باقرامامی و کروژک های مارکسیستی او
نقد و بررسی کتاب
Fri 13 03 2015
انوش صالحی
در عالمِ رفاقت
در باره کتاب "سید محمد باقر امامی و کروژُکهای مارکسیستی او" اثر محمدحسین خسروپناه (تهران، نشر پردیس دانش ،چاپ اول ۱۳۹۳، ۳۶۵ صفحه، قیمت 1۶۰۰۰ تومان، تیراژ ۲۲۰۰ نسخه)
انوش صالحی
معمول چنین است که در بررسی یک دوره و یا رویدادی تاریخی، نگاه مورخان معطوف به سیر حوادث کلی میشود و خُرده حوادث و حواشی تاریخی از دیدهها پنهان میمانند. این نگاه کلی گاه به علت کمبود منابع و گاه به دلیل علاقه مورخان به سیروقایع مهم است، در حالی که شناخت بهتر یک دوره تاریخی تا حدی منوط به شناخت همان خرده روایتها است. روند پیدایش و شکلگیری جریانات چپ در ایران از این امر مستثنی نیست، بخصوص اوجگیری این روند در دهه بیست که با نام حزب توده ایران یکی شده است ولی شاید کمتر کسی حتی در بین مورخان و صاحبنظران حوزه چپ بداند که در همان دوره و تا سربرآوردن چپ نو ( در اواخر دهه چهل) افراد و یا جریاناتی دیگری هم بودند که برداشت متفاوتی ازمارکسیسم- لنینیسم داشتند.کتاب"سید محمد باقر امامی و کروژُکهای مارکسیستی او" اثر محمدحسین خسروپناه در باره این شخص و چند تشکل سازمانیافته توسط او و طیف همفکرانش است که تاکنون به دلیل نبودِ منبعی معتبر و مستند مورد سوء برداشتها و ابهامات زیادی قرار گرفته است.
تاکنون به باقر امامی در منابعی از جمله "نظری به جنبش کارگری در ایران" (عبدالصمد کامبخش)، "تاریخ سی ساله"( بیژن جزنی)،" تاریخ صد ساله احزاب و سازمانهای سیاسی ایران"( یونس پارسا بناب) و در خاطرات منتشر شده رهبران حزب توده بخصوص نورالدین کیانوری پرداخته شده است. فصل مشترک مطالب منتشر شده در باره امامی بر آمده از تحلیلها و موضعگیریهای حزب توده است: "فردی جاسوس و کمونیستی کاذب که با پشتیبانی دستگاه حاکمه در صدد رویگردانی کارگران و زحمتکشان از حزب توده بود و در نهایت پیر و فرتوت با دارا بودن خصوصیات زشتِ اخلاقی خودکشی کرد".( مقدمه کتاب)
امّا باقر امامی کی بود؟ و تاسیس کروژُکهای مارکسیستی ( ۱۳۲۳) که در نهایت با نام سازمان کمونیستی ایران(ساکا) در سال ۱۳۵۰ متلاشی شد چه نقشی در روند تحولات چپ ایران داشت؟
خسروپناه دراین کتاب که در سه بخش تنظیم شده است در تلاش است تا پاسخی متفاوت با آنچه که تاکنون در این باره نوشته و یا نقل شده است ارائه کند. در بخش اول نویسنده از طریق بررسی اسناد و مدارک کم شمار و خاطرات چندتن از همراهان امامی به زندگیاش و چگونگی شکلگیری تشکیلات سیاسی مرتبط با او در فاصله سالهای ۱۳۵۰-۱۳۲۳ میپردازد . بخش دوم و سوم مجموعه خاطرات و اسناد را در برمیگیرد.
