عصر نو
www.asre-nou.net

فصل دوازدهم کتاب زنان، نژاد و طبقه

نژادپرستی، جلوگیری از آبستنی و حقوق باروری

اَنجلا دیویس، برگردان: فریبا شهلایی
Thu 5 03 2015



بیدارزنی: آنجلا ایوون دیویس[1] (1944) فعال سیاسی، استاد مطالعات زنان و تاریخ دانشگاه کالیفرنیا از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۱ و پس‌ازآن استاد برجسته دانشگاه امریتا است.

آنجلا که به‌عنوان یک فمینیست رادیکال شناخته می‌شود، فعال و پیشروی مطرح جنبش پاد فرهنگی در دهه ۶۰ و رهبر حزب کمونیست آمریکا بود و در دوران فعالیتش در جنبش حقوق مدنی ارتباط نزدیکی با حزب پلنگ سیاه داشت، گرچه هرگز از اعضای رسمی آن نبود. دیویس در دهه هشتاد دو بار نامزد معاونت ریاست حزب کمونیست آمریکا شد. عضویت او در این حزب منجر شد تا رونالد ریگان خواستار منع وی از تدریس در هر دانشگاهی در ایالت کالیفرنیا شود. ولی به‌حکم قاضی دوباره به دانشگاه برگشت، چون عضویت در حزب کمونیست دلیلی برای اخراج نبود. اما دوباره به دلیل «نطق آتشین» اخراج شد. دیویس به دلیل اتهاماتی چون توطئه، قتل و آدم‌ربایی در سال ۱۹۷۰ به زندان افتاد. سلاحی که برای تیراندازی به یک قاضی مورداستفاده قرار گرفت، به او تعلق داشت. یک کمپین بین‌المللی و داخلی تحت عنوان Free Angela Davis طی ۱۶ ماه حبس او شکل گرفت و تا زمان آزادی وی، یعنی در سال ۱۹۷۲ که از کلیه اتهامات تبرئه شد، فعال بود. تجربه زندان او را به این نتیجه رساند که علیه وضعیت زندان در آمریکا مبارزه کند. به‌طوری‌که وجه فعلی فعالیت‌های وی وضعیت زندان‌ها در آمریکاست. دیویس خود را خواهان از میان رفتن زندان و نه اصلاح آن می‌داند. او که بنیان‌گذار سازمان مقاومت انقلابی است از سیستم زندان‌های آمریکا به‌عنوان «مجموعه صنایع زندان» نام می‌برد. او خواهان تمرکز نیروهای اجتماعی بر آموزش و تشکیل «جمعیت‌های متعهد» برای حل مشکلات متعددی است که اکنون از طریق مجازات دولتی با آن‌ها برخورد می‌شود.


آنجلا دیویس

دیویس در سال ۱۹۹۵ با راهپیمایی یک‌میلیونی مردان مخالفت کرد و استدلال کرد که حذف زنان از این اتفاق در جهت تقویت شوونیسم مردانه بوده و سازمان دهندگان این برنامه، ازجمله لویس فراکن، ترجیح می‌دادند که زنان در جامعه نقش‌های فرودست داشته باشند. دیویس همراه با کیمبرلی کرانشاو و دیگران دستور آفریقایی آمریکایی ۲۰۰۰ را تشکیل دادند که از متحدان فمینیست‌های سیاه بود.

آنجلا در زمینه‌ی حقوق زن، مشکلات آمریکایی‌های افریقایی‌تبار، تئوری بحران، مارکسیسم، موسیقی پاپ، خودآگاهی اجتماعی، زندان و شکنجه پژوهش‌هایی انجام داده است. ازجمله کتاب‌های او می‌توان به اتوبیوگرافی (1974)، زنان، نژاد و طبقه (1983)، زنان، فرهنگ و سیاست (1990)، میراث بلوز و فمینیسم سیاه (1998)، آیا زندان منسوخ شده است؟ (2003)، الغای دموکراسی (2005) و معنی آزادی (2012)، اشاره کرد[2].

