عصر نو
www.asre-nou.net

«این آخرین تصویر» و «وعده سرخرمن»

دو داستانک
Thu 1 10 2015

علی اصغر راشدان

Aliasghar-Rashedan05.jpg
این آخرین تصویرش ناراحتم می کند. چهره ی انگار به پشت خوابیده و حالت چشم ها دنیائی اسرارامیز دارند. چه آشنائی دارند این چهره و چشم ه ابا من؟ تواقیانوس ذهنم به کندوکاو می پردازم. کجا دیده ام؟ احتمالا تو روءیا .نه، زنده تر و آشناتر از دنیای غبارآلودخواب است. باز ذهنم را می کلاشم! تصویرش تو ذهنم جرقه می زند. به مرور واضح می شود. مگر می شود دو چهره این همه شبیه هم باشند؟ آرایش چهره، سایه زیر و بالای چشم ها ،خطوط کشیده و نسبتا کلفت و سیاه رنگ مداد ابرو،غلظت واندازه و رنگ رژلب گلگون روشن یکی ست. ردیف دندان های بالائی جلو صاف و بفهمی نفهمی متمایل به جلو، عینهو دندان های او! حالت و برق خاص نگاه از زیر عینک نسبتا بزرگ را چه می گوئی؟ انگار خودش است! عجب دنیای عجیبی دارد دنیای عجیب ذهنیات آدم! سال ها پیش ششم ادبی هم کلاسم بودیم. اهالی کتاب خیلی زود یکدیگر راکشف می کنند و با هم اخت می شوند. هر دو خوره کتاب بودیم. دایم کتاب داستان، رمان و شعر باخودمان داشتیم. از من بیشتر کتاب داشت. کتاب هامان را باهم ردوبدل می کردیم. میز کلاس درسمان یکی شد. محبتی خاص به هم پیداکردیم، لطف و خنده نرم و ملایم خاصش دنیام را رنگین کمان می کرد...


2

وعده سرخرمن

- سلام!خیلی وقته ندیده متون!چه عجب این ورا؟
- میرم دنبال کارای بازنشستگیم.تواین طرفاچه میکنی پیرمرد؟هنوزم که سینی چای دستته،اونم توخیابون!
- خدمتکاردفترامورفیلم برداریم.توزیرزمین اونورخیابونه.انگاراین سینی نمیخوادتاته خط دست ازسرم ورداره!
- ازبس باخودت اختش کردی!
- پس کی نوبت من میشه؟
- چطومگه؟
- پونزده سال واسه اون حکومت،پونزده سالم واسه این حکومت پیشخدمتی کردم!!!
- «روزمافرداست،فرداروشن است.»
- ای بابا،من تااون «فردا» هفتاکفن پوسونده م!
- چی میشه کرد،پیرمرد؟
- همیشه م نمیشه باوعده سرخرمن خرحمالی کردکه!!!!