رهایی درملتقای ِمرزها
Thu 5 11 2015
مجید خرمی
آه کبود مَشو !
برپیشینه ی نگاه من ،
برگ ِسبز ِپسته ایی
برگ ِزرد ِمانگویی .
پشوتن این کودک ِمهاجر
به قُنداق دارد شیرمی مکد ،
پشت ِسیم های خاردار.
اینجا لالایی برای نوزاد
زمزمه می شود هنوز
دربُرودت ِآواره گی .
اینجا پریشان مَشو، تنها زمین نیست
که گرسنه دل می چِزاند .
اینجا پرچم ِآه ِمادر
درباد ِخزانی
هراسان سرگردان است .
اینجا کسی نیست
تا بدندان ِمزه
ماهی لذیذ ِسپید را
درتاوه ی چرب
تَفْت بگرداند .
اینجا رهایی درملتقای ِمرزها
با همزیستی دهشتناک
میان ِزندگی ومرگ
درجریان است .
اینجا انسان ها
این خواهران ما،
این مادرِامروز
بی پستان ِشیری
به حسرت ِنان ِگرم
درسرما عطشان می ماسد .
آی شما شهروندان !
مَگذاریم کبُود شوند اینان
کزخون وبا تن ِمایند همسان .
برخیزیم ،مَگذاریم
زیررگباران، بی چترِپناهی
پشت ِسیم های خاردار
پشت ِآن برف ِدُرشت ِفصل
که می رسد سپید فرا
آری تا فردا ،مَگذاریم بروند
پای بی چکمْه سرد
درتپش کولاک وتپه ی برف .
برخیزیم بیاری یاران !
اینجا بیآیید، دست ِامدادی
برمی آید ازما !
مَگذاریمشان آری
بی شال وکلاهی ،
به آنجا تنها .
آی تن ها !
ای همه هستی جان ها
همه تن ازهم وباهم
دست به دست به همیاری
گلبارانی جانانه بیافشانیم .
مجید خرّمی
بیست وهفتم اکتبر،دوهزاروپانزده ،
فرانکفورت .