یکی از کتاب‌های پرآوازه دیویس «زن، نژاد و طبقه» است. چاپ این کتاب به سال 1981 برمی‌گردد، یعنی بیشتر از بیست سال پیش و مروری است بر فعالیت‌های زنان سیاه‌پوست برای به دست آوردن خواسته‌هایشان. آنجلا در این کتاب که سیزده فصل دارد، نشان می‌دهد بسیاری از زنان درآن‌واحد نه با یک معضل بلکه با چندین معضل مواجه هستند و رهایی از آن و رسیدن به خواسته‌هایشان مستلزم کوشش وافر و از همه مهم‌تر حمایت از همدیگر است که البته نیاز به پرداخت هزینه دارد. او در فصل دوازده این کتاب با عنوان «نژادپرستی، جلوگیری از آبستنی و حقوق باروری[3]» به چگونگی شکل‌گیری انجمن‌ها برای مادری داوطلبانه، داشتن حق سقط‌جنین و جلوگیری از آبستنی و تشکیل انجمن‌هایی برای اعتراض به عقیم‌سازی زنان به‌منظور اصلاح نژاد در جامعه‌ی آمریکا می‌پردازد. در ادامه برگردان کامل فصل دوازدهم آمده است.

نژادپرستی، جلوگیری از آبستنی و حقوق باروری

کمپین جلوگیری از آبستنی زمانی پا به عرصه گذاشت که فمینیست‌های قرن نوزدهم [آمریکا] ضرورت «مادری داوطلبانه» را مطرح کردند. به حامیان این نظریه برچسب رادیکال زدند و آن‌ها را در معرض همان رفتار توهین‌آمیز و تحقیرکننده‌ای قراردادند که نخستین حامیان حق رأی را. افرادی که عقیده داشتند زنان حق ندارند از ارضاء کردن شوهرانشان سرباز زنند، اعلام کردند که مادری داوطلبانه، زننده، بی‌شرمانه و شرم‌آور است. البته، سرانجام افکار عمومی آمریکا حق جلوگیری از آبستنی را همانند حق رأی به‌عنوان امری بدیهی پذیرفت. بااین‌حال، حتی یک قرن بعد در 1970، ضرورت قانونی شدن و دسترسی آسان به سقط‌جنین هنوز هم همانند مادری داوطلبانه چالش‌برانگیز بود؛ و همین امر جنبش جلوگیری از آبستنی را به راه انداخت.

جلوگیری از آبستنی- تصمیم‌گیری خود فرد برای باردارشدن، استفاده از روش‌های سالم جلوگیری از بارداری، سقط‌جنین در مواقع ضروری- پیش‌شرط اساسی برای آزادی زنان است. ازآنجاکه حق جلوگیری از آبستنی برای تمامی زنان از هر طبقه و نژاد آشکارا سودمند است، به نظر می‌رسد حتی گروه‌هایی از زنان کاملا متفاوت در تلاش‌اند تا در این حوزه گرد هم آیند. درواقع، جنبش جلوگیری از آبستنی در گردهم آوردن زنان با خاستگاه‌های اجتماعی مختلف موفق عمل نکرده و رهبران جنبش نتوانسته‌اند تمامی نگرانی‌های واقعی زنان طبقه کارگر را عمومیت بخشند. از این گذشته، دلایلی که حامیان جلوگیری از آبستنی بیان می‌کردند، بعضی مواقع بر پایه‌ی فرضیه‌های وقیحانه‌ی نژادپرستانه قرار داشت. هنوز هم ظرفیت‌های فزاینده‌ی جلوگیری از آبستنی به‌وضوح به قوت خود باقی مانده است. اما در حقیقت، پیشینه‌ی تاریخی این جنبش در قلمرو به چالش کشیدن نژادپرستی و استثمار طبقاتی چندان رضایت‌بخش نبوده است.

مهم‌ترین پیروزی معاصر جنبش جلوگیری از آبستنی، زمانی رخ داد که سرانجام اوایل دهه‌ی 1970 سقط‌جنین قانونی شد. در آغاز ظهور جنبش نوپای آزادی زنان، تلاش برای قانونی کردن سقط‌جنین، همبستگی تمام‌عیار و مبارزه‌جویی جنبش‌های جدید را می‌طلبید. تا ژانویه‌ی 1973، کمپین حق سقط‌جنین به پیروزی قابل‌توجهی دست یافت. در پرونده‌های Rove v. Wade (410US)[4] و Doe v. Bolton (410US)[5] ، دیوان عالی آمریکا حکمی صادر کرد مبنی بر قائل شدن حریم خصوصی برای زنان که متضمن حق آن‌ها در تصمیم‌گیری برای نگه‌داشتن جنین یا سقط آن بود.

