دوداستانک
از فریدریش کارل وشتر و جیورجیو مانگانلی
Fri 4 09 2015
علی اصغر راشدان
فریدریش کارل وشتر (۳نوامبر۱۹۳۷ دانتزیک -۱۶ سپتامبر۲۰۰۵ فرانکفورت) نویسنده، کارتونیست و نمایشنامه نویس نوآور آلمان بود.
F.K. Waechter
Gott ist dran
اف.کا.وشتر
خداپشت خط است
آقا و خانم دوبل تو اطاق عالی پذیرائی شان می نشینند. تلفن زنگ می زند.آقای دوبل بلند می شود. خداپشت خط تلفن است.
آقای دوبل«دوبل. چی فرمودین؟ بله، روزشومام خوش. بله، بله، بله.»
آقای دوبل گوشی را نگاه می دارد که خانمش را صدا کند:
«خداپشت خط است. می تواند برای دیداری کوتاه پیشمون بیاید؟»
خانم دوبل «خدای من!هنوز هیچ چی مرتب نیست.»
آقای دوبل تو گوشی تلفن «گوش می دین؟ بسیارخب. به امید دیدار.»
خانم دوبل جاروبرقی رابه اطراف می چرخاند: «می تونی کمکم کنی؟»
آقای دوبل «منم نمی دونم چی می خواد. هیچ حدس نمی زنم چی حساب و کتابی واسه مون باز کرده....»
خانم دوبل «کمک کن! تو دور بر وانستا! نگاه کن،این جاهاچی جوری به نظر می رسه!»
زنگ در زده می شود.آقای دوبل «خودشه، پشت دره.»
خانم دوبل «خدای من! کمی تو راهرو نگاهش دار،آرتور!»
آقای دوبل که می رود در را باز کند«لعنتی!»
خانم دوبل اشک های ناامیدیش راتو کهنه گردگیری زوزه می کشد«آه،نه!»
مردش را می بیند که دوباره وارداطاق م یشود و بین دندان هاش سوت می کشد.
«آرتور!...»
آقای دوبل «می خواد همین الان تو رو ببینه.»
خانم دوبل خدارا می بیند که وارد می شود و دست هاش را دوستانه آماده می کند:
«چه شادی ئی تو کلبه خرابه مون!»
خانم دوبل دست هاش را تکان می دهد.
آقای دوبل «اجازه دارم معرفی کنم؟ خانومم،ایشونم خدا.»
خدا اطراف اطاق از نظرمی گذراند. آقای دوبل سیگارآماده می کند. خانم دوبل بهترین مبل را کنار زانوی خدا می خیزاند. خدااطراف خود را می نگرد:
«این جا چطور به نظر می رسه؟»
خانم دوبل پر صدا رو چهار پایه ای فروکش می کند. آقای دوبل می خواهد از اطاق بخزد بیرون. خدا رها می شود تا تو مبل فروافتد و با دست راست سیگاری بر می دارد «همین جا بمان.»
آقای دوبل برمی گردد عقب «فقط خواستم کنیاک بیارم.»
خدا سیگار راآتش می زند« و من خواستم دراین باره با شما صبحت کنم که ظاهرا نامه اعمالتان در آسمان کاملا در خطراست.»
خدا به زنگ آویزان در فضا ضربه ای می زند. آقا و خانم دوبل ساکت رو نیمکت می نشینند.
آقای دوبل «هیچ کاریش نمی شه کرد؟»
خدا خاکستر نوک سیگار را به لبه جاسیگاری می زند. خانم دوبل زیرسیگاری را به طرف خدا می سراند «خب،حالاآخر سری کمی تلاش می کنم، می تونه طرف شما قبول و چیزی دستگیرم بشه.»
آقای دوبل بلند می شود «می تونیم درضمن این صبحت های مهم کنیاک خوبی هم بنوشیم؟»
خدا تف و با لب هاش تائید می کند. خانم دوبل هم بلند می شود
«و یک جفت فیشلی (ماهی کیلکا؟)»
خدا برانگیخته می شود «فیشلی؟»
خانم وآقای دوبل پذیرائی می کنند.
خدا «اوه، شما خیلی مهربانید. بله، آقای، آقای...»
آقای دوبل «دوبل.»
خدا«بله، آقای دوبل، شما تو چشم هم زدنی، چه تصمیم های خوبی می گیرید. می خواهم خوب بودنتان راباورکنم،اما...»
دو فیشلی را بالا می اندازد. «این را چند وقت نگهداشتید؟»
آقای دوبل «خوب نگهداشتیم.»
خانم دوبل «همیشه به شوهرم می گم: روح حاضره اما جسم ضعیفه.»
خدا یک قلپ پر و پیمان کنیاک بالا می اندازد:
«م یفهمم، می فهمم، خانم دوبل...»
کوکوی ساعت چها ربار می خواند.
خدا«چه؟ چهار؟ لعنتی! باید کارهای بیشتری بکنم.»
خانم دوبل «مایه شرمندگی است.»
آقای دوبل «بازم یه گیلاس دیگه بمانین،آقا!»
خدا «کاملا درست می گوئی، چند دیدار پیش رو دارم، حرفم را باور کنید.»
دفتر یادداشتش را ورق می زند.
خانم دوبل «حرفاتونو از ته دل باور داریم.»
