عصر نو
www.asre-nou.net

علل و زمینه انقلاب ٢٢ بهمن ١٣۵٧ و عملکرد سازمانهای سیاسی ایران - بخش دوم


Sun 8 11 2015

ابوتراب ابوترابی

abutorab-abutorabi.jpg
در دوران رژیم شاه، در خارج از کشور انجمن ها و سازمانهای دانشجوئی درشهرهای دانشگاهی کشورهای مختلف از جمله آمریکا وجود داشت.
انجمن ها و سازمان های هرکشوری مشترکأ تشکیلات فدراسیون دانشجوئی آن کشور را تشکیل می دادند که ازهم پیوستن فدراسیونهای کشورهای مختلف، کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی تشکیل شد. هر ایرانی صرفنظر از وابستگی قومی، مذهبی، جنسیت و یا وابستگی ایدئولوژیک و حزبی اش، میتوانست به صورت فردی به عضویت یکی از سازمانهای شهری درآید، که از آن طریق عضو کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی محسوب میشد.
در آنزمان کنفدراسیون جهانی و تمام سازمانها و فدراسیونهای وابسته به آن تشکیلات، طی انتشار روزنامه، مجله،اعلامیه ، برگزاری تظاهرات، اعتصاب غذا،اشغال سفارتخانه ها که به لانه های جاسوسی سازمان امنیت تبدیل شده بودند، برگزاری مصاحبه های مطبوعاتی و تماس با سازمانها و اتحادیه های مدافع حقوق بشرو... به سیاست و عملکرد استبدادی و سرکوبگر شاه اعتراض میکردند و در آن رابطه دست به روشنگری میزدنند و کوشش داشتند تا ماهیت رژیم استبدادی وابسته به امپریالیسم آمریکا را برملا کنند.
کنفدراسیون جهانی طی فعالیت و مبارزات خود از مبارزات تمام اقشار و طبقات جامعه علیه وضع استبدادی حاکم بروطنمان ایران پشتیبانی میکرد و به حضور مستشاران نظامی آمریکا و مأمورین امنیتی سیا و موساد، در واقع مربیان و همکاران مأمورین و شکنجه گران ساواک، در ایران شدیدأ اعتراض داشت. همچنین از تمام مبارزات آزادیبخش درجهان ازجمله، ویتنام، فلسطین ... پشتیبانی میکرد. مواضع سیاسی و عملکردی که جزو افتخارات کنفدراسیون و اعضایش محسوب میشود.
ما بدرستی به پایمال شدن حقوق آنعده از ملاها و آخوندها که با سیاست استبدادی رژیم شاه بنحوی مخالف بودند و بدان خاطر تحت پیگرد قرار میگرفتند و پس از دستگیری همچون دیگر مخالفین و دگراندیشان دوران رژیم شاه تحت شکنجه قرار میگرفتند، شدیدأ اعتراض میکردیم.
خواست آزادی تمام زندانیان سیاسی، صرفنظر از وابستگی نظری شان، ازجمله آزادی ملاها و آخوندهای که در زندان بسر میبردند، از شعارهای محوری کنفدراسیون جهانی بود. سیاست و عملکردی که بنظر من کاملا درست بود.
اما ما در اعلامیه ها و نوشته ها، حتی طی قطعنامه و پیام درکنگره های کنفدراسیون جهانی، بغلط ، از روحانیت مترقی به رهبری آیت الله خمینی نام میبردیم. در واقع ما در آن زمان هنوز درک نکرده بویم که روحانیت درکل بعنوان یک قشر اجتماعی، اصولا نمیتواند مترقی باشد، چونکه بخاطر حفظ موقعیت اجتماعی خودش نمیتواند با ترقی و پیشرفت جامعه ، و یا نظام دمکراسی مخالف نباشد. هرنیروئی که با پیشرفت و ترقی جامعه مخالف باشد، و کوچکترین حقوق برای دگراندیشان و شهروندان جامعه قائل نشود و خود راقیّم مردم محسوب دارد، عملی که اکثریت ملاها و آخوندهای دروطن ما پس از پیروزی انقلاب انجام میدهند، نه تنها مترقی نیست، بلکه ارتجاعی است. البته گفتار من بهیچوجه نباید چنین تلقی شود که گویا مابین آن قشر نمیتواندافرادی آزادیخواه و مترقی وجود داشته باشد. اسناد و مدارک تاریخ معاصر ایران گواهی براین واقعیت دارند که عناصری از آن قشر در انقلاب مشروطیت و یا در دوران نهضت ملی وجود داشتند که بخاطر آزادی و استقلال ایران مبارزه کردند. نام افرادی همچون آیت الله سید محمدطباطبائی و آین الله سید عبدالله بهبهانی، آیت الله حاج سیدرضا زنجانی و یا آیت الله سید محمود طالقانی و... بعنوان عناصر مترقی و آزادیخواه ثبت تاریخ معاصر ایران شده است.
در رابطه با فعالیتهای دانشجویان ایرانی درخارج از کشور ضروری میبینم متذکر شوم که در آنزمان همچنین تشکلهای دانشجوئی بنام انجمن های اسلامی تشکیل شدند که برعکس کنفدراسیون جهانی کمتر در فعالیتها و مبارزات علیه رژیم شاه خود را مشغول میکردند. اعضای آن انجمن ها برپایه مواضع سیاسی که داشتند خود را از مریدان آیت الله خمینی میدانستند. افراد سرشناس آن انجمن ها در آن زمان افرادی همچون صادق قطب زاده، دکترابراهیم یزدی، ابوالحسن بنی صدر، صادق طباطبائی... بودند. در همین رابطه لازم میبینم متذکر شوم که برخورد غلط و حتی چپ روی برخی از ما کنفدراسیونیها درآمریکا، سبب شد تا افرادی همچون دکتر مصطفی چمران که از طرفدارن دکترمصدق بود و به اعتقادات مذهبی خود نیزشدیدأ پایبند، صفوف ما را ترک کند.