زنان رنگین‌پوست در هیچ رده‌ای از کمپین سقط‌جنین جایی نداشتند. با توجه به ترکیب نژادی جنبش آزادی زنان، این امر اصلا تعجب‌آور نبود. وقتی درباره‌ی عدم حضور زنان ستم دیده در جنبش آزادی زنان و کمپین سقط‌جنین سؤالاتی مطرح شد، در مباحث و مطبوعات آن زمان دو توضیح عامیانه داده شد: زنان رنگین‌پوست بار سنگین مبارزه علیه نژادپرستی مردمان خودشان را بر دوش می‌کشند؛ و/یا آن‌ها هنوز بر اهمیت تبعیض جنسی واقف نیستند. معنای دقیق کمپین حق سقط‌جنینِ سفیدپوست‌ها را نمی‌توان در بین زنان رنگین‌پوستی یافت که ظاهرا عقب‌مانده و فاقد قدرت آینده‌نگری هستند. حقیقت در زیربنای ایدئولوژیکی خودِ جنبش جلوگیری از آبستنی کتمان شده است.

شکست کمپین حق سقط‌جنین در خودارزیابی تاریخی‌اش، در کل، به‌طور خطرناکی به ارزش‌یابی سطحی نگرش‌های تردیدآمیز سیاه‌پوستان درباره‌ی جلوگیری از آبستنی منجر شد. وقتی بعضی از سیاه‌پوستان بدون تأمل جلوگیری از آبستنی را با نژادکشی یکسان می‌پنداشتند، به نظر می‌رسید درباره‌ی این موضوع عکس‌العمل اغراق‌آمیز- حتی پارانویی- نشان داده‌اند. تابه‌حال، فعالان سفیدپوستِ حقِ سقط‌جنین متوجه این پیام ژرف نشده‌اند، زیرا این فریادهای نژادکشیِ نادیده گرفته شده نشانه‌های مهمی درباره‌ی تاریخ جنبش جلوگیری از آبستنی بودند. برای مثال این جنبش طوری شناسانده شده بود که گویی از عقیم‌سازی داوطلبانه حمایت می‌کند- شکل‌گیری نژادپرستانه‌ی جلوگیری از آبستنی همگانی. حتی اگر زنان از حقِ برنامه‌ریزی برای حاملگی‌شان هم بهره‌مند‌ می‌شدند، سقط‌جنین و تمهیدات قانونی و قابل‌دسترس بودن وسایل جلوگیری از آبستنی باید با پایان دادن به سوءاستفاده از عقیم‌سازی کامل می‌شد.

در خود کمپین حق سقط‌جنین، زنان رنگین‌پوست چطور ضرورت آن را درک نکردند؟ آن‌ها بیشتر از خواهران سفیدپوستشان با چاقوی جراحی پزشک‌های ناشی آشنایی داشتند که در این کارِ غیرقانونی به دنبال منافع خودشان بودند. برای مثال، در سال‌های قبل از جرم‌زدایی سقط‌جنین در نیویورک، تقریبا هشتاد درصد مرگ‌ومیرهای ناشی از سقط‌جنین‌های غیرقانونی در این ایالت، شامل حال زنان سیاه‌پوست و پرویی شد. بلافاصله بعدازآن، تقریبا نیمی از سقط‌جنین‌های قانونی در مورد زنان رنگین‌پوست اعمال شد. اگر نیاز بود به کمپین حقِ سقط‌جنینِ اوایل دهه‌ی 1970 یادآوری شود که زنان رنگین‌پوست ناامیدانه خواهان گریختن از پستوهای پزشک‌های قلابی هستند، آن‌ها همچنین باید درک می‌کردند که همین زنانِ همگون هیچ تمایلی به بیان احساسات حمایت طلبانه از سقط‌جنین را ندارند. آن‌ها داشتن حق سقط‌جنین را تأیید می‌کردند که البته به معنای حمایت از آن نبود. وقتی زنان سیاه‌پوست و لاتین تبارها به سقط‌جنین در چنان ابعاد وسیعی تن دادند، بنا به ادعای خودشان نه به خاطر تمایلشان به پایان دادن به حاملگی، بلکه به خاطر شرایط اجتماعی رقت باری بود که آن‌ها را از آوردن موجودی جدید به این دنیا منصرف می‌کرد.