بخش نخست از زندگی پر ابهام امامیِ جوان آغاز میشود. فردی با نام میرسید محمد باقرامامی که در حدود سال۱۲۸۰(ه.ش) در تهران به دنیا آمد. پدرش سید زینالعابدین ظهیرالاسلام (امام جمعه تهران در دوره سلطنت ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه) بود. محمد باقر در خردسالی پدر خود را از دست داد و تحت سرپرستی برادران ناتنیاش ـ سید میرزا ابوالقاسم (امام جمعه تهران در سال های پایانی سلطنت مظفرالدین شاه و دورۀ سلطنت محمدعلی شاه) و سید محمد (معروف به امام زاده) قرار گرفت. در مدرسۀ روسها درتهران درس خواند و برخلاف سنت خانوادگی، برای تحصیل علوم دینی به حوزۀ علمیه نرفت.امامی تحصیل در مدرسه روسها را نقطه عطفی در زندگی خود میدانست؛ زیرا، مدعی بود که در این مدرسه با مارکسیسم آشنا شده است ( کتاب ص۲۰-۲۱) آشنایی که اگر رخ نمیداد با توجه به پیشینه خانوادگیاش چه بسا به عافیتی میرسید و آنگونه که نویسنده در ادامه کتاب شرح میدهد سرنوشتش به چنان عقوبتی در دنیای "رفاقت" دچار نمیشد .
خسروپناه در پژوهشش که آن را "بررسی انتقادی" مینامد همانند بسیاری از آثار تالیفی این دوره تنها به "نقلِ از منابع"! اکتفا نمیکند بلکه با پیگیریِ موضوع در سایر اسناد و مدارک اصرار دارد تا درستی و یا نادرستی مستندات را به اطلاع خواننده برساند. به عنوان مثال وقتی از آموزش مارکسیسم به امامی در مدرسه روسها توسط معلمی به نام" اوربلیانی" سخن به میان میآید، مولف با جستجو در دادههای تاریخی و پیگیری سرنوشت اوربلیانیِ واقعی ثابت میکند که چنین موضوعی عاری از حقیقت است (ص۲۱ـ۲۳) و یا وقتی امامی مدعی میشود که فعالیت سیاسیاش را از اواخر دوره قاجار در تشکلی ناشناخته به نام " کمیته آزادیخواه خون " آغاز کرده است نویسنده با واکاوی در اسناد تاریخی پی میبرد که" کمیتۀ آزادیخواه خون" واقعیت تاریخی ندارد. امّا چرا امامی اصرار برعضویت در" کمیته آزادیخواه خون " و حضور در نهضت جنگل به نمایندگی از طرف این تشکیلات خود ساخته را داشته است؟ نویسنده پاسخ را به روند رودررویی حزب تودۀ ایران و باقر امامی در سالهای بعد ارجاع میدهد چرا که امامی برای توجیه حقانیت خود در آن منازعه به پیشینۀ انقلابی نیازمند بود و چون آن را در سابقه خود نداشت متوسل به خلق یک گروه ناشناخته شد. ( ص۲۵ـ۲۴ ) با بررسی انتقادی در ادامه مطلب ، نقش امامی در نهضت جنگل و حضورش در کوتو( دانشگاه زحمتکشان شرق در باکو) نیز به پرسش کشیده میشود.
امامی در کوتو تحصیل کرده و یا نکرده باشد در حوالی اسفند ۱۲۹۹ از باکو به ایران برمی گردد و در تامینات شهربانی استخدام میشود، شغلی که با پیشینه و تمول خانوادگیاش همخوانی نداشت. هدف امامی از استخدام در شهربانی کار برای شبکه جاسوسی شوروی بود. اودر تیرماه ۱۳۱۱ به همین جرم در دادگاه محاکمه و به حبسی ده سال محکوم شد، البته امامی یک دوره سه ساله زندان را نیز از سال ۱۳۰۲ به جرم مباشرت در قتل امیر منتخب اسفندیاری( ناپدریاش) از سر گذرانده بود. ( ص ۳۵-۳۴)
خسروپناه با توجه به اسناد و مدارکِ موجود تا جایی که مقدور بود به آن شبکه جاسوسی، نقش امامی در شبکه و چگونگی لو رفتن و روند محاکمه اعضایش پرداخته است. انحصاری شدن منابع و اسناد تاریخی این امکان را به پژوهشگران مستقل نمیدهد تا در پژوهشهای خود از این منابع سود ببرند، لااقل تا جایی که راقم این سطور مُطلع است هنوز تحقیقی در باره شبکه جاسوسی شوروی در آن مقطع صورت نگرفته است . لازمه این کار بهرهمندی از اسناد دستگاه سیاسی و امنیتی شوروی سابق است که خود داستانی است همطراز حکایت صندوقچه دست نیافتنی اسناد و اسرار در ایران.