ذکر نام دکتر مصطفی چمران را در این رابطه لازم دیدم، آنهم بدین خاطر، زمانیکه انجمن های اسلامی تشکیل شدند و اعضای آن انجمن ها بیشتر وقت خود را صرف مراسم مذهبی و تبلیغ ایدئولوژی اسلامی مابین دانشجویان مسلمان از کشورهای مختلف جهان میکردند، دکتر مصطفی چمران اگر چه با بعضی از اعضای آن انجمن ها آشنا ئی دیرینه داشت و با آنها در ارتباط بود، همچنین در کنار ما در کنفدراسیون جهانی به مبارزات خود علیه رژیم شاه ادامه میداد. اعمال غلط و چپ روی بعضی از ما سبب شد تا او از جمع ما فاصله گیرد. اشاره به این موضوع را لازم دیدم تا روشن شود که تنها آنعده که بعضی از آنها از فعالین اولیه کنفدراسیون جهانی بودند، ازجمله صادق قطب زاده، فردی خوش پوش و کراواتی که یکی از پنج نفر هیئت دبیران منتخب کنگره های اول و دوم کنفدراسیون جهانی بود، در واقع یکی از بنیانگذاران کنفدراسیون جهانی و یا ابوالحسن بنی صدر که یکی از پنج نفر هیئت دبیران منتخب کنگره چهارم کنفدراسیون بود، صفوف خود را از کنفدراسیون جدا کردند تا انجمن های اسلامی را تشکیل دهند، آنهم بدین خاطر که اکثریت فعالین کنفدراسیون مخالف بودند تا آن تشکیلات که دربرگیرنده ایرانیان با طرزتفکر و ایدئولوژی های متفاوت بود به یک سازمان مذهبی تبدیل شود، صفوف خود را از کنفدراسیون جدا کردند تا تشکیلات مذهبی خود را شکل دهند.
در واقع آن افراد (قطب زاده، یزدی، بنی صدر) با تشکیل انحمن های اسلامی قدمهای اولیه را درجهت ایجاد حکومت اسلامی برداشتند.
اما در بین آن عناصر افرادی همچون دکترمصطفی چمران وجود داشتند که رابطه خود را بکلی با کنفدراسیون قطع نکردند و مبارزه مشترک با نیروهای غیرمذهبی را از وظایف خود میدانستند.
مابین آنعده ابوالحسن بنی صدر پس از جدائی از تشکیلات کنفدراسیون و سازمانهای جبهه ملی ایران در اروپا ، نشریه ای بنام خبرنامه جبهه ملی انتشار میداد و تحت نام انتشارات مصدق، نطقها و مکتوبات دکتر مصدق را در چندین جلدمنتشر کرد.
اما، کنفدراسیون جهانی نیز درسال1975 (1354ـ 1353) در اثر چپ روی برخی ازاعضاء و فعالینش که اکثرأ از فعالین و گروه های سیاسی ، که بصورت فردی عضو کنفدراسیون بودند، قدم های اولیه انشعاب در کنفدراسیون را برداشتند و سبب شدند تا آن تشکیلات دمکراتیک ازهم بپاشد و به چندین تشکیلات رقیب تقسیم شود، که هریک از آن تشکلات خود را کنفدراسیون مینامید. باوجود آن جدائیها و رقابتها، درتظاهرت بزرگ 15 نوامبر 1977 جلوی کاخ سفید در هنگام مسافرت شاه به ایالات متحده آمریکا، تمام تشکلهای کنفدراسیون حضور داشتند، همچنین طرفداران انجمن های اسلامی و سازمان ترتسکیست ها در آن تظاهرات شرکت نمودند.
پس از سرنگونی رژیم شاه و حاکم شدن نظام جمهوری اسلامی، سرکوب و قلع وقمع دگراندیشان ازجمله بسیاری از فعالین و مبارزانی که علیه رژیم شاه سالهای سال مبارزه کرده و ناراحتیها و شکنجه های زیادی در آن دوران متحمل شده بودند در دستور کار رژیم جمهوری اسلامی به رهبری آیت الله خمینی قرار گرفت. بنابر فرمان آیت الله خمینی ، دادگاهای اسلامی تشکیل شد و تعدادی آخوند و ملا که اکثرأ با مسائل حقوقی کمتر آشنائی داشتند و بسیاری از آنان برای عدالت اجتماعی کوچکترین ارزشی قائل نبودند، بعنوان قاضی تعیین شدند. احکام ناعادلانه آنان سبب شد تا بسیاری از دگراندیشان، که تنها گناهشان، دفاع از حقوق بشر و تاکید بر عدالت اجتماعی بود، درست شبیه به نظراتیکه رهبرانقلاب (آیت الله خمینی)، خود قبل از پیروزی انقلاب برآنها تاکید داشت و با مطرح کردن چنان نظرات و عقایدی به مبارزه و پلمیک با رژیم شاه می پرداخت.
بسیاری از فعالین چپ و حتی مذهبی چپ که تحت تأثیر تبلیغات حزب توده قرار داشتند، همسو با حزب توده از ضد امپریالیست بودن آیت الله خمینی دفاع می کردند، بدون اینکه به این موضوع کوچکترین توجه کرده باشند که سمت و سوی مبارزات آیت الله خمینی پس از کسب قدرت چه محتوائی باخود بهمراه داشت و مخالفتش با کشورهای امپریالیستی در چه رابطه و مواضعی بود!
این سئوال بدرستی مطرح است که اصولا چرا اکثریت جنبش ضدامپریالیستی و ضد استبدادی نتوانست آن حرکت تاریخی را درک کند؟
اظهارات آیت الله خمینی، در دورانی که درپاریس بسر میبرد و فعالین سیاسی همچون دکتر ابراهیم یزدی، صادق قطب زاده، ابوالحسن بنی صدر، صادق طباطبائی... را بعنوان مشاور و مترجم در کنار خود داشت، بیشتر بیانگر این موضوع بود که جمهوری اسلامی مورد نظر ایشان برعکس رژیم شاه، طرفدار حقوق بشر و محترم شمردن حرمت انسانی می باشد، دین اسلام و مذهب شیعه بهیچوجه مخالف آزادی نیست. و یکی از جنبه های اعتراضی آیت الله خمینی به رژیم محمدرضاشاه، بخاطر پایمال کردن حقوق ملت مستتر در قانون اساسی مشروطیت تبلیغ میشد.
متن سخنرانی آیت الله خمینی در بهشت زهرا بهترین نمونه ای از سمت و سوی اظهارات و مواضع رهبر انقلاب در دفاع از حقوق ملت و مخالفت ایشان با قیمومیت بود. من جملاتی از سخنان ایشان در بهشت زهرا در 12 اردیبهشت سال 1357 را در بخش اول این نوشته نقل کردم.