زنان سیاه‌پوست، از اولین روزهای بردگی‌شان، خود عمل سقط را انجام می‌دادند. بسیاری از زنان برده از به دنیا آوردن کودک به این جهان مملو از کار بی‌پایان خودداری می‌کردند؛ جهانی که زنجیرها، شلاق‌ها و سوءاستفاده‌های جنسی شرایط هرروزه‌ی زندگی‌شان بود. دکتری که در جورجیا حدود اواسط قرن پیش طبابت می‌کرد، متوجه شد سقط‌جنین و کورتاژ در بین بیماران برده‌اش بسیار بیش از زنان سفیدپوستی است که معالجه‌شان می‌کند. طبق نظر این پزشک، زنان سیاه‌پوست یا سخت کار می‌کردند یا

… یا همان‌طور که کشاورزان معتقدند سیاه‌پوست‌ها اسراری را می‌دانند که می‌توانند جنین را در اوایل مرحله‌ی بارداری از بین ببرند … تمامی پزشک‌های کشور از شکایت‌های مکرر کشاورزان درباره‌ی… تمایل غیرطبیعی زنان آفریقایی برای از بین بردن فرزندانشان آگاه هستند.

او حیرت‌زده می‌گوید: «هیچ‌کدام از خانواده‌ها صاحب فرزند نمی‌شوند»، این پزشک هرگز به این مسئله نپرداخت که بزرگ کردن فرزند در آن نظام برده‌داری چقدر «غیرطبیعی» است. مارگرت گارنر در این مورد نمونه‌ی خوبی است. او برده‌ی فراری بود که بعد از کشتن دخترش می‌خواست خودکشی کند که شکارچیان برده دستگیرش کردند.

او از مردن دخترش خوشحال بود- «حالا او هرگز طعم بردگی را نخواهد چشید»- و می‌خواست اعدامش کنند. «به‌جای برگشتن به بردگی بالای چوبه‌ی دار آواز خواهم خواند!»

چرا سقط‌جنین‌های خودخواسته و نوزادکشی عمدی در دوران بردگی معمول بود؟ این نه به خاطر این‌که زنان سیاه‌پوست می‌خواستند به حاملگی‌شان پایان دهند، بلکه به این دلیل بود که کارد به استخوانشان رسیده بود. آن‌ها از روی ناامیدی و درماندگی به سقط‌جنین و نوزادکشی روی می‌آوردند. انگیزه‌ی آن‌ها نه فرار از فرایند بیولوژیکی تولد بلکه شرایط ظالمانه‌ی بردگی بود. بدون شک، بسیاری از این زنان با این روش عمق خشمشان را بیان می‌کردند و گویی با سقط‌جنین شان قدمی به‌سوی آزادی برمی‌داشتند!

اوایلِ کمپین حق سقط‌جنین، آن‌ها می‌پنداشتند سقط‌جنین‌های قانونی می‌تواند جایگزینی مناسب برای مشکلات بی‌شماری باشد که فقر باعث آن است. چنان‌که گویی داشتن فرزند کمتر موجب به وجود آمدن مشاغل بیشتر، حقوق بالاتر، مدارس بهتر… می‌شود. این پنداشت، تشخیص تفاوت بین حق سقط‌جنین و حمایت کلی از آن را سخت‌تر می‌کرد. کمپین اغلب اوقات نمی‌توانست صدای زنانی باشد که خواهان حق سقط‌جنین قانونی بودند و درعین‌حال شرایط اجتماعی را محکوم می‌کردند که آن‌ها را از به دنیا آوردن فرزندان بیشتر منع می‌کرد.

این تهاجم مجدد بر ضد حق سقط‌جنین که در نیمه‌ی دوم دهه‌ی 1970 درگرفت باعث تمرکز هرچه بیشتر بر نیازهای زنان فقیر و ستمدیده‌ی نژادی شد. تا 1977 با تصویب اصلاحیه‌ی Hyde در کنگره، حکمی صادر شد مبنی بر قطع بودجه‌ی فدرال برای سقط‌جنین که باعث شد بسیاری از مجامع قانون‌گذاری ایالت‌ها نیز همان کار را انجام دهند. زنان سیاه‌پوست، پورتوریکویی، چیکانایی و سرخ‌پوست، همراه با خواهران سفیدپوست فقیرشان عملا از حق سقط‌جنین قانونی محروم شده بودند. از زمانی که جراحی‌های عقیم‌سازی، به‌محض درخواست، رایگان انجام و بودجه‌ی آن توسط وزارت بهداری، آموزش و بیمه‌های اجتماعی تأمین می‌شد، زنان فقیر بیشتری مجبور شدند ناباروری دائمی را انتخاب کنند. آنچه باید به‌فوریت انجام شود یک کمپین گسترده برای دفاع از حقوق باروری تمامی زنان است- بخصوص آن زنانی که شرایط مالی‌شان اغلب آن‌ها را وادار می‌کند تا از حق باروری خودشان چشم‌پوشی کنند.