دوره ده ساله محکومیت امامی در زندان قصر فرصتی بود تا او با برخی از رهبران و اعضای حزب کمونیست ایران و سپس با اعضای گروه ارانی (پنجاهوسه نفر) آشنا شود (ص۴۲) بیش و کم در باره این دوره از زندگی امامی چه از سوی او و چه از سوی کسانی که در باره او مطلبی نوشتهاند ادعاهای زیادی مطرح شده است، از آموزش فن درستنویسی مقالههای انتقادی به پیشهوری (ص۴۳) تا استفاده احمد کسروی از یادداشتهای امامی در تالیف آثارش با این ادعا که این آثار توسط بازجوی امامی به دست کسروی میرسید. (ص۴۴)
سرنوشت امامی همانند بسیاری از زندانیان سیاسی در شهریور بیست با پایان دوره زمامداری رضا شاه و ورود متفقین دگرگون میشود و آنها در فضای ملتهب پس از شهریور بیست، هریک به حزب و دستهای می پیوندند امّا امامی از پیوستن به حزب توده خوداری میکند چرا که از نظر او حزب توده فاقد ویژگیهای یک حزب کمونیستی بود .
علاوه بر امامی چندتن دیگر از اعضای حزب کمونیست و برخی از اعضای گروه ارانی نیز با ناخرسندی از تشکیل حزب توده در اندیشه احیای حزب کمونیست سابق برمیآیند. بازگشت اردشیر آوانسیان عضو سابق کمیته مرکزی حزب کمونیست از تبعید این فرصت را به تعدادی از این افراد داد تا به یاری او " مرکز مخفی کمونیستی" را تشکیل دهند (ص۵۶-۵۵) امامی برغم ملحق نشدن به حزب توده از این مرکز مخفی حمایت کرد و به آن پیوست. مرکزی که هدفش درابتدا به آموزش اصول مارکسیسم- لنینسیم اختصاص داشت.(ص۵۴) هرچند این مرکز مخفی دوامی نیافت و اعضای آن که بیشتراز اعضای حزب توده بودند به فعالیت در چهار چوب حزب ادامه دادند.