اما آیت الله خمینی پس از کسب قدرت، متأسفانه ماهیت خود را کاملا تغییر داد و مواضعی عقبگرا به نفع قشر روحانیت اتخاذ نمود. در تحلیل نهائی عملکرد و سیاست ایشان علیه خواست های تمام آزادیخواهان بود.
تغییر مواضع آیت الله خمینی پس از پیروزی انقلاب سبب شد تا آن بخش از نیروهای سیاسی که در آن زمان هنوز خود را مدافع حقوق ملت و دفاع از آزادی و حقوق بشرمیدانستند، به روشنگری و افشای عملکرد هیئت حاکمه بپردازند.
از جمله یکی از آن نیروها، جبهه دمکراتیک ملی بود. تشکیلات سیاسی که برهبری هدایت الله متین دفتری (پسر دختر دکترمصدق) و برخی از فعالین سیاسی خارج از کشور ازجمله تعدادی از افراد چپ مستقل و کنفدراسیون جهانی باتفاق تعدادی دیگراز فعالین سیاسی و زندانیان دوران شاه تأسیس شد. آن جبهه، بخاطر دفاع از آزادی بیان و قلم و اندیشه، در واقع دفاع از دست آوردهای انقلاب بهمن 1357 ، جبهه مبارزاتی علیه حاکمین مستبد بپا کرد.
اما در اثر تصمیمات غلط رهبری جبهه دمکراتیک ملی ازجمله حمایت از کاندیداتوری مسعود رجوی برای مقام ریاست جمهوری بین اعضای آن تشکیلات اختلافاتی بروز کرد که به مرور زمان عده ای از فعالین و اعضا، ازآن تشکیلات کناره گیری کردند.
پس از برکناری بنی صدر از مقام ریاست جمهوری، وی که خود را هنوز رئیس جمهور منتخب ملت میدانست ، و برکناری اش را از آن مقام توطئه تلقی مینمود، از مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین خواست تا با کمک و همکاری دیگر نیروهای مخالف رژیم حاکم بر ایران، شورای ملی مقاومت را تشکیل دهد. تعدادی از فعالان سیاسی و برخی از سازمانهای چپ همچون اتحادچپ و همچنین جبهه دمکراتیک ملی برهبری هدایت الله متین دفتری به شورای ملی مقاومت پیوستند. اما ابوالحسن بنی صدر که مخالف همکاری آن شورا با صدام حسین و دولت عراق بود، از شورای ملی مقاومت استعفا داد، اما جبهه دمکراتیک ملی و دیگران به همکاری خود با شورای ملی مقاوت ادامه دادند. در واقع تمام آن افراد و نیروها به استقلال و منافع ملی ایران پشت نمودند.
در رابطه با دفاع از حقوق ملت و حاکمیت قانون در آنزمان ضروریست تا از جبهه ملی ایران نیزنام برد، تشکیلات سیاسی که لحظه ای از روشنگری و مبارزه علیه سیاست و عملکرد قرون وسطائی رژیم آخوند ها بر پایه امکانات محدودی که در اختیار داشت کوتاهی نکرد.
رهبری آنزمان جبهه ملی ایران، در رابطه با دفاع از حقوق ملت و برقراری حاکمیت قانون و برقراری جامعه مدنی به مبارزات و فعالیتهای خود ادامه داد. ازجمله مبارزه علیه قانون قصاص را در دستور کار خود قرار داد. قانونی که محتوی اش کاملا در مغایرت با حقوق بشر و جامعه مدنی قرار داشت.جبهه ملی بخاطرمخالفت با قانون قرون وسطائی قصاص و دفاع از جامعه مدنی تظاهراتی فراخواند، تظاهراتیکه نیروهای معروف به طرفداران و پیروان خط امام باتفاق اوباش و اراذل حزب اللهی با چوب و چماق آنرا بهم زدند و رهبری جبهه ملی را تحت پیگرد قرار دادند.
بخشی از همان نیروهای پیرو خط امام، که درآن دوران از آتش بیاران معرکه بودند ولی در اثر رقابت با دیگر جریانات هیئت حاکمه جمهوری اسلامی تا حدودی به حاشیه رانده شدند. خود را اصلاح طلب نامیدند. اگرچه تاکنون هنوز دقیقأ روشن نکرده اند که چه چیزی را میخواهند اصلاح کنند.
اما اسناد و مدارک آنزمان حکایت از این واقعیت تلخ دارند که حزب توده بخاطر دفاع از نظام جمهوری اسلامی در توطئه و پرونده سازی علیه بسیاری از فعالین و نیروهای چپ و دمکرات و ملی که با سیاست آن حزب همسو نبودند و در آن رابطه مخالف دولت کمونیستی حاکم بر روسیه بودند و همچنین بخاطر دفاع از دست آوردهای انقلاب، حاضر نبودند برعملکرد سرکوبگرانه جمهوری اسلامی صحه بگذارند ، نقش داشت.
گفته میشود، حتی از ابتکارات رهبری آن حزب بود که با توسل به دسیسه های پلیسی علیه صادق قطب زاده، فردی که همیشه مخالف با سیاست و عملکرد حزب توده و سیاست هژمونی طلبانه اتحاد جماهیر شوروی بود، کمک به پرونده سازی نموده است. عده ای از حاکمین جدید با اجازه آیت الله خمینی از آن موقعیتی که حزب توده علیه قطب زاده بوجود آورده بود استفاده کردند وهمراه با پرونده صادق قطب زاده، پرونده ای برای آیت الله سید کاظم شریعتمداری درست کردند، تا آن مقام مذهبی که همیشه براین نظر بود که رهبران مذهبی نباید در امور دولت دخالت کنند، و در آن رابطه با نظام ولایت فقیه مخالف بود را از صحنه سیاسی کشور طرد کنند.
اشاره کردم که حزب توده و طرفدارانش در ایجاد آن وضع سرکوب و ترور بعد از انقلاب نقش بزرگی داشت. رهبران آن حزب که از آرزوهای دیدینه اش بود تا روزی ایران به یکی از کشورهای وابسته به بلوک شرق برهبری دولت اتحاد جماهیر شوروی تبدیل شود، ملای جنایتکاری همچون آیت الله صادق خلخالی را کاندیدای ریاست جمهوری نمود، تا از آن طریق به عقب افتاده ترین ملاها و آخوندها پیام دهد که ما باسیاست و عملکرد شما موافقیم و از آن پشتیبانی میکنیم.
