تا شاید نسلهای بعدی آرزوهای کوچک ما را نداشته باشند
قبادیپاشا فیلمساز و روزنامهنگار ایرانی که چندیست به دلیل مشکلات موجود در کشور به انگلستان مهاجرت کرده است، در یادداشت خود از کاندیداهای اصلاحطلب انتخابات ریاست جمهوری حمایت کرده است
Thu 11 06 2009
خبرنگاران صلح: آرمین قبادیپاشا*- فقط چند روز مانده به انتخاباتی که اینبار انگار رنگ و بوی دیگری دارد. آری رنگ دارد اینبار و البته مهم نیست که رنگش سبز است یا سفید. همین که رنگ دارد و احساسش میکنی، قابل تقدیر است. همین که این رنگ سیاه نیست و امید در آن میبینی باید ستود. همین که از پس این رنگها قرار است مردم ایران عزیز حس کنند خوشبخت هستند، باید ستایش کرد هر آنکه در این جمع رنگها شریک میشود.
اما هنوز هم هستند کسانی که انگار رنگها را نمیبینند و سیاهی دلشان را غارت کرده است. به مثابه کسانی که پشت گود نشستهاند و میگویند «لنگش کن!» البته همه نه، اما روی سخن با کسانیست که تمام عشق به ایران را در لابهلای چند برگ کتاب تاریخی که خواندهاند (آنهم اگر خوانده باشند) گم کردهاند و به خیالشان همین که بعد از سالها هنوز میدانند تختجمشید در شیراز است و نه اصفهان، خیلی ایرانی هستند و دین خود را به وطن ادا کردهاند! اینان دم از «تحریم» میزنند و به خیالشان چمدانهای سالها بسته شده، پس از تحریم آمادهی پرواز خواهد شد - که نه برای زندگی، بلکه برای ارضای شهوت خودنمأیی- به جایی برگردند که میتوانند هندیترین فیلمهای عالم را بازی کنند و عرقشان خشک نشده پای پلکان هواپیما بر خاکی بوسه زنند که سالهاست فقط فیگور عشق به آن را در ظاهر حفظ کردهاند.
آنان که در تصور دنیای بدون حق انتخاب هستند فراموش کردهاند که ادامهی تحریم فقط دردهای مردم را پر رنگتر میکند. و اگر بعضی از آنان خواب جنگ میبینند که پس از خرابیها با چمدانهای بسته و کمی پول و گریهی تصنعی بر سر مزار عزیزانشان بیایند و شهوت سالها دور ماندن از وطن را با صدقه دادن برای جبران خسارت ارضا کنند؛ فراموش نکنند که در تاریخ جهان وطنفروشی راحتترین کاسبی بوده و هست.
آنها که در ایران ماندهاند حق دارند در هر انتخاباتی شرکت کنند و بر اساس باور و شعورشان به هر آنکه باورش دارند رای دهند. اما فراموش نکنند قرار نیست معجزه رخ دهد و هیچ پیشرفتی به جز در گذر زمان حاصل نخواهد شد. زمانی که شاید سالها طول بکشد و نباید فراموش کرد پیروز آن کسی است که امید دارد و میداند هیچ تلاشی بینتیجه نخواهد ماند.
***
برای ایران مینویسم و برای ایرانی مانده در وطن که این روزها غرق در هیجان است. هیجان بهدست آوردن چیزهایی که ندارد و حق خود میداند. برای خشنودی کسانی که دیدن تصویرشان از این راه دور، دلم را میلرزاند. آنکه شال سبز تکان میدهد و دیگری که رنگ سفید صلحطلبی را انتخاب کرده و به دنبال جهانیست که ایران هم در آن میدرخشد.
این روزها در یوتیوب و فیسبوک از این جمع دوستان زیاد میبینی. دوستانی که عکسهای خود را رنگی کردهاند و با فیلتر شدن یک روزهی فیسبوک غمگین میشوند و گشایش آن را بزرگترین هدیه برای خود میدانند و به وعدههایی دلبستهاند که باورش آنها را مجبور به شرکت در جشن رنگها کرده است. اما آیا همهی خواستهها در فیلتر بودن یا نبودن فیسبوک و یا قول جمع کردن گشتهای ارشاد خلاصه میشود؟ آیا اینقدر آرزوهایمان کوچک شده است که آزادی را در همینها میبینیم؟ آیا باور کردهایم انجام همین وعدههای کوچک هم بر عهدهی شخصی به عنوان رئیس جمهور است و در این میان قوای دیگر وجود ندارند؟
راستی کدام یک از نمایندگان این رنگها ضمانت اجرایی برای انجام وعدههای خود دادهاند و اصلاً چه تضمینی است که شعارها عملی شود؟
اینها همه سوال است، اما سوالاتی که به هیچوجه به معنی تحریم نیست و مساله همین جاست که اگر بخواهیم اینقدر سختگیر باشیم و مانند کسانی که اشاره شد چمدان بسته منتظر فرود باشیم، یا در داخل نشسته و ناقوس نا امیدی سر دهیم، چه خواهد شد؟
پس باید انتخاب کرد و پذیرفت میان همهی خلف وعدههای تاریخی که شاهد آن بودهایم، به احترام رنگها که شادمانی میآفرینند یکی را انتخاب کرد تا شاید تغییر آنگونه که میخواهیم – هرچند سالها بعد- صورت بگیرد و دگردیسی حاصل شود. که در این میان، انتخاب کردن حق مسلم هر ایرانی با عزت و شهامت مانده در وطن است. تا شاید آرزوی نوادگان این نسل رفع فیلتر از سایتها و نبودن گشت ارشاد نباشد و بتوانند با آسایش در هر جمع دانشجویی شرکت کنند؛ بی ترس آنکه مبادا سفرهی هفتسینشان در جایی خارج از خانه پهن شود.
این روزها یکبار دیگر - با هر شیوهای- حق انتخاب به توی ایرانی دادهاند و میتوانی به رویأیی فکر کنی که همه زیر یک سقف مهمان گربهای باشیم که برایمان زیباترین گربهی جهان است و دوستش داریم، گربهای که به شایستگی گرانبهاترین گربهی دنیاست.
* فیلمساز و روزنامهنگار- لندن