پس از انحلال مرکز مخفی، امامی همچنان از کار تشکیلاتی با حزب توده سرباز زد. دلیل این امر چندان روشن نیست که آیا واقعاً کمونیست نبودن حزب توده دلیل جداسریش بوده است و یا وقایع زندان و منش شخصی، او را از این کار بر حذر داشت. واقعیت هرچه باشد در فضای اوایل دهه بیست نادیده گرفتن حزب توده چه برای امامی و چه بسیاری از فعالان سیاسی امکانپذیر نبود به همین دلیل در سال ۱۳۲۱ امامی با شراکت رضا روستا( عضو رهبری حزب توده) سینمایی را در شاهرود برپا میکند. در این مورد نیز نویسنده با روایتهای متفاوت و گاه متناقص روبرو میشود ولی روایت اصلی هرچه باشد امامی چهل هزارتومانی را که از مادرش بابت سهم ارث پدری گرفته بود در تاسیس سینمای شاهرود بر باد داد حال این سینما از عدم استقبال ورشکست شده باشد و یا به قول امامی نتیجه کلاهی باشد که تودهایها سر او گذاشته بودند.( ص۵۹)
امامی در بازگشت از شاهرود با توجه به تجربۀ مرکز مخفی کمونیستی، درصدد برمیآید تا کلاسهای آموزش مارکسیسم ـ لنینیسم را با همکاری یا زیر نظر برخی از کادرهای پیشین حزب کمونیست ایران تشکیل دهد. او دستِ یاری به سوی آوانسیان دراز میکند امّا آوانسیان پیشنهادش را نمیپذیرد، پس از آن است که امامی از زمستان ۱۳۲۳ کلاسهای آموزش مارکسیسم ـ لنینیسم را با نام "کروژُکهای مارکسیستی" راهاندازی میکند. (ص۶۳-۶۲)
فعالیت کروژُوکها به صورت علنی در سال نخست و به صورت تشکیلاتی و نیمه علنی در مرحله بعدی مبتنی بر تجربه تشکیل حزب سوسیال دموکرات در روسیه بود و امامی اعتقاد داشت برای تشکیل حزب کمونیست، باید دو مرحله مقدماتی را که هریک ویژگیهای خاص خود را دارد، پشت سرگذاشت و پس از این دو مرحله می توان برای تشکیل حزب کمونیست اقدام کرد. ( ص۶۳) آموزش کروژُکها شامل تاریخ سوسیالیسم در اروپا و امریکا، کلیاتی درباره فلسفه، اقتصاد و سوسیالیسم از نظر مارکسیسم و همچنین، تاریخچۀ انقلاب کبیر فرانسه، تاریخچۀ سه انترناسیونال، تاریخچۀ نارودنیکهای روسیه وحزب سوسیال دموکرات روسیه بود. چندان روشن نیست که اگر امامی در کوتو درس نخوانده بود چگونه میتوانست به تنهایی از پس این مباحث برآید و یا اینکه آیااو آنقدر به زبان روسی احاطه داشت که قادر باشد از منابع روسی محتوای نوشتهها و گفتههای خود را استخراج کند؟ موضوع دیگر در بررسی درسنامههای امامی تطبیق آن با متون اصلی مارکسیست- لنینستی است با این هدف که آنچه توسط امامی گفته و نوشته شده آیا برداشت او از این ایدئولوژی بوده و یا مستند بر منابعی است.
تا اوایل زمستان ۱۳۲۵، رهبری حزب توده به امامی و کروژُکها توجه چندانی نداشت و اهمیتی به آن نمیداد. انتشار جزوههای آموزشی امامی و چشماندازی که کروژُکهااز هدف خود (تشکیل حزب کمونیست ایران) در کنفرانس تابستان همان سال ارائه کرده بودند به تدریج مورد توجه عدّهای از اعضای حزب توده قرار گرفت. از هم پاشیدن دولت خودمختار آذربایجان در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ شرایط مناسبی را برای جذب اعضای حزب توده به کروژُکها فراهم کرد؛ زیرا، حزب تودۀ با بحران بزرگی روبرو شد و این فرصتی برای امامی و یارانش بود تا اعضای سرخورده و ناراضی حزب توده را جذب کنند.( ص۷۶) واکنش حزب توده به چنین خطری که گمان میرفت از طرف امامی متوجه موجودیت حزب شده است به آتش عداوت و کینهای دامن زد که حتی پس از مرگش او را آسوده نگذاشت.