اما آن خوش رقصیهای رهبران و برخی از فعالین حزب توده که کمک بزرگی برمستحکم شدن پایه های رژیم ولایت فقیه نمودند و کمک کردند تا بسیاری از دگراندیشان و آزادیخوان نابود شوند، نتوانست سبب شود تا آن فضای سنگین ترور و خفقان که یکی از اهداف محوری اش حذف و نابودی دگراندیشان بود، آسیبش همچنین متوجه اعضا و کادرهای آن حزب نشود. سرانجام تعداد زیادی از اعضا و فعالین حزب توده نیز روانه زندان و جوخه های اعدام شدند. در واقع آنعده نیز قربانی سیاست وتصمیمات غلط رهبری آن حزب شدند.
انقلاب بهمن اگرچه توده وسیعی از زن و مرد ایرانی را به حرکت درآورد، اما این واقعیتی است که برای اکثریت بسیاربزرگی از آن جماعت اصولا روشن نبود که چه می خواهند وچگونه برداشتی از نظام حکومتی بنام نظام جمهوری اسلامی دارند! اگرچه در آنزمان اکثرأ رژیم شاه را نمیخواستند .
با صراحت باید بیان داشت که همسوئی و وحدت تمام نیروهای مخالف شاه و قبول رهبری آیت الله خمینی از سوی آن نیروها، نتیجه اش رژیم جمهوری اسلامی شد.
شکل مبارزاتی که منجر به انقلاب بهمن 57 شد ، عین اشکال قدیمی بود ولی با یک تفاوت بسیار مهم.
اگرچه مردم شهر نیش و بازاریان در شهرهای بزرگ در انقلاب مشروطیت و مبارزات ملی شدن صنعت نفت نقش مهمی داشتند، اما درانقلاب بهمن اکثریت را روستائیان که در اثر رفرم های شاه ( باصطلاح انقلاب شاه و ملت) صاحب قطعه زمینی شدند ولی بخاطر نبودن برنامه صحیح برای اجرای آن رفرم ها، از هستی بکلی ساقط شده بودند، به شهرهای بزرگ برای کار رفته بودند. همان روستائیان ساکن حلبی آبادها و زاغه نشینان. آن نیروی بزرگ، آنهم بافرهنگ روستائی مخصوص بخود، که تحت تأثیر آخوندها و پیشنمازهای مساجد بودند نقش تعیین کننده ای در پیروزی انقلاب داشتند. اگرچه توده های وسیعی از طبقات و اقشار مختلف در آن مبارزات شرکت داشتند. دانشگاهی به امید آنکه دانشگاه آزاد خواهد شد، فعالین سیاسی به این امید که تشکلات سیاسی مورد نظر خود را تأسیس خواهند کرد و بدون هیچگونه مزاحمت به تبلیغ آن نظرات بپردازند. کارمندان و کارگران و بقیه زحمت کشان به این امید که زندگی شان بهتر خواهد شد و این امکان را پیدا خواهند کرد تا سندیکاهای خود را تشکیل دهند، بازاری ها به این امید که تمام بخش های تولیدی پر سود را که اقلیت وابسته به دربار و مقامات وابسته به رژیم در اختیار داشتند، در انحصار خودشان بگیرند، روزنامه نگاران باین امید که بتوانند اخبار را بدور از سانسور پخش کنند و در رابطه با مسائل سیاسی بطور آزاد دست به تفسیر و تحلیل بپردازند،... لهذا در یک موضع منفی در مقابل رژیم شاه در اتحاد با هم قرار گرفتند که و با یکدیگرهمنظر بودند که شاه باید برود.
سازمانهای سیاسی که هدفشان این بود که پس از سرنگونی رژیم شاه، رژیمی دمکراتیک و آزادیخواه برپا کنند. ولی بخاطر اینکه اکثرأ تمامیت خواه بودند، نتوانستند قدمهائی مثبت در تحقق آن خواست بردارند. موضوعی که دولت موقت از همان روزهای اول برای تحقق آن خواست با مشکلاتی روبروشد، نه تنها بدین خاطر که ملاهای عقبگرا و ارتجاعی مخالف هر نوع روابط دمکراتیک بودند، همچنین بسیاری از فعالین سیاسی با برخی از تصمیمات آن دولت و شورای انقلاب، توافق نداشتند.
در آنزمان حزب توده سعی کرد تا با حمایت از نیروهای عقبگرای هیئت حاکمه که اکثرأ در شورای انقلاب و بخش قضائی نقش داشتند، روابط سیاسی برپایه حقوق دمکراتیک حاکم نشود که آن روابط مورد تائید اکثر نیروهای سیاسی قرار گیرد. در واقع نظام جدید از طریق محترم شمردن حقوق ملت،نتواند از حمایت نیروهای آزادیخواه و دمکرات بهرمند شودو تثبیت شود. در واقع هدف حزب توده تثبیت نشدن دولت ملیگرای بازرگان که آنرا بصورت منفی بین جوانان کم اطلاع بعنوان دولت لیبرالها مینامیدند. چون آن حزب در چنان حالتی آسانتر میتوانست ایران را به یکی از کشورهای وابسته به اتحاد جماهیر شوروی تبدیل نماید. آن حزب تصور نمیکرد که ملاها و آخوندهای تمامیت خواه با سرکوب و قلع و قمع تمام نیروهای مخالف نظام مورد نظر خود را تثبیت کنند و بدین خاطر دست در دست سرکوبگران اسلامی کوشش کردند تا روابط دمکراتیک در جامعه شکل نگیرد. از افتخارات برخی از اعضای آن حزب است که به جاسوسی علیه نیروهائی که با نظام قرون وسطائی مورد نطرآیت الله خمینی مخالف بودند، پرداختند. عده ای را شناسائی و به جلادان امنیتی معرفی کردند. از سوی دیگر روشنفکرانی با ایدئولوژی مذهبی چون دکتر ابراهیم یزدی، ابوالحسن بنی صدر، صادق قطب زاده و بسیاری دیگر از طرفدارانشان تصور میکردند پس از سرنگونی رژیم شاه به رهبری آیت الله خمینی این افراد می توانند قدرت سیاسی را در دست بگیرند، همانطور که در اول انقلاب نیزتا حدودی گرفتند، و یک جامعه آزاد و دمکراتیک مورد نظر خودشان را برپا کنند. گفتم « جامعه آزاد و دمکراتیک مورد نظر خودشان »، آنهم باین دلیل که آنها در مبارزات خارج از کشور صفوف خود را از نیروهای آزادیخواه و ملی که همچنین برای اسلام احترام قائل بودند، ولی حاضر نبودند، سازمانهای سیاسی خود را به سازمانهای سیاسی با ایدئولوژی اسلامی تبدیل کنند، جدا کردند. حتی در جبهه ملی، که افراد با ایدئولوژی ها متفاوت عضو بودند و میتوان با صراحت بیان داشت که آن جبهه اگرچه برای دین اسلام و مذهب شیعه احترام زیادی قائل بود، ولی اکثرفعالین و اعضای آن حاضر نبودند که تشکیلات جبهه ملی به جبهه ای با ایدئولوژی اسلامی تبدیل شود، چونکه دفاع از حقوق ملت و تحقق جامعه مدنی از محورهای اصلی آن جبهه بود. تاکید و پافشاری آنان بر ایدئولوژی اسلامی همانطور که اشاره رفت سبب شد تا صفوف خود را از جبهه ملی نیر جداکنند.
