هاینریش بل
خنده
ترجمه علی اصغرراشدان
Tue 24 11 2015
Heinrich Böll
Der Lacher
درباره حرفه ام سئوال که می کنند، گرفتار آشفتگی می شوم: سرخ می شوم و زبانم به لکنت می افتد - من، منی که در غیر این صورت به عنوان آدمی مطمئن به خود معروفم. به مردمی که می توانند بگویند: من بنایم، حسادت می کنم. کتابدار، آرایشگر و نویسنده، تمام این حرفه ه اخو دمعرف خودشانند واحتیاج به معرفی بیشتری ندارند. من مجبورم به این گونه پرسش ها پاسخ دهم: من می خندم. یک همچین معرفی در ادامه به سئوال دوم منتهی میشود:
«بااین حرفه زندگی میکنی؟»
جواب درست بایداین باشد«آره.»
درواقع من باخنده م زندگی میکنم،خوب هم زندگی میکنم.یعنی خنده من تجاری ارائه میشود- درجواب سئوال مطرح شده میگویم:من خنده کننده ای خوب وآموزش دیده م.خنده دیگری مثل خنده منضبط وهنرظریف من نیست.مدتهاازتوضیحات آزاردهنده گریخته وخودرابه عنوان هنرپیشه معرفی میکنم.نیروی تقلیدوسخنوریم هم آنقدراندک است که درمقابل واقعیت به منزله هیچ است.من عاشق واقعیتم،واقعیت این است که من خنده کننده م.من چه دلقک وچه کمدین باشم،سرگرم کننده آدمهانیستم - خاصه به منزله آرامبخش:من مثل یک امپراطوررم یایک فارغ التحصیل میخندم.خندیدن قرن17برایم به همان آشنائی خندیدن قرن 19است.وقتی لازم باشدتمام قرنها،تمام طبقات وقوانین ودرمیان تمام طبقات گذشته میخندم:خندیدن رابه سادگی ومثل کسی که تخت انداختن کفش رامی آموزد،آموخته م. تواین خنده آمریکائیها،آفریقائیها،سفیدها،سرخها وزردهاتوسینه م آرامش میابندومیخندند - در برابرهزینه ای متناسب اجازه میدهم همانطورکه کارگردان تجویزمیکند،طنین بیندازد.
من اجتناب ناپذیرشده م.به سوابق میخندم،به گروه میخندم وکارگردان قطعه رادیوئی محترمانه باهام رفتارمیکند.سودائی،معتدل وهیستریک میخندم.مثل هدایت کننده یک تراموای خیابانی یاشاگردیک فروشگاه وسائل زندگی میخندم.خنده ی صبح،خنده عصر،خنده شبانه وخنده ی کوتاه گرگ ومیش:هرجاوهروقت بایدخندیده شود،به زیبائی میخندم.
مردم باوردارندکارم نوعی حرفه ی خسته کننده است.به ویژه-واینش مختص خود من است – خنده من کنترل شده ومسیری هم هست.رواین حساب برای کمدینهای رده ی سوم وچهارم هم که درجامیلرزند،ضروری شده م.
تقریباهربعدازغروب به عنوان مشوقی زیرک گوشه وکنارنمایش می نشینم تابه اشاره های سست برنامه های مسری بخندم.برنامه خنده م یک توده است:خنده دلچسب ووحشیانه اجازه نداردخیلی زودیاخیلی دیرشروع شود،بایددقیقادرلحظه مناسب بخندم وطبق برنامه منفجرمیشوم،نعره تمام مخاطبهابامن اوج میگیرد.دراینجاهدف حاصل شده است.
کاملاازپادرآمده،به طرف رختکن میخزم،مانتلم راروشانه هام میکشم تاسرآخربروم سراغ استراحت غروبگاهیم.توخانه این پیام برام ضبط شده:
«برای ضبط سه شنبه فوری به خنده ت احتیاج داریم.»
چندساعت بعدتویک قطارگرم دی چمباتمه زده م وازتقدیرخودگله دارم.
هرکس میفهمدتواین استراحت غروبگاهی یاتعطیلی تمایل به اندکی خندیدن درخودحس میکنم:شیردوش باگاوخوشحال است،بنااجازه که میابدمدتی ملات رافراموش کندخوشبخت است،نجارازداشتن درهای زیادنادرست وکمدهائی که به زحمت بازمیشوندسرحال است.شیرینی پزعاشق خیارشوراست،قصاب شیرینی بادامی دوست دارد،نانواکالباس نان راجلومیکشد،گاوبازعاشق قیقاج رفتن کفترهاست،مشت زن ازخون دماغ شدن بچه ش رنگ میبازد.من همه اینهارامیفهمم وتواوقات استراحت غروبگاهیم هرگزنمیخندم.آدمی تاحدمرگ جدیم ومردم منفی بافم می پندارند - شادهم حق دارند.
توسالهای اول ازدواج زنم اغلب میگفت:
«کمی بخند.»
درفاصله زندگی براش روشن شده نمیتوانم این خواسته ش رابرآورده کنم.اجازه که میدهم عضلات چهره تیره وذهن آسیب دیده م توعمق جدیت استراحت کند،خوشبختم.آره،آن خنده به نوعی دیگرعصبانیم میکند،هرلحظه ش حرفه م رابه خاطرم میاورد.رواین حساب وقتمان رادرسکوت میگذرانیم،ازدواجی رضایت بخش،زنم هم خنده رافراگرفته است،هرازگاه باخنده ای شکارم میکندومنهم میخندم.باهم آهسته صحبت میکنیم،ازنمایشهای پرسروصدامتنفرم،ازصدای بلندمتنفرم،تواطاقهای ضبط میتوانم صداراکنترل کنم.
آدمهائی که نمیشناسندم،توهم فروبسته م میپندارند.شایدهم اینطورم،چراکه بایدخیلی کم دهنم رابه خنده بازکنم.
باحالتی بی تحرک واردزندگی خاص خودم میشوم،به خوداجازه میدهم تنهاهرازگاه خنده ملایمی بکنم،اغلب دراین باره فکرمیکنم:تاحالاواقعاخندیده م؟فکرمیکنم نه.خواهروبرادرم میتوانندگزارش کنندکه من همیشه جوانی جدی بوده م.
بنابراین به شیوه های گوناگون میخندم،اماخنده خاص خودرانمیشناسم....
|
|