در نوشتههای ابتدایی روزنامه مردم و سایر نشریات حزبی نشانی از مبارزه ایدئولوژیک با امامی پیدا نبود و بیش از گفتهها و نوشتههای او، شخصیتش آماج حملات نویسندگان حزبی قرار میگرفت. تودهایها در حالی امامی را به جاسوسی متهم میکردند که رندانه از کشوری که امامی برایش جاسوسی میکرد (شوروی) سخنی به میان نمیآوردند و یا از اتهام قتل ناپدری برای تحقیر شخصیتش سود میبردند. در مقابل امامی نیز به جای دفاع از مواضع و عملکردش بیشتر روی سواستفاده مالی تودهایها بخصوص سر قضیه سینما تاکید می کرد. خسروپناه در مقام مولف نه نفس ضد تودهای بودن امامی را آنگونه که رسم این زمانه است دلیلی بر حقانیت حرفهای او میداند و نه صحه بر مواضع حزب در این کشمکش میگذارد. او با بررسی موشکافانه و تشریح سستی مواضع دوطرف دلایل اصلی این منازعه را برای خواننده آشکار میکند.
افزایش حملات حزب توده که گاه صبغه ایدئولوژیک هم داشت امامی را بر آن داشت تا به سه موضوعی که برای او از طرف هوادارانش تعیین شده بود ولی در واقع جوابیهای به سوالات طرح شده از طرف دستگاه رهبری حزب توده بود به طور مشروع پاسخ دهد. پاسخهای امامی می بایست مواردی چون: ادعای وابستگی او و هوادارانش به ارتجاع بینالمللی، مساعد بودن موقعیت اجتماعی و سیاسی ایران برای ترویج افکار مارکسیستی و میزان تاثیرعقب افتادگی صنعتی در ایجاد شرایط زمانی و مکانی برای توسعۀ مارکسیسم- لنینسم را دربرمیگرفت. (ص۷۷)
امامی در پاسخ به شایعۀ وابستگی به ارتجاع بینالمللی مجبور بود از گذشته انقلابی خود مایه بگذارد ولی از آن جایی که این بار طرف صحبتش رهبری حزب توده بود و آن ها از روند تاریخ معاصر بخوبی آگاهی داشتند بنا براین در پاسخش هیچ اشارهای به عضویتش در " کمیتۀ آزادیخواه خون" و همچنین به درس خواندنش در کوتو نکرد و با ذکر کلیاتی از سابقه مبارزاتی خود گذشت .
او به منظور اثباتِ مهیا بودن شرایط جامعۀ ایران برای تشکیل حزب کمونیست، به تشکیل حزب کمونیست ایران در سال ۱۲۹۹ و فعالیت آن تا سال ۱۳۰۹ استناد کرد و نظر کسانی که جامعۀ ایران را آمادۀ تشکیل چنین حزبی نمیدانستند با دلایلی نادرست دانست و درستی دلایل خود را به رای قبلی کمینترن( اتحادیه احزاب کمونیست جهان) مرتبط کرد که به نظرش" بیست و پنج سال پیش ایران را برای این امر مناسب دانسته" بود. پاسخهای امامی برای درک تاریخی اندیشه چپ و میزان آگاهی نسلی که پس از جنگ جهانی دوم سردمدار جریانات چپ در ایران شدند بسیار جالب است که خسروپناه به طور مشروح در این بخش به آن پرداخته است .