توجه زنان برای کنترل تولیدمثل شان به قدمت خود تاریخ انسان است. اوایل 1844، در کتاب آشپزی آمریکا، در میان بسیاری از دستورالعمل‌های آشپزی، مواد شیمیایی خانگی و داروها، «دستورالعمل‌هایی» برای «لوسیون های پیشگیری» وجود داشت تا برای مثال، «لوسیون پیشگیری Hannay» را درست کنند.

یک قاچ گلابی، 6 پیمانه آب را خوب مخلوط از صافی رد کنید. محلول را در بطری‌های دربسته نگه دارید و بلافاصله بعد از نزدیکی آن را با /بدون صابون استفاده کنید.

لوسیون پیشگیری «Abernethy»،

کلرور جیوه 25 گرم، شیر بادام 400 میلی‌لیتر، الکل 100 میلی‌لیتر، گلاب 1000 میلی‌لیتر را مخلوط و در وقت مناسب استفاده کنید.

درحالی‌که زنان همیشه در رویای روش‌های مطمئن جلوگیری از آبستنی به سرمی بردند، این اتفاق نیفتاد مگر زمانی که مسئله‌ی حق زنان به‌طورکلی در مرکز توجه جنبش‌های سازمان‌یافته قرار گرفت که باعث شد حقوق باروری به‌عنوان تقاضایی مشروع پدیدار شود. سارا گیریمکی در مقاله‌ای با عنوان «ازدواج» که در دهه‌ی 1850 نوشته بود، در مورد «… حق زنان برای تصمیم‌گیری زمان مادر شدن، چند وقت به چند وقت و تحت چه شرایطی.» استدلال‌هایی کرد. او با دید طنزآمیز پزشکی موافق بود که اگر زنان و شوهران به‌نوبت بچه به دنیا آورند، «… هیچ خانواده‌ای هرگز بیش از سه فرزند نخواهد داشت، شوهر یکی و زن دو تا.» اما همچنان که او پافشاری می‌کرد، «… این حق تصمیم‌گیری برای زنان به‌تمامی نادیده گرفته می‌شود.»

سارا گیریمکی مدافع حق زنان برای اجتناب از روابط جنسی بود. تقریبا در همان زمان «ازدواج بدون قید و شرط» معروف بین لوسی استون و هنری بلک ول اتفاق افتاد. این طرفداران الغای بردگی و فعالان حقوق زنان، در مراسمی ازدواج کردند که در اعتراض به چشم‌پوشی سنتی زنان از حقشان در مورد برخورداری از حق مالکیت بر املاک، تن و بدن و تغییر نامشان برگزار شده بود. شوهر موافقت کرده بود که هیچ حقی مبنی بر «قیمومیت همسرش» ندارد. هنری بلک ول قول داد هرگز امیال دیکته شده‌ی جنسی‌اش را بر همسرش تحمیل نکند.

این تفکر که زن می‌تواند از خواسته‌های جنسی شوهرش سرباز زند، سرانجام ایده‌ی اصلیِ «مادری داوطلبانه» شد. در دهه‌ی 1870، وقتی جنبش حق رأی زنان به اوج خود رسید، فمینیست‌ها علنا از مادری داوطلبانه حمایت کردند. ویکتوریا وودهال در سخنرانی‌اش در سال 1873 گفت:

زنی که در آمیزش برخلاف امیال و خواسته‌هایش خود را تسلیم کند، درواقع خودکشی کرده است؛ و شوهری که زنش را مجبور به این عمل کرده، مرتکب قتل شده است و باید مجازات شود. گویی به خاطر امتناع، گلوی زنش را تا حد مرگ می‌فشارد.

البته وودهال به‌عنوان طرفدار «عشق آزاد» کاملا بدنام بود. دفاع او از حق زنِ متأهلی که برای کنترل حاملگی‌اش از آمیزش با شوهرش خودداری کند، حمله‌ی همه‌جانبه‌ی وودهال به نهاد خانواده تلقی می‌شد.

تصادفی نