عصر نو
www.asre-nou.net

ملکه هنر

داستانک
Mon 25 05 2015

علی اصغر راشدان

Aliasghar-Rashedan05.jpg
خوب کردی رفتی منیاتورم.احتمالا دو هدف داشتی: یا حسابگری های دادوستدگرانه داشتی و متوجه شدی با جنمی از سنخ من عملی نیست. یاخالص بودی و می خواستی همه چیز راهدیه کنی،از طرف مقابل هم انتظاراهدای همه چیز را داشتی.این جریان دادوستد دو جانبه بین همه آدم ها صادق است. آدم هادر رابطه شان با دیگری و دیگران خالص اند یا کاسب، راه سومی وجود ندارد.
فرض می کنم خالص بودی، چرا که تا هنوز خلافش به هم ثابت نشده. تمام داستان هائی که در مورد دلدادگی های گوناگون و تمام قضایای متنوع دیگر نوشته ام، مربوط به زمانی بوده که اسیر پنجه انحصارطلب مقولات هنری نشده بودم. ملکه هنر خیلی حسود، بیرحم و همه چیزخواه است. هیچ قدرت و دیکتاتوری نمی توانست به این روزم بیندازد که امروز هستم.از سلول نشین بدترم کرده. هیچ کس و به هیچ قیمت نمی توانست این طوراز همه لذایذ زندگی محرومم کند. حتی از مطالعه،این بزرگ ترین لذت زندگی محرومم کرده. سال هاست وقت نکر ده ام یک کتاب فارسی با دل بخوانم. وقت های فراغت تنهااجازه دارم کتاب هاو مطالبی را بخوانم که قراراست ترجمه کنم. نه مسافرت درست و حسابی، نه کلوب شبانه و رقص باخوشرویان، نه دیدن یک فیلم خوب، حتی نه یک شب خواب راحت.
انحصارطلب تر از ملکه هنر دیده نشده است. تمام وجود و عصاره ات را می خواهد. به ذره ای کم تر از آن رضایت نمی دهد. می خواهی هرازگاه روی خوش نشان دهد؟ باید قید همه مقولات را بزنی. زن، بچه، خانه و خانواده، دارائی و هر نوع مالکیت دیگر زندگی، تنها در تنهائی و سکوت مطلق به سراغت می اید. هر از گاه و اگر خیلی نازش را بکشی و دلش بخواهد لبخندکی می زند و نمیرخی از سرهزار ناز و عشوه نشانت م یدهد. هیچ دیکتاتوری نمی توانست چنین دست و پاهام را به میز تحریر میخکوب کند. هیچ نیروئی نمی توانست این طور وادار به خودکشی روزمره ام کند.
کاسب بودی یا خالص؟ هر چه بودی خوب و زود تشخیص دادی. خوب کردی رفتی مینیاتورم. بهت حق می دهم. هوشیاری وزود متوجه شدی. در من چیزی به دردخور مقولات کاسب مابانه نیست. از من نمی توان انتظار هدیه همه هستی را داشت. هستی ئی از خود ندارم که بتوانم هدیه ات کنم مینیاتورم. ملکه سلطه گر هنر تمامی رگ و پی و هستی را در قبضه خود می خواهد و از آن خود می داند. با کوچک ترین تخطی فاصله می گیرد. بعد آدم می ماند و یک دنیا ناآرامی، بیخوابی و هذیان و مالیخولیا.آدم باید به استعداد و هنر مسلط شود، یا بر او مسلط می شود و نابودش می کند. نیچه را زیر حلقه های زنجیر کشید و تو دیوانه خانه کشت. هدایت را وادار به خودکشی کرد .داستایفسکی را وادار به عجز و لابه و اظهار پیشمانی کرد. به هیچ چیز کم تر از گرفتن تمامی هستی رضایت نمی دهد. داستان قمارباز داستایفسکی را خوانده ای مینیاتورم؟ حتما دوباره بخوانش. حتی لباس های زیر و شورت زنش راهم می فروشد و قمار می زند. گرفتار سرپنجه هنرشدن به داو قمار گذاشتن تمامی هستی است. (بگذریم از گروه بیشمار طبل پر باد توخالی امروزها که یکریز و به انواع شگردها باد به گلو می اندازند و در به در دنبال نام و نان له له می زنند)، باید همه هستی ات را به داو قمار بگذاری تا ملکه هنر هر از گاه با ناز و عشوه چهره نشان دهد. میلیون میلیون آدم در دنیا هستند، هنر تنها چند تائی راانتخاب می کند. این چند نفر باید تمامی هستیشان را تقدیم کنند، و گر نه به عذابی سخت گرفتار می شوند. یا بایداز اهالی نشخوارکننده ها بود، یا برده هنر و محروم از همه ی لذایذ زندگی....
و تو مینیاتورم، این قضیه را زود و خوب تشخیص دادی و رفتی. من دیگر من نیستم که هرکار دلم می خواهد بکنم. من از آن دیگریم، حق ندارم از حق دیگری بذل و بخشش کنم.
آدمی هر مقوله ای را به تملک در می اورد، باید مقداری از وجود خود را هم در اختیارآن مقول بگذارد. خوب و زود تشخیص دادی که چیزی از خود ندارم تا هدیه ات کنم مینیاتورم. خوب کردی رفتی. مثل ده ها فرصت دیگر، تو راهم از دست دادم....