با وجود دفاع امامی از عقاید خود حملات حزب توده بر اطرافیانش بیتاثیر نبود و به جدایی عدهّای از آن ها منجر شد، ولی او با همان تعداد محدود پیروانِ باقیماندهاش در ۲۶ دی ۱۳۲۶ رسماً تاسیس حزب کمونیست ایران را اعلام کرد.انتخاب این تاریخ بی دلیل نبود. انشعاب خلیل ملکی و دوستانش از حزب توده، امامی را به این نتیجه رساند که مبارزه با حزب کمونیستِ منتسب به او برای رهبران حزب توده اولویت نخواهد داشت. ( ص۱۰۴) ولی برغم چنین تصوری حملات حزب توده به امامی و یارانش بعد از مدّت کوتاهی دوباره آغاز و این بار پای رفقای شوروی نیز به میدان کشیده شد. با انتشار مقالهای در روزنامه ترود( ارگان اتحادیه کارگران اتحاد جماهیر شوروی) و انتشار ترجمه آن در روزنامه مردم سیل تهمت و افترا بر علیه امامی دوچندان شد تا جایی که با همه تلاشش ، کروژُکهای مارکسیست ـ لنینیست منحل و امامی سرخورده و منفعل عملاً از فعالیت بازماند امّا پس از مدتی "یاران وفادار و کمشمارش " به کمک او شتافتند و هسته اولیه تشکیلات دیگری به نام "سازمان شوراها" را در نیمۀ دوم سال ۱۳۲۷ تشکیل دادند. ( ص۱۱۷)
این بار نیز حادثه ۱۵ بهمن و اعلان انحلال حزب توده فرصتی به امامی داد تا در غیاب رقیب نیرومند، فعالیتهای سازمان شوراها را گسترش دهد. او برای این منظور، ایدۀ انتشار روزنامهای سراسری با مجوز رسمی را در رهبری سازمان شوراها مطرح کرد. ( ص۱۲۰) پس از مدتی روزنامه امامی و یارانش با نام " به پیش" در سه شماره منتشر شد. امامی همواره میپنداشت با فعالیتهای صرفاً آموزشی و بدون دخالت در امور سیاسی کشور از بگیر و ببندهای متداول در امان خواهد ماند ولی برخلاف انتظارش در آبان ۱۳۲۸ روزنامه "به پیش" به دلیل تبلیغ مرام اشتراکی توقیف و او دستگیر شد. خسروپناه در این بخش نقشِ حزب توده در گرفتار شدن امامی ( ادعای هوادارانش) را بررسی و میزان صحت وسقم آن را آشکار میکند.
نویسنده در ادامه اثرش به سرنوشت امامی در بحبوحه کودتای ۲۸ مرداد و سالهای پس از آن میپردازد با این مقدمه که او در فروردین ماه ۱۳۳۲ با گذارندن بیش از نیمی از دوران محکومیت و آزادی از زندان برای سازماندهی تشکل جدیدی شروع به فعالیت کرد و مصادف با مرداد ۱۳۳۲ تشکیلاتی با نام "یادر کمونیستی ایران"(یکا) را تاسیس کرد هر چند با اختناق پس از سال سی ودو "یکا" نیز از هر فعالیت موثری بازماند.
یکی از نکات حایز اهمیت در زندگی سیاسی امامی توجه دستگاه دیپلماسی امریکا نسبت به فعالیتهای او بود. در فروردین ۱۳۳۳، کوروش شهباز از مشاوران سیاسی سفارت امریکا در تهران به همراه فرد دیگری به دیدار امامی رفت و با او گفتگوکرد. حاصل گفتگو در گزارشی با عنوان "تاریخچۀ حزب کمونیست امامی" از سوی سفارت به وزارت امور خارجه امریکا ارسال شد. آن چه تاکنون از مفاد آن جلسه منتشر شده متن گزارشِ شهباز است که با توجه به تحقیقات خسروپناه، از صحت کامل برخوردار نیست، نکته ابهام آمیز و همچنان پنهانِ آن دیدار دلیل توجه سفارت امریکا به امامی و فعالیتهای او است و این که دستگاه دیپلماسی امریکا در روزهای پس از کودتا از توجه به امامی به دنبال چه اهدافی بود؟ آیا هدف برپا سازی یک حزب کمونسیت بدلی در جوار حزب توده بوده است تا از کارکرد احتمالی حزب در روزهای پس از کودتا جلوگیری به عمل آید. نظر مقامات امریکایی هرچه بود از تماس دوباره آن ها و یا نمایندگان حکومت برآمده از ۲۸ مرداد با امامی اطلاعاتی در دست نیست در عوض امامی در دهه چهل دوبار تلاش کرد تا با مقامات شوروی تماس بگیرد که ذکر جزییاتش در کتاب خواندنی است و از خوش باوری مبارزان چپ ایران از حکومتی حکایت میکند که در اندیشه بازسازی روابط خود با شاه سر از پا نمی شناخت .