*****
پس از اینکه آیت الله خمینی برصندلی قدرت سوار شد و دید هرچه که ایشان بیان دارند، برای طرفدارنش، بخصوص نیروئی که خود را پیروان خط امام مینامید، جنبه قانونی دارد، چنین جلوه داد که خدعه کرده است یعنی دروغ گفته است که او به مسجد می رود و مملکت را دست کاردانان می سپارد .
در واقع محتوی سخنرانی آیت الله خمینی در 12 بهمن 1357 در قبرستان بهشت زهرا که میتوانست مانیفست انقلاب و رهنمودی برای برنامه دولت بعد از سرنگونی رژیم شاه باشد، در واقع خودآیت الله خمینی آن اظهارات را خدعه نامید و به آن پشت کرد. در بخش اول این نوشته توضیح دادم که اگر منظور آنهائی که میگویند آیت الله خمینی سرما کلاه گذاشت، محتوی آن سخنرانی باشد، باید به آنها حق داد، که آیت الله خمینی سر چنان نیروهائی که اکثرأ نیروهای تحصیل کرده و وابسته به نیروهای سیاسی آنزمان در ایران بودند،کلاه گذاشت. ولی خود را گول نزئیم، ما در آنزمان هنوز به این واقعیت پی نبرده بودیم و یا نمی خواستیم تصور کنیم که هر حکومتی که برپایه ایدئولوژی، صرفنظر از ماهیت آن ایدئولوژی، با خود سرکوب طرفداران ایدئولوژی های دیگر و در واقع دگراندیشان را بهمراه خواهد داشت.
بخش بزرگی از ملاها و آحوندها و توده بزرگی از روستائیان برهبری آیت الله خمینی، موتور انقلاب شدند. بالاخره انقلاب پیروز شد. در واقع همانطور که در بخش اول این نوشته اشاره کردم، پس از پیروزی انقلاب 22 بهمن 1357 ، ما در آغاز یک دوره تاریخی جدید قرار گرفتیم. در واقع میبایستی یک جریان نو از درون یک جریان کهنه بیرون می آمد، ولی این طور نشد. آنهم بدین خاطر که سیاست سرکوب محمدرضاشاه، اجازه آشناشدن مردم ایران را با حقوق قانونیشان که در قانون اساسی مشروطیت به آنها تاکید شده بود را نداده بود. در آن رابطه بود که کمبود اطلاعات عمومی در بین اکثریت بسیاربزرگی از مردم وجود داشت. با توجه به چنان وضعیتی نباید انتظار داشت که آن انقلابی که اکثریت بسیار بزرگی از شرکت کنندگانش را روستائیان آواره تشکیل میدادند و اصولا نمی دانستند که چگونه نظام حکومتی و برقراری روابط اجتماعی را میخواهند، بطور آتوماتیک جامعه ای آزاد و دمکراتیک متحقق شود.
معلوم است انقلابی که با شعار الله اکبر آغاز میشود و پوشش مذهبی سنبل مبارزه با رژیم شاه میگردد، ولی برای اکثریت بسیار بزرگی روشن نیست که منظورش از آن شعار اصولا چیست، شعاری است علیه هر نوع نظام استبدادی و یا شعاری است علیه استبداد شاه تا به جای آن نظام استبدادی عده ای آخوند و ملای تمامیت خواه و پول پرست، دروغگو و چپاولگررا مستقر نماید.
عده ای ملا و آخوند بخاطر حفظ مقام و ثروت چپاول شده از بیت المال، با سوء استفاده از مذهب شیعه و شعار الله اکبر منتقدین و مخالفین خود را با چماق نیروهای بسیجی و پاسدار سرکوب کردند و میکنند. روشن است که آزادیخواهان و طرفداران بهزیستی و حقوق مدنی باید روشنگری کنند و دست از مبارزه علیه استبداد دینی برندارند. ولی باید به این موضوع توجه داشته باشند که مبارزه با رژیم ولایت فقیه بهیچوجه مبارزه با مذهب شیعه نیست.
در اوائل انقلاب، طرفداران نظام ولایت فقیه، افرادی همچون آیت الله خلخالی بودند، همان قاضی جنابتکاری که قصد ویران کردن تخت جمشید و آرامگاه رضاشاه پهلوی در شهر ری را داشت. که جلوی او را گرفتند. سیاست و عملکردی که امروزه، نیروی معروف به "داعش" در دستور کار خود قرار داده است. چنان سیاست و عملکردی را باید افشا کرد.
وقتی که در همان روز پیروزی انقلاب بهمن، تعدادی از افسران ارتش شاه ( چون خود شاه هم همیشه میگفت ارتش من نه ارتش ایران) را بدون هیچ محاکمه ای اعدام کردند. آن توده ناراضی که در حالت انقلابی رفته بود هر آنچه از آن خود نمی دانست میباید نابود گردد. بخش بزرگی از سازمانهای سیاسی و نیروهای منتسب به طیف چپ به این اعمال ارتجاعی نه تنها اعتراض نکردند، بلکه با آنان همصدا شدند.
