نازثعلب
Sun 30 08 2015
علی اصغر راشدان
ورقه امتحانی رادادم دستش،مدتی وراندازش کرد،ازبالاتاپئینش راخواند.فکرکرداشتباه خوانده،دوباره ازپائین تابالاش راخواند.سرش راتکان داد،لخندتمسخرآمیزی زد،زیرچشمی چپ چپ نگاهم کرد.چیزی نگفت. برگشت رفت سراغ سه نفردیگر.دهنش رابه گوش یک یکشان نزدیک کرد.بهم اشاره وکنارگوششان پچپچه کرد.یکی یکی ورقه راگرفتند،هرکدام دوبارخواندند.همه باتعجب نگاهم کردندوناگهان باهم قهقهه زدند.
یک میزنهارخوری دوازده نفره تویک سالن نسبتابزرگ گذاشته وچهارنفرناظردورش نشسته بودند.یک گوشه میزنشانده بودنم وازم امتحان میگرفتند.
همان نفراول برگشت وروصندلی کنارصندلیم نشست.دوباره سرش راتکان دادولبخندتمسخرزد.باصدای بلندکه همکارهاش هم بشنوندگفت:
«آمدی اینجاامتحان زبان بدی که سیتزنشیپ بگیری؟این مهملات چیه نوشتی؟مارادست انداختی!بااین زبان مشعشع میخوای همشهری مابشی؟یاروکه میخوادبره پاریس اول زبان فرانسه یادمیگیره.دوازده ساله تواین شهروکشورهستی،همین مزخرفاتویادگرفتی؟»
«شهروندشدن که امتحان زبان نداشت.حالاچرامیخواین ازمن که هم سن نوحم امتحان زبان بگیرین؟مرض فراموشی گرفته م،خودمم نمیشناسم دیگه،چیزی یادم نمونده که بخوام توامتحان بنویسم.آرتورزگردن وشونه وبازوانگشت گرفته م،یواش یواش اسم خودمم نمیتونم بنویسم.این جنگولک بازیامال جووناست.»
«هجوم اوسلندرهای آفریقاوخاورمیانه این بلاهاراسرهمه آورده.دارند مثل بربرهای وحشی کل اروپارااشغال میکنند.دستوررسیده ازامسال امتحان زبان بگیریم.»
«من دوازده سال پیش اومدم اینجا.این دستورالعملاشامل حال من نمیشه.»
«فرق نمیکنه.دستوردادندروسرهراوسلندریک تاچندمامورخفیه بگذاریم.ازاینهاگذاشته،چه جوربااین بلبل زبانیهاومزفات این ورقه آچارراپرکردی؟واسه ایناالزایمروآرتورزنداشتی؟»
«توورقه های بخشنامه تون نوشتین گواهی کلاسای دوره های فلان وفلان وگوته م به جای امتحان موردقبولتونه.بفرما،اینم فتوکپی دوره دوساله چارترمی کلاس زبان فلان موءسسه خودتون.حالادیگه همه شوفراموش کرده م،دست ازسرم وردارین.»
«این دوره راهشت ده سال پیش گذروندی،گواهی بایدمال همین امسال یاسال پیش باشه.چه جوری دوره کامل این کلاسهاراگذراندی وگواهی شم داری وتوورقه امتحانت این خزعبلات رانوشتی؟اینهم یکی ازعجایب اوسلندرهای اینجاست.»
«خیلی خب،گواهیاروقبول ندارین،باشه.این امتحانائی که میگیرین،دربرابرکارائی که واسه همین شهروکشورتون کردم یه خشخاشه.»
«مثلاچه شق والقمری کردی؟»
«پنج شیش تاکتاب فردریش دورانمات،همشهری معروف خاص وعام تون رو به فارسی ترجمه کرده م»
«دورنمات کیه دیگه؟یه همچین اسمی روبه خاطرنمیارم.»
«خیال میکردم فقط من الزایمرگرفته م،شوماهام که بدترازمنین!ازهمکارات بپسر،شایداونامرض فراموشی نگرفته باشن.»
دوباره ازروصندلی بلندشدورفت،سرش راکنارگوش یکی یکی همکارهاش گرفت وپچپچه کرد.همه باهم سرشان راتکان دادند.آدمی که دربلندمیزنشسته بودوانگارسرپرستشان بود،باصدای بلندپرسید:
«اونائی که ازسیبیل شان خون میچکه نوشته های دورنمات رانمی فهمند،توبااین نوشته ت چه جوری جرات میکنی بگی چنتاازکتابهاش راترجمه کردی؟شمااوسلندرهایک روده راست توشمکتان ندارید.ترجمه طلبت،فقط چندتاازکتابهاش رانام ببر.»
«کتابهای زیرراازنویسنده مشهورشهرشمادورنمات که بیشترش قبلاترجمه شده،به خاطرعشقم به نوشته هاش ویادگرفتن زبان،به زبان فارسی ترجمه کرده م:
Der Meteor شهاب
Die Physiker فیزیکدانها
Der Hund/Der Tunnel/Die Panne
سگ/تونل/نقص فنی
Ein Engel Kommt nach Babylon
فرشته ای به بابل می اید
Romulus der Grosse
رمولوس کبیر»
«ماکه فارسی نمیدانیم،ازکجابدانیم راست میگی؟این کتابهابه زبان فارسی چاپ شده؟»
«شماکه واسه بعضی قضایابهترین متخصص زبون فارسی رودراختیاردارین،ازآونابخوائین این ترجمه هاروبه فارسی بخونن.بعضی هاش توسایتای زبونزدخاص وعام فارسی هفت هشت ساله داره چاپ میشه وچاپ شده.بقیه شم پیش خودمه،هرکی بخوادمیدم بخونه ومقابله کنه.»
پهلودستیم دوباره ازروصندلی کنارصندلیم بلندشد.دهنش رابه گوش یکی یکی هم کارهاش نزدیک وپچپچه کرد.کنارصندلی آدمی که بالای میزنشسته بودسیخ ایستادوگفت:
«ورقه این اوسلندرپرمدعارامیخوانم تاهم کارها بفهمندمعلوماتش اززبان ماچقدره،تمام این ورقه آچارراازاین خزعبلات پرکرده ودرخواست سیتیزنشیپ این شهروکشورراداره:
«رودخانه آوازمیخواند.شاخ وبرگ درخت میرقصد.بادزوزه غم انگیزی دارد.جغدنفیرمیکشدونفرین میکند.دیوارموش وموش گوش دارد.اشباح شبانه پچپچه میکنند.بلبل چهچهه میزند.بفنشه نازمیفروشد.مریم عشوه می آید.نرگس زیرابروورمی چیند.نازسعیلب(ثعلب) مشت پرمیکند....»
آدم روی صندلی بلندمیزدادزد:
«بسه آقا!گوش مجانی گیری آوردی!این باباجاش تودارالمجانینه!همه ماواین دم ودستگاه رادست انداخته!آهای،نگهبان!این دیوانه رابندازش بیرون!....»
|
|