آزاد شدن نسبی فضای سیاسی در دهه چهل، امامی را نیز به جنبوجوش انداخت و با بازسازی "یکا" کنفرانس یک روزهای را در خانه مادری خود سازمان داد. در جلسه کنفرانس " یکا" که با شرکت ۸ نفر برگزار شد نظامنامه و برنامه پیشنهادی برای کار تشکیلاتی به تصویب رسید. در همین سالها امامی از طریق آشنایی با گروهی مارکسیستی که نامی نداشت، مرتبط شد. این گروه در دوره نهضت ملی شدن صنعت نفت، به وسیله فردی به نام حمید ستارزاده و دو نفر دیگر تشکیل شده بود (ص ۱۴۷) امامی با حمید ستارزاده، رهبر این گروه، آشنا می شود و پس از مدتی بحث و بررسی، ستارزاده میپذیرد گروه خود را بر اساس رهنمودهای امامی دوبارهً سازماندهی کند. ( ص148) یکی از موارد قابل توجه عملکرد سیاسی امامی در کنفرانس وحدت دو گروه رخ داد. در آن کنفرانس،او برای قبضه تشکیلات منتسب به حمید ستارزاده کاری کرد تا او نتواند به کمیته مرکزی جدید راه یابد. در مقابل ستارزاده نیز با انتقاد از مصوبات کنفرانس و به حالت اعتراض، جلسه را ترک کرد. مضمون اعتراض او این بود که امامی سرش کلاه گذاشته و تشکیلات اش را از دستش ربوده است! (ص۱۵۲-۱۵۱) چگونگی ناروی امامی به ستارزاده تنها تراژدی مبارزه سیاسی در عالم رفاقت نبودادامه این نوع کار سیاسی در نهایت به مرگ او ختم شد.
امامی علاوه بر رهبری"یکا" مسئول مالی تشکیلات هم محسوب میشد و مبلغ بیش از ۵۰ هزار تومان از پس انداز تشکیلات در حساب بانکی او بود. این پول از طریق حق عضویت و کمکهای مالی اعضا جمعآوری شده بود. رهبران "یکا" به منظور شروع یک کار انتفاعی، از امامی میخواهند مبلغ پس انداز را به کمیتۀ مرکزی تحویل دهد. امامی تعلل میکند و دلیل تعلل این بود که او همۀ پول را خرج کرده بود. روایتهای مرتبط با حیفومیل اندوخته تشکیلات هم متفاوت است. اما چه او این مبلغ را خرج خودش و چه بنا به روایتی صرف هزینه درمان فرزند دوستش کرده باشد، به هرحال از باز پرداخت آن عاجز بود و همین به بهای جانش تمام شد. فشار اعضای کمیتۀ مرکزی بر امامی و تعیین روزی به عنوان ضربالاجل تحویل دادن پس انداز موجب شد تا امامی که نتوانسته بود،آن را فراهم کند، در بامداد آن روز خودکشی کند. او در نامۀ خداحافظی خطاب به کمیتۀ مرکزی "یکا" که حکم وصتنامۀ سیاسی او را دارد، ضمن مطالب مختلف، از جمله نوشته است: "امانتی را که شما به من سپرده بودید، نتوانستم حفظ کنم... دیگر نمی توانم با شما روبرو شوم ... می خواهم بمیرم." ( ص۱۵۹) و این پایان زندگی سیاسی مردی بود که میخواست در حوزه چپ ایران به هر دلیلی راه دیگری در پیش بگیرد. امروز با توجه به بررسی سیر زندگی امامی مشخص شد که نه او دسسیهچی ارتجاع بوده است و نه حزبش ساختهوپرداخته دول غرب. او نیز مانند بسیاری از کسانی که به هر دلیلی تابع شرایط روز جامعه قرار نمیگیرند درست یا