قصد من از این نوشته این است که فقط به بررسی مسائل و حرکات درونی جامعه ایران پرداخته شود و نه نقش دولت استعمارگرآمریکا و دیگر کشورهای استعمارگرغرب، هر چند این غارت گران جهانی می خواهند به این توهم دامن به زنند که بدون خواست آنها هیچ حرکت اجتماعی نمیتواند به نتیجه مطلوب برسد. در حالیکه اگر آیت الله خمینی اظهارات قبل از انقلابش را خدعه ندانسته بود و اجازه نداده بود تا بهار آزادی در اثر چماق نیروهای موسوم به پیروان خط امام و طرفدارانشان پژمرده و نابود شود و تمام نیروهای سیاسی که در پیروزی انقلاب بنحوی نقش داشتند بر اجرای شعارهای انقلاب تاکید می ورزیدند، این امکان وجود میداشت تا بتوان با کمک یکدیگر قدمهائی مثبت در جهت برقراری نظامی آزادیخواه و مردمی برداشت.
اگر از گذار یک جامعه سنتی به یک جامعه مدرن در تاریخ نگاه کنیم متوجه می شویم که روندی بوده که با گام به گام باتسویه خرافات از جامعه سنتی شروع شده است. در اروپا متفکرین بورژوازی با کلیسا تسویه حساب می کنند همچون ولتر... یعنی روشنفکران برای از بین بردن خرافات مبارزه میکردند. این عمل در ایران در حد بسیار محدودی صورت گرفت توسط افرادی همچون صادق هدایت و احمد کسروی که کسر وی را توسط گروه فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی در تاریخ 20 اسفند 1324 در صحن دادگاه ترور کردند و قاتل کسروی روز بعد به منزل آیت الله کاشانی به مهمانی رفت یعنی قاتل کمتر از 24 ساعت آزاد شد. همکاری دربار محمدرضاشاه پهلوی با روحانیت در قلع وقمع روشنفکران غیر مذهبی جامعه ایران بود.
در این مبارزات میبایست عوامل و نهادها ی دمکراتیک رشد یابند تا جامعه مدرن ایران را به نفع متلاشی کردن و از بین بردن کامل جامعه سنتی تقویت کنند. روحانیت که قدرت سیاسی کسب کرده بود و تجربه این کار را نداشت لهذا تن به اتحاد با جبهه ملی و نهضت آزادی و دیگر نیروهای مصدقی داد. در واقع آیت الله خمینی که خود را نماینده همه مردم ایران میدانست، دولتی تشکیل داد که در آن عناصر روحانی کم بود و مکلائی ها وفوکول کراواتیهائی چون مهندس بازرگان، دکتر سنجابی، دکترسحابی، فروهر و... در هیئت دولت شرکت داشتند. ولی موتور انقلاب هر چه زودتر خواسته هایش را می خواست. لهذا از فردای انقلاب پروسه تجزیه شروع شد. بیش از نود و نه درصد مردمی که در انقلاب شرکت کرده بودند، اعضای شورای انقلاب را نمی شناختند چون که اعضای آن شورا مخفی بود!
آیت الله خمینی یا باید به طرف جامعه مدرن میرفت، یعنی ایشان در جهت تحقق اظهاراتش در قبرستان بهشت زهرا عمل میکرد، که نکرد. اصولا توده وسیعی ازهمان جامعه سنتی که با ملاها و آخوندها در تماس بودند، شدیدأ با جامعه مدرن که اصولا روابط و ضوابط آنرا نمیشناخت مخالف بود و در آن رابطه اصولا نمیتوانست با روشنفکران جامعه نوین سازگاری داشته باشد. بهترین نمونه این ناسازگاری را میتوان پس از کسب قدرت مشاهده کرد. آیت الله خمینی در زمانیکه در عراق بسر میبرد اگر حمایت افرادی همچون صادق قطب زاده، ابوالحسن بنی صدر، دکتر ابراهیم یزدی، صادق طباطبائی گه اکثرأ شیک پوش و کراواتی بودند، نبود ، چون آنان بر پایه فعالیتها و روشنگری های خود باعث شدند که مأمورین امنیتی شاه نتوانند آیت الله خمینی را از بین ببرند. و آن زمانیکه صدام حسین بنابر خواست شاه تصمیم به اخراج آیت الله خمینی از عراق گرفت، اگر ایشان از فعالیتهای دکتر ابراهیم یزدی در انتقال به پاریس برخوردار نمی شد، روشن نبود که چه سرنوشتی پیدا می کرد. اما می بینیم آن سه نفر(قطب زاده، یزدی، بنی صدر) به چه سرنوشتی دچارشدند.
در ایران یک طرف طیف نیروهای مصدقی بودند و طرف دیگر آیت الله خمینی وآخوند ها و ملاهای طرفدار ایشان. در اولین هیئت دولت، فقط نیروهای مصدقی که جبهه ای های آن پایبند به جامعه مدنی بودند و نه قوانین شریعت. دکتر سنجابی به سمت وزارت امور خارجه و داریوش فروهر به وزارت کار رفاه اجتماعی و مهندس مهدی بازرگان از نهضت آزادی که او نیز خود را مصدقی می دانست، چه در هنگام تأسیس نهضت آزادی و چه در دادگاه نظامی دوران شاه خود را مصدقی نامیده بود به سمت نخست وزیر ...
بخاطر درهم شکستن آن اتحاد منفی که بخاطر مبارزه با رژیم شاه شکل گرفته بود، قدم بقدم حضرت آیت الله با کمک یاران روحانی اش که بعضی از آنان تحت تأثیر تبلیغات مخرب حزب توده قرار داشتند که خطر بزرگ برای دست آوردهای انقلاب نیروهای لیبرال می باشند. فوکولیها و طرفداران جامعه مدنی را از دولت موقت به کنار گذاشتند و دولت یک دست از افراد سنتی طرفدار قوانین شرعی تشکیل دادند.
از همان روز تاکنون حتی لباس هیئت حاکمه تا بحال لباس روستاییان و کدخدایان ده می باشد.
نمونه آن سردار سلیمانی است که در 12 سالگی از دهات اطراف کرمان به شهرکرمان آمده تا بدهی 900 تومانی پدرش را پس انداز کند و او پس از پس انداز این مقدار به ده بازگشت و بدهی پدر را پرداخت و راهی شهر کرمان شد . در دوران انقلاب جذب کمیته های امام شد و به جبهه های جنگ ایران و عراق رفت و مراتب ترقی را در سپاه پاسداران طی کرده و اکنون فرمانده سپاه قدس است . سایر اعضاء دولت و نمایندگان مجلس غیر از روحانیت همان روستائی زاده اند یا پرورش یافته در حوضه علمی نجف در عراق و قم و مشهد... می باشند.