خدا«می توانم تلفن کنم؟»
آقای دوبل تلفن را به خدا می دهد«مایه افتخاره.»
خدا تو گوشی حرف می زند «خدا...روز بخیر،آقای دوبلیخ... بله ،شما درست فهمیدید. می توانم دیدار کوتاهی با شما داشته باشم؟... بله؟... پس به امید دیدار.»
با دست تکان دادن با دوبل ها خداحافظی می کند:
«خیلی امیدوارم دیدارم کامل ابی فایده نبوده باشد.»
آقای دوبل«مام امیدواریم. به امید دیدار.»
خانم دوبل «وبه زودی دوباره شما رو کنار خودمون ببینیم.»
خداسوار ماشینش می شود «من د رواقع چه می خواهم؟ شماآدم های باشکوهی هستید،این دوبل ها.هر کدام کمی لاابالی هستند.»
ماشین حرکت می کند. دوبل هاهم را درآغوش می گیرند و پشت سر خدا چشمک می زنند.
خانم دوبل «آخخ. خیلی خوشحالم،آرتور. تااین جا دوستی خوب پیشرفته.»
آقای دوبل«دوستی خدائی!»
2
۱۵نوامبر۱۹۲۲ - ۲۸ می ۱۹۹۹۰)روزنامه نگار، نویسنده پیشرو، مترجم و منقدادبی ایتالیائی بود.)
Giorgio Manganelli
Die blutrünstige Prinzessin
جیورجیو مانگانلی
شاهزاده خانم خونخوار
شاهزاده خانمی خونخواربرشهری حکومت میکند،شاهزاده خانم تمام مردهای عاشق گذشته وحال خودراوادارمیکندنزدیک محوطه قلعه اش منتظربمانندوتقاضای دست بوسیش رابکنند.هرگزنه نمیگوید.به مردی که دستش رامیبوسدمعمائی خاص،گاه مشکل وگاه ساده میگوید-یک معمای ابتدائی تمام عیار.داوطلب درهرصورت وبه ناگزیریک اشتباه میکند-تنهایک اشتباه خیلی ناچیز،شاهزاده خانم هرگزچشم پوشی نمیکندوداوطلب به خاطراشتباهش کشته میشود.روزبعدداوطلب ازدواج دیگری راکاندیدمیکندکه منتظربماند،این داوطلب هم تقدیردیگری ندارد.شاهزاده خانم درواقع زنی حساس ومهربان است.تنهاآرزویش این است که بایک مردجوان بدون اصل ونسب وثروت ازدواج وخودراازشروظیفه شاق رهاکندوبه انجام وظفیه ی اجباری ویژه خودبپردازد.شاهزاده خانم درعمل بایدازشاه خونخوارفرمانمیبردومعماهاش رابهانه کند،راه حل هارابررسی واشتباهات ناگزیرراکشف وهمزمان دستورمحاکمه داوطلب گستاخ راصادرکند.
شاه خونخوارهم انجام وظیفه خودرالعن ونفرین میکند.هیچ آرزوئی بالاترازخواندن کتابهای کلاسیک وسفرکردن درجستجوی کلیساهای قدیمی وکتابهای انسانهای فراموش شده ندارد.دوست داشتنی ترین مقوله براش این است که هیچکس رانکشدوهمراه باشاهزاده خانم محبوبش گریه نکند.شاه هم به نوبه خودمجبوربه اطاعت ازقیصرخونخواراست.درپایان هرهفته بایدشخصاتماس بگیردوبه قیصربگوید چه تعدادوبه چه دلیل کشته شده اند.درضمن تصویرکردن ازمیان بردن وحشتناک جوانهای جسوربرای قیصرکه موردتائیدخودش نیست واتفاقات رخداده تنهابه خاطرراضایت خاطرش به وقوع پیوسته،موبرتنش سیخ میشود.درخاتمه قیصربه شاه که دردل خودوقیصررا لعن ونفرین میکند،تبریک میگوید.
قیصردرواقع یک گردن کلفت است که عاشق شکاروخوراکهای خوب وچرب وچیلیست.بعدازشام وشراب وسازوترانه،باسگهاوگربه هابازی وروی آنهاتمرکزمیکند.باشدت مخالف تهیدستهاست.قیصرنیزبایداطاعت کند.ماهیانه یک بارقلعه اش راترک میکندوبه درغاری درمیانه کوههامیرودکه جرات داخل شدن به آن راندارد.به جای خوردن خوراک،درآستانه غارمی ایستد،باصدائی بلندگزارش میکندچه تعدادمردم ،کجاوبه چه دلیل کشته شده اند.صدائی ازعمق درون غارنعره آساوپرغرش که میتواندحسابی صدای اژدها،آتش فشان یااشباح باشد،پاسخ میدهد.صداباکمال تعجب آرام میگیرد،دوباره به شکلی پچپچه واربه گوش میرسدوانگاربه نوعی خوشحال است.
قیصرمانتلش رابه خودمی پیچدوراه رفته رابه طرف قلعه اش برمیگردد.ازخودمیپرسدازچه کسی فرمان میبرد؟شیطان یاخدا،یاازآن که فرمان میبرد،ممکن نیست درزمانه اویک شیطان باشدکه ازیک خدافرمان میبرد؟یاخودخداازشیطان یک برده ساخته؟
|
|