عصر نو
www.asre-nou.net

فرامرز پورنوروز

نگاهی به رمان بچه های اعماق

نوشته ی مسعود نقره کار
Thu 19 11 2015

faramarz-pournowrouz.jpg
1- در میان آثار داستانی مسعود نقره کار، که بیش از ده کتاب را شامل می شود، رمان دوجلدی "بچه های اعماق" از اهمیت ویژه ای برخوردار است. در این کتاب نویسنده سرگذشت و گذران زندگی بخشی از مردم جنوب شهر را که دانسته یا ندانسته نقش بزرگی در تغییر و تحولات اجتماعی بازی می کنند، به تصویر کشیده است.
نگاه دقیق و موشکافانه ی نویسنده به رفتار شخصیت ها و ترسیم فضای زندگیِ روزمره آنها، به مرور خواننده را به اعماق زندگی نکبت بار آنها هدایت می کند و نشان می دهد که رفتارهای اجتماعی ناهنجار گروه هایی از مردم نتیجه ی طبیعی زیست شان در شرایط ناهنجار است.
"مراد" شخصیت محوری رمان، در خانواده ای پُرجمعیت در یکی از محلات جنوب شهر زندگی می کند و پا به پای همسن های خود قد می کشد.؛ از کودکی تا نوجوانی و جوانی همه ی جنبه های زندگی در محله های فقیر را تجربه می کند؛ اما بخاطر وجود پدری که دستش به دهانش می رسد و نیز وجود شخصیت هایی مانند آقا شریعت در اطراف خود، که نگاه روشنفکرانه ای به مسائل اجتماعی دارند، خود را از منجلاب بیرون می کشد و سعی می کند باصطلاح همرنگ جماعت نشود.
روزی که لات و لوت های محل برای زدن مرد هندی به چهارراه سرچشمه می روند، مراد آگاهانه از همراهی با آنها خودداری می کند و در مقابلشان می ایستد. این نقطه ی عطفی می شود در زندگی مراد و مسیر زندگی او را از دیگران جدا می کند.
رمان بچه های اعماق در حقیقت محصول نگاه فعلی مراد به عنوان پزشک، به زندگی گذشته ی خود در محلات جنوب شهر است.
او اکنون ساکن آلمان است. هر بار که پدر یا مادر یا خواهرش برای دیدن او به خارج می آیند و روزها و هفته هایی را در کنار هم به گفتگو و درددل به سر می برند، دردهای مراد تازه می شود و ذهن و روحش به گذشته ها پر می کشد.
2- رمان بچه های اعماق پیرنگ رمان های معمول را ندارد. رمانی نیست که از نقطه ای آغاز شود و اتفاقاتی بیفتد و در نهایت به نقطه ای معین برسد. فصل های این کتاب هم ادامه ی منطقی یکدیگر نیستند و نویسنده قهرمان خاص یا حادثه ی خاصی را دنبال نمی کند و خاطرات پراکنده از زندگی گذشته به ترتیب زمانی نوشته نشده اند. بنابراین خواننده می تواند بخش هایی از کتاب را حتی پیش و پس بخواند یا فعل هایی را حذف کند بی آنکه اشکالی در درک مطالب کتاب پیش بیاید. این کتاب می توانست تا جلدهای زیادی ادامه داشته باشد؛ یا در همان جلد اول پایان یابد. این شیوه و سبک کار شاید برای کسانی که از رمان انتظار حوادث بهم پیوسته را دارند، خوش نیاید؛ یا حتی آن را رمان به حساب نیاورند، ولی روشی است که دست نویسنده را برای بیان مقصود بازتر می کند، بخصوص برای نویسنده ای که به نظر می آید دغدغه ی مسائل اجتماعی و روشنفکری مهم ترین انگیزه ی او برای نوشتن است.
3- یکدستیِ لحن و زبان در بچه های اعماق بی مانند است. به رغم فاصله ی زمانیِ نوشتن جلدهای اول و دوم ، لحن کتاب از آغاز تا پایان تفاوتی نمی کند. اصطلاحات و متلک ها، ناسزاها و تکیه کلام ها با توجه به رفتار و زندگی شخصیت ها طبیعی جلوه می کنند.
شاید کسانی که از ادبیات یک متن شسته رُفته و زبان منزّه انتظار دارند، بچه های اعماق را به خاطر وجود ناسزاها و به اصطلاح "فحش های رکیک" که از زبان شخصیت ها گفته می شود، دوست نداشته باشند. ولی برای نویسنده ای که می خواهد از اعماق بنویسد چاره ای جز به کار بردن زبان "اعماق" نیست.
همه ی نویسندگان ناتورالیست از امیل زولا گرفته تا صادق چوبک و دولت آبادی (در بعضی از صحنه ها) هرگاه که به اعماق سر زده اند، در بیان فجایعِ زندگیِ نکبت بار صریح عمل کرده اند.
این البته فرق می کند با زبان نویسندگانی مانند اکبر سردوزامی که وقت و بی وقت و با دلیل یا بی دلیل بسیاری از نوشته هایشان را – حتی از زبان نویسنده – با فحش و ناسزا پُر می کنند.
4- بچه های اعماق با اینکه در قسمت هایی به بیوگرافی نویسی شباهت پیدا می کند، اما جنبه ی تراژدی در آن برجسته تر است؛ تراژدیِ زندگی انسان هایی که همه ی تلاش خود را می کنند تا لقمه ای برای شکم گرسنه ی خود و فرزندانشان فراهم کنند؛ زندگی هایی که شکفته نشده، پَرپَر می شوند.
مرگ اکبر در فصل 19 در جلد اولف یکی از به یادماندنی ترین قسمت های کتاب است. نوجوان پانزده ساله ای که بعد از مرگ خواهرش خود را دار می زند؛ اکبر پسر رضا گوسفندی.
"خودش بود، بر بالای داری آویخته از تیر چوبیِ بیابان زغالی، همان تیری که مثل برق تا نوکش خود را بالا می کشید. خودش بود، بالانس می زد، چندک زده روی زباله ها "میخِ مسلم" می شد، با گوسفندها کله بازی می کرد و کله بر کله شان می کوبید. خودش بود، سیاهپوشِ فهیمه.
مادر، و همه ی اهل خانه صدای گریه ی آرام مراد را می شنیدند. صدایش نمی زدند، فهمیده بودند، کمترین کاری بود که می کرد."
در بچه های اعماق همه چیز به هم می آیند؛ صحنه های مگس کُشی، سگ آزاری، غریبه آزاری، زدن و کشتن هندی ها و افغانی های مهاجر و بعد پیوستن به قدرت ها و به هر طریقی اظهار وجود کردن و بیرون ریختن عقده ها. رُمان بچه های اعماق را باید خواند. بویژه اگر کسانی که دغدغه ی مسائل اجتماعی و جامعه شناسی دارند این کتاب را نخوانند، چیزی از دست داده اند.

فرامرز پورنوروز – ونکوور