در آن دوران، سازمان فدائیان نه می دانست که چه باید بکند یا نکند . سازمان پیشگام فدائیان از سازمان چریک های فدائی خلق رادیکال تر بود. برای نمونه میتوان به اولین مصاحبه ایکه رهبر فدائیان در رابطه با دولت بازرگان ترتیب داد اشاره کرد، اعلام نمود "دولت بازرگان یک دولت ضد امپریالیست است و طبعأ ما در حل اختلافاتمان از طریق مبارزه مسلحانه نخواهیم کرد بلکه اختلافاتمان را از طریق سیاسی حل خواهیم نمود در مورد دولت بازرگان هیچ گونه برنامه ای نداریم فقط می دانیم یک دولت ضد امپریالیستی است " . داستان "خرده بورژوازی" که متحد طبیعی طبقه کارگر است و گویا عقد آنها مثل پسر عمو و دختر عمو در آسمانها بسته شده است. عقد این اتحاد خرده بورژوازی با رهبری طبقه کارگر در آسمانها بسته شده است. چون دولت بازرگان خرده بورژواست با او کاری نداریم. بخاطر همسو شدن با حزب توده رفتند دنبال امپریالیسم و بنی صدر و لیبرال ها.
و در مناظره تلویزیونی بنی صدر و چریکها ی فدائی خلق به سود بنی صدر تمام شد.
آیت الله خمینی هم که برنامه ای نداشت، چون قبل از انقلاب گفته بود، پس از سرنگونی شاه میرود به مسجد، قدم به قدم جلو آمد و نیروهای چپ و در پیشا پیش آنها فدائیان خلق ، مرتب عقب نشینی می کردند. آیت الله خمینی قبل از تثبیت خود از فدائیان خلق وحشت داشت. می گویند بیش از 3 میلیون اسلحه در دست مردم بود. وقتی گفتند اسلحه ها را باید تحویل بدهید منظور فدائیان، مجاهدین و سایر سازمانهای سیاسی از جمله کردها... بود و گر نه هواداران آیت الله خمینی که اسلحه را داشتند باید میداشتند.
اکثریت مردم که از مبارزات آن چنانی بیرون آمده بودند و شعارهائی همچون، الله اکبر و خمینی رهبر را پذیرفته بودند و کم کم از آن جدا میشد، هر نهاد سیاسی اگر قدری فهم و شعور سیاسی میداشت میتوانست درک کند که نیروهای طرفدار انقلاب در حال تجزیه و جدائی است .
در همان رابطه است که انشعاب در سازمان چریکهای فدائی خلق رخ میدهد و سازمان از آن ببعد پسوند اقلیت و اکثریت را با خود حمل میکند. اکثریت در کنار حزب توده مدافع نیروهای تمامیت خواه مذهبی و سرکوب و نابودی نیروهای آزادیخواه و استقلال طلب.
در اوایل که هنوز آیت الله خمینی پایه های خود را استوار نکرده بود هر کجا مردم در مخالفت با نظرات بی محتوای آیت الله خمینی به خیابان آمدند، سبب شدند تا آیت الله خمینی عقب نشینی کند. همانند اولین بار در مورد حجاب و حرام کردن گوشت یخ زده و ...
سازمانهای چپ و فدائی چه کردند؟ هیچ! در تمام این مراحل موضع تدافعی گرفتند.
بنابراین می توان بیان داشت که بخش بزرگی از آن نیروها کمتر برای حقوق دمکراتیک و حقوق بشر اهمیت قائل میشدند. در واقع هیچ برنامه ای در مقابل رژیم جمهوری اسلامی نداشتند. حزب توده هم که دو نخود سیاه در جامعه ایران رها کرد یکی بنام امپریالیسم و یکی بنام نو کران سیا. و در آن رابطه سمت و سوی مبارزه را متوجه حمله به آزادیخواهان و ملیگراها نمود. مرگ بر لیبرال ها، از ابتکارات آن حزب و متحدینشان می باشد. در واقع حزب توده نه تنها با آن دو نخود سیاه، اکثر بسیار بزرگی از سازمانهای سیاسی چپ ایران را اخته کرد. بلکه شعار محوری برای حزب الله تنظیم نمود.
جریانهای چپ سنتی آنقدر عاشق مقوله پرولتاریا و زحمت کشان بودند که اصلا نمی توانستند تصور کنند پرولتاریا و زحمت کشان ناآگاه، بزرگترین خدمت گذار ارتجاع هستند . مگر ارتش هیتلری که به شوروی رفت همگی بورژوا بودند ؟ نه ، اکثریت آنها از کارگرانی بودند که برخی از آنان به حزب کمونیست رای داده بودند.
با توجه به نوشته ها و اظهارات فعالین سیاسی و رهبران سازمانها و احزاب، اصولا در جامعه ایران هیچ وقت کسی یا سازمانی اشتباه نمیکند در تاریخ ایران کسی یا سازمانی پیدا نمی کنیم که بگوید من اشتباه کردم . یک انقلاب صورت گرفته و توده مردم بهر خواستی به میدان آمده و رژیم شاه را سرنگون کرد و آیت الله خمینی را بعنوان رهبر انقلاب جانشین شاه نمود و بعد از درگذشت آیت الله خمینی در اثر توطئه هاشمی رفسنجانی، علی خامنه ای و احمد خمینی ، مقام رهبری نصیب حجت الاسلام علی خامنه ای که حتی مقام آیت اللهی هم در آنزمان نداشت، یعنی آن مدارج روحانیت را هنوزطی نکرده بود، بعنوان مقام رهبری انتخاب کردند. انتخابی که بروند جامعه ضرر بسیاری وارد نمود. آن حجت الاسلام با همان طرز تفکر و ایده ، جامعه را به وضع فلاکتباری رسانیده اعتبار و حیثیت ایرانی را در عرصه جهانی خدشه دار کرده ولی هنوز خلق پیروز است و هیچ شخص یا سازمانی اشتباه نکرده است.
البته بعد از جنگ 8 ساله آیت الله خمینی بود که قبول قطعنامه را نوشیدن جامعه زهر نامید و با بکاربردن نوشیدن جامعه زهر قبول کرد که در مبارزه اش با شکست روبرو شده است. اما جانشین ایشان،آیت الله سید علی خامنه ای، آن شهامت را نیز ندارد که بیان دارد که سیاست جمهوری اسلامی در باره مسئله اتمی با شکست روبروشده است و تن به قبول اکثر خواستهای دولتهای استعمارگر جهانی داده است. اگرچنین نیست، چرا و بچه دلیل حاضر نیستند تمام آن شرایطی را که قبول کرده اند و امپریالیستها آنرا دیکته کرده اند، باطلاع ملت ایران برسانند؟
نه تنها رژیم جمهوری اسلامی با تمام آن خسارات جانی و مالی که متوجه ملت ایران کرده، هنوز مبلغینش مدعی اند که خلق پیروز است. سازمانها و شخصیت های چپ و کمونیست ها هم اشتباه نمیکنند بدین دلیل است که میگویند همه این بدبختی ها فقط دست "سیا" بوده است و یا عدم آمادگی و آگاهی توده مردم ایران.
جریانات کمونیستی ایران که اکثرأ اظهارات حزب توده را رونویسی کرده و می کنند، همچون حزب الله که با آیه ای و یا روایتی او را وادار به تقبل نظری نمود، باید آنان را در مقابل نقل قولی از بزرگان جنبش کمونیستی جهان قرار داد. در این مورد مورد مشخص، لنین می گوید:
"آن حزب چپی جدی است که آشکارا و بدون هیچ اما و اگر اشتباهات خودش را بررسی کند و بازگو کند و فاش کند ".
آیا حداقل سازمانهای چپ سنتی ( سازمانها و احزاب لنینی) یا بطور کلی چپ ایران این کار را کرده اند؟
بنابر این دشمن بزرگ نیروهای کمونیستی و چپ ایران، درمرحله اول خود آن نیروها هستند.علت اساسی این است که افراد و سازمانهای چپ بدون توجه باین واقعیت که هر خواستی و شعاری بسادگی نمی تواند متحقق شود و تحقق آن احتیاج به فعالیت و روشنگری دارد. در حالیکه چپ ما قسمت آخر هر پدیده ای را می بیند. مثلا آن نیروها، پیروزی انقلاب اکتبر را می بیند، حال اینکه قبل از آن پیروزی، چه مشکلاتی وجود داشته است و چه مبارزاتی انجام گرفته است و یا چه اشتباهاتی در آن مبارزات رویداده که سمت و سوی آن مبارزات را منحرف کرده است، توجه نمیکنند.
یک خلقی که آگاهی سیاسی و اجتماعی نداشته باشد نمیتواند یک مرتبه از هیچ به همه چیز برسد. جنبش چپ وظیفه اش این بوده است که با شرکت در مبارزات توده مردم تجربیات روزمره را بتواند بیک آگاهی واقعی تبدیل کند. اگر استبداد گسترده رژیم معدوم سلطنتی می گذاشت این عمل صورت گیرد، حتمأ وضع حاکم برجامعه این نبود که امروزه بر آن حاکم است.
الان ما در کجای مبارزه قرار داریم و برای تغییر وضع استبدادی حاکم چه باید بکنیم ؟
آزادیخواهان باید به این موضوع توجه داشته باشند که با نیروهای سرکوبگر و غیر دمکرات، بصرف اینکه آنان با رژیم مستبد و خودکامه حاکم مخالف هستند،نمی توانند نظامی که حقوق ملت را محترم بشمارد، برجامعه حاکم نمود.
متأسفانه امروز هم به انگیزه های مخالفت نیروها با رژیم جمهوری اسلامی دقت نمیشود.
در حالیکه انگیزه آزادی خواهان کاملا با خواست طرفداران سلطنت و یا مجاهدین خلق رجوی ، یکی نیست . سلطنت طلبان به بازگشت به زمان استبداد سلطنتی که جامعه ایران را به بن بست سیاسی و اجتماعی کشاند و مجاهدین برای ایجاد یک دولت مذهبی با ماسک دمکراتیک میاندیشد. مسعود رجوی و سازمان مجاهدین، همان سازمان ارتجاعی است که درخدمت سیاست صدام حسین علیه منافع ملی ایران عملکرد و بسیاری از فرزندان ایران زمین را بکشت داد.
بنابراین مبارزه در ایران از اتحاد وسیع نیروهای ضد رژیم، منهای نیروهای سلطنت طلب، سازمان مجاهدین رجوی و دیگر نیروهائی که حاضر نیستند حقوق دگراندیشان را محترم بدارند و دفاع از حقوق بشر و حرمت انسانی ، استقلال و تمامیت ارضی ایران را در صدر مبارزات خود قرار دهند، باید شکل گیرد.
بنظر من این اتحاد بزرگ سیاسی متکی بر ارزشهائی که نهضت ملی به رهبری دکترمحمدمصدق شکل گرفت ، میتواند باشد. تا زمانیکه این اتحادبزرگ بعنوان آلترناتیو یک جامعه مدنی شکل نگیرد، هیچگونه تغییری که در خدمت دمکراتیزه شدن وضع حاکم باشد نمی تواند متحقق گردد. روشن است تجربه ای که آزادیخواهان ازنظام استبدادی ولایت فقیه کسب کردند، حتمأ باید مورد توجه قرار گیرد، یعنی جدائی نهاد دین از نهاد دولت همچنین باید یکی از اصول محوری آن اتحاد بزرگ باشد.
پاینده ایران، بامید استقرار حاکمیت ملت و تحقق آزادی و عدالت اجتماعی در وطنمان ایران.
ابوتراب ابوترابی (عضو شورایعالی سازمانهای جبهه ملی ایران درخارج از کشور)
ـ آتلانتا ، آمریکا
آبانماه 1394/ نوامبر 2015
abutorabi@att.net
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(*) ــ نگارنده (ابوتراب ابوترابی) یکی از فعالین سازمان دانشجوئی شهر شیکاگو در آمریکا بودم که بعدأ محل سکونت خود را به جنوب کالیفرنیا منتقل کردم و در سازمان آن شهر به فعالیت های خود درچارچوب تشکیلات کنفدراسیون جهانی ادامه دادم.همچنین یک دوره افتخار دبیر فرهنگی فدراسیون آمریکا را بعهده داشتم و در چند نوبت بعنوان نماینده سازمان شهری در کنگره های کنفدراسیون جهانی انتخاب شدم و در شانزدهمین کنگره کنفدراسیون جهانی بعنوان نایب رئیس کنگره از سوی نمایندگان کنگره انتخاب شدم.
البته من از همان زمانیکه فعالیت خود را در سازمان دانشجوئی وابسته به کنفدراسیون شروع کردم، همچنین از طرفداران جبهه ملی ایران در آمریکا بودم، که بعدأ به عضویت آن جبهه درآمدم.