عصر نو
www.asre-nou.net

ديدار در خواب


Fri 27 11 2015

فرخ ازبرى

farrokh-Azbari.jpg
خواهرم ، ديشب خواب ديدم
خواب سنگينى از ديار دور
انگاه كه پرِ پروازِ ديدار ميسوخت .

خوابِ دانا و سامان و شادى
وهمه ى بچه هاى ديروز آبادى
دانا پس از شنا ،
- در حوضى كه از اشك ماهى پُر بود
خوابيده بود .
سامان آواز چلچله ها را در رودخانه ى چشم مى شست .
و ... بالش شادى از گريه خيس بود .

مادر را ديدم
با دسته اى از خالى واش*،
كه در روز چيده بود خوابيده بود
و ... مادر ،
روى سفرهٌ بى نان ،
خوابِ نان وپنير و سماور مى ديد .

پنچره ها بسته بود
شب تاب نيز خسته بود
دلم مى خواست
تا فردا نزدتان بمانم
اما دريغ ،
انچنان در انتظارِ بامداد ماندم
كه چشمانم ، آشيانه ى شب شد
و چون بر خاستم
خور شيد را اينجا ، در نيمه ى آسمان ديدم .

١- گياهى وحشى وخوشبو در دشت هاى گيلان

فرخ ازبرى
١٦ . ٨ . ١٩٩٥ مونستر