نادرست در حوزه چپ به گونه دیگری میاندیشید اما دگرگونه اندیشیدن و جداسری از حزبی که داعیه دفاع از حقوق کارگران و زحمتکشان را داشت، عواقب چنین را برایش دامن زد. تراژدی مرگ امامی از سوی دیگر زیستن به گونه دیگر در" عالم رفاقت" را نشان می دهد که او چگونه همه دارایی اش را در راه مبارزه هزینه کرد و در شرمندگی از عدم بازپرداخت پولی که به اندازه بخش کوچکی از بذل و بخشش های قبلی او نبود، خودکشی کرد. چنین منشی را نمی توان با روزگار کنونی مقایسه کرد که " خوردن و بردن" را نه تنها عقوبت و شرمساری نیست، بلکه به صفتی " همهگیر " تبدیل شده است
خسروپناه در صفحات پایانی تالیف خود سرنوشت تشکیلات"یکا" پس از خودکشی امامی را بررسی میکند به طوری که در سال ۱۳۴۷ سه عضو کمیتۀ مرکزی "یکا"، به این نتیجه می رسند که برای برون رفت از این وضعیت، چارهای بجز برقراری ارتباط با گروه انقلابی مارکسیستی ایران(گاما) ندارند. این گروه توسط ستارزاده پس از جداییاش از امامی توسط او بوجود آمده بود. ستارزاده از پیشنهاد مطرح شده استقبال کرد و موضوع وحدت "یکا" و "گاما" در دستور کار دو گروه قرار گرفت. پس از مذاکره و توافق اولیۀ نمایندگان دو گروه، اساسنامه و برنامۀ سازمان جدید را تدوین و تنظیم کردند. ستارزاده با توجه به تجربۀ قبلی ادغام و کلاهی که سرش رفته بود، هنگام بررسی چگونگی اجرای وحدت دو سازمان، پیشنهاد کرد وحدت از بالا انجام شود؛ به این صورت که ابتدا کمیتۀ مرکزی واحد انتخاب شود و مسئولیتها معین گردد و سپس دو تشکیلات در هم ادغام شوند. کمیتۀ مرکزی «یکا» که هدفی به جز وحدت نداشت، این پیشنهاد را پذیرفت. در اواسط سال ۱۳۴۷، کنفرانس وحدت با حضور اعضای رهبری دو گروه برگزار شد. در این کنفرانس، اساسنامه و برنامۀ پیشنهادی به تصویب رسید و اعضای کمیتۀ مرکزی سازمان جدید، یعنی «سازمان انقلابی کمونیستی ایران»(ساکا) انتخاب شدند. در اواخر دهه چهل با توجه به گسترش مبارزه مسلحانه بخش هایی از ساکا نیز به این شیوه مبارزه گرایش پیدا کردند. همین عامل و نیز بگیر و ببندهایی که از اوایل دهه پنجاه همزمان با جنبش مسلحانه شروع شد به ساکا نیز کشیده شد و تشکلی که در سال ۱۳۲۳ فعالیت خود را با نام کروژُک های مارکسیستی با خط مشی نامتعارف در جنبش چپ ایران آغاز کرده بود، در فروردین ۱۳۵۰ با نام سازمان کمونیستی ایران ( ساکا) از فعالیت باز ماند و به تاریخ پیوست. با توجه به مطالب ناقصی که در باره گروه ساکا تاکنون منتشر شده است، بخش پایانی تالیف را می توان کاملترین گزارش در باره این گروه دانست.
ارائه کاری نو در عرصه تاریخنویسی بدون تکرار یافتههای دیگران نیازمند سعی و کوشش فراوان است. اثر خسروپناه نشان داد که هنوز میتوان به انتشار چنان آثاری و ادامه حیات جریان تاریخ نویسی مستقلِ ایران امیدوار بود.
|
|