به عمل برپایه قانون شان مطمئن ودلپذیربودند.
کشیش بادست آهسته روشانه پاتال زدوبه حرف درآمد:
«خداوندرحیم است،پسرم.صبح زودنزدیک است،مایوس مباش.اعتراف کن وباتوکل به خدادنیارابه شادی بنگر.خداوندنسبت به هرگناهکاروبدکاررحمان ورحیم است.انسانهائی وجوددارندکه اعتراف نمیکنندوتمام شب دورخودمی چرخندوزاری میکنند.میدانم،این کاردلپذیری نیست،وقتی سری درمعرض ترکیدن است.اماکسی که اعتراف کرده،آخرین شب راهم مثل درستکاران میخوابد،بااحساسی خوش!دوباره به شمامیگویم،پسرم،احساسی خوش خواهی داشت،اگرروحت راازگناه برهانی....»
دراین لحظه رنگ پاتال پرید،دل پیچه گرفت،دردمعده ش تحمل ناپذیربود،استفراغ کرد.گرچه بیفایده،باشکمش درگیرشد.عرق سردی پیشانیش راپوشاند.
کشیش زندان وحشت کرد.دوباره دل پیچه شروع شد.پاتال ازدرددرخودپیچیدو گوشه ای مچاله شد.
ناظراورابرددرمانگاه زندان.دکتردادگاه سرش راتکان داد.پاتال شب تب کرد.ساعت دوازده شب دکترهاوضع مشکوکش را تشریح کردند،به اتفاق آرانظردادند بماندتامسمومیتش مداواشود.
محکوم شدیدامریض حلق آویزنمیشد،رواین حساب آن شب مامورهاازبرپاکردن چوبه دارخودداری کردند.شکم پاتال ازهرچه خورده بودشستشوشد.بررسی باقیمانده مقداری ازغذای هضم نشده توی یک ظرف درزیریک ظرف دیگرکه ازشکم پاتال پمپاژشده بود،کمی مسمومیت دربخشی ازسوسیس جگررانشان میداد.
فرض رابراین گرفتندکه سوسیس جگردراثرفعل وانفعالات شیمیائی باعث این حالت واندکی مسمومیت وبیماری شدیدگردیده است.
سوسیس جگرفوری به همان قصابی که تحویل داده بود،برگردانده شدوقصابی موردبررسی قرارگرفت،متوجه شدندقصاب شجاع تاآنجابه مواظبت ازمقررات بهداشتی بی توجهی نشان داده که سوسیس جگرراتویخ نخوابانده.موضوع تسلیم دادستان میشودوبه دلیل به خطرانداختن امنیت جسمی عمومی،اقدامات لازم درموردقصاب معمول میگردد.
پاتال زیرنظردکترهای زندان معالجه شد.یک دکترجوان سختکوش مرض راباعلاقه موردبررسی قراردادوبااشتیاق تلاش کردودریافت که پاتال به زندگی بازگشته- قضیه ی فوق العاده سخت وجالبی بود.
شب وروزدقیقاازپاتال مراقبت کرد،به این ترتیب بعدازچهارده روزتوانست باخوشحالی روشانه ش بکوبدوبهش بگوید:
«نجات یافتی!»
روزبعدپاتال تندرست راحلق آویزکردند.استحکام وسلامت جسمیش هم توانست طناب دارراخوب تحمل کند.
گرچه قصاب باسوسیس جگرش زندگی پاتال راچهارده روزطولاتی ترکرده بود،به علت تخلف برعلیه امنیت جسمی عمومی به سه هفته زندان بااعمال شاقه محکوم شد.
دکتری که زندگی پاتال رانجات داده بود،ازدادگاه دادگستری تقدیرنامه گرفت....

2

Patricia Highsmith
Die Kokette
پاتریشیاهای اسمیت
عشوگر

(19ژانویه 1921- 4 فوریه 1995)رمان وداستان کوتاه نویس آمریکائی بود.)


روزگاری عشوه گری بود،عاشقی داشت که اجازه دست درازی نداشت.باعشوه گرعهدوپیمان بست اگرباهاش باشد،پول نقد تقدیمش میکند.اشاراتش را باورداشت.براش آزاردهنده بودکه آشناهای موقت تازه باچاپلوسی گل،دعوتنامه ی رستوران وچیزهای بیشتری هدیه ش میکردند.
آخرین توهین دروغی بودکه ایونس به عاشقش برتراندگفت ودرواقع هیچ چیزی بهش نداد- حتی ازهیچی هم که به دوستهای دیگر مردش میدادکمتربود.نگذاشت برتراندمتوجه آن هیچ هم بشود.برتراندرفتارایونس بیشترازآن که شامل مجموعه حالت غیرعادی فروتنی زنانه میشودرانفهمید.اوراموعظه گرپرده ای پنداشت که به طوراستثنائی واقعیت رامیگوید.برتراندبه آنجانرسیده بودکه منتظردروغ شنیدن ازخانمی زیباباشد.تغییرات اندک،گواه توقفش بودوآماده ادامه قضاوتش کرد.
ایونس سعی کردبرتراندرامسموم کند،شکلاتی راکه ازش پذیرائی میکردباآرسنیک مخلوط کرد.برتراندبهبودیافت وقضیه رابزرگ وبه عنوان گواهی یک جادوگری جذاب وازعلایم وحشت خودبه حساب آوردوایونس رامقصرندانست.دردرون برتراندایونس معصومیتش راازدست داد-گرچه ایونس درده سالگی معصومیتش راازداست داده بود.کارهاش مادرش راواداربه این پیشگوئی کردکه اوموردتجاوزقرارخواهدگرفت.ایونس بااین شیوه مردی سی ساله راپشت میله های زندان کشاند.دوهفته تمام سعی کرده بوداغوایش کند،گفته بودپانزده ساله ودیوانه ی مرداست.قضیه مردرابه اندازه کافی آماده ازدست دادن حرفه ش کرده بود.زنش رادچاربدبختی وشرمندگی ودخترهشت ساله شان توآشفتگی سقوط کرده بود.
مردهائی دیگربه برتراندتوصیه میکردندومیگفتند:
«مااوناروکاملامی شناسیم.هرکدومم احتمالاچن بارباهاش خوابیدن.توتنهانیستی که یه بارباهاش خوابیدی.اون به دردخورنیست!»
برتراندباخودش فکرکرد«توچشمای ایونس یه چیزمخصوصه.»
گرچه متوجه شدسرسختیش ازاندازه معمول بیشتراست،آن راهم ازمحسناتش به حساب آورد.
ایونس یکی ازعشاق جدیدش رابه کشتن برتراندتحریک کرد.به عاشق تازه قول داددرصورت ازمیان بردن برتراند،باهاش ازدواج کند.ایونس به برتراندهم همان قول راداد.عاشق تازه برتراندرابه دوئل دعوت کرد.اولین شلیک بی نتیجه ماندوشروع به سرگرم کردن قربانی باقانون.(خشاب هفت تیربرتراندازهمان ابتدابدون گلوله بود).متوجه شدندایونس به هردونفرقول ازدواج داده.هردوهدیه های گرانبهابهش داده بودند،درماههای اخیروضع افتصادخرده پایشان به تنگناافتاده وگرفتارپول قرض کردن ازاین وآن شده بودند.
براش برنامه ای تدارک دیدند،اماهیچ کدام نظریه ای نداشت که چطورمخفیانه حقش راکف دستش بگذارند.سرآخرتصمیم گرفتندایونس راازمیان بردارند.عاشق جدید رفت پیش ایونس وتعریف کردکه برترانداحمق خودسرراکشته است.همزمان برترانددرورودی رازد.ظاهراهردومردبه جان هم افتادندوبه زدوخوردپرداختند،ایونس رابین خودانداختندوزیرضربه گرفتندوکشتند.
تودادگاه تعریف کردندکه ایونس خودرابین آنهاانداخته تاازهم جداشان کند،اشتباهاضربه خورده وکشته شده.
قاضی هم قبلازیرضربه عشوه گریهای ایونس قرارگرفته وموردتمسخراهل محل قرارگرفته بود.رواین حساب ازمرگش قلباخوشحال بودوبی سروصداگذاشت هردومردبرونددنبال کارشان.قاضی به اندازه کافی زندگی کرده بودکه بدانداگرعشق کورشان نکرده بود،هیچ یک ازمردهاایونس رانمی کشت.وضعیت دلسوزیش راهم برانگیخت،چراکه بیش ازشصت بهارعمرش راپشت سرگذاشته بود.
تنهادوشیزه ایونس که همیشه مزدوپاداش خوبی ازوابستگان به ارث میرد،درتدفینش سنگ تمام گذاشتند.هیچ کدام ازخویشاوندان نتوانستندآزارش دهند....