عصر نو
www.asre-nou.net

همبازی کودکی ام


Thu 21 05 2009

رضا فرمند

farmand.jpg
همبازی ناز کودکی ام
در آن محله های خاکی تبریز
که مردان را به کار و دعا بسته بودند
و زنان را به بستر و زایش و پُختارخانه ها
پشتیبان شادمانی ما که بود؟

در آن کوچه ها و پسکوچه ها
چقدر بیابان گنجانده بودند که ما
زود، دستِ همدیگر را گم کردیم؟
****
همبازی پاکدلم
پُرسش های مهربان نگاهات را در آن بهار پسین
به هنگامِ میوه چینی ها و تماشای رودِ پروانه ها
هنوز می شنوم
پرسش هایی که دستِ کودکی من نمی توانست بردارد

آن روز واپسین را یادت هست که من،
تیر و کمان در دردست
روی اسب چموش بازیگوشی از تو پرسیدم:
« کجا را بزنم؟»
تو، چند پا، واپس رفتی
و کف دستات را نشان هی من کردی
قلابسنگِ من به استخوان مُچات خورد
تو «آخ»ات را گاز گرفتی و دردت را دواندوان خوردی
و همین که خندهات را بازیافتی، ایستادی
یادت هست؟
***
من به جهانی دیگر پرتاب شدم:
با بالهای پُرسشها شتاب گرفتم
و به هلهله ی زندگی خود کردم.
و تو ماندی با واژه های نرمات
در برابر تورهای کیش بیابانی؛
و بانگِ یکنواخت اذان.
***
همبازی ناز کودکی ام، همبازی بیمارام!
اکنون پس از این همه سال
بازیگاه کودکیامان را آیا می توانیم پیدا کنیم؟
در تلفن، به جز از «سلام»، با من بگو
به گوشه ی کدام سخن برویم
و دو کلمه با هم حرف بزنیم؟

کپنهاک ژانویه، ۲۰۰۴
www.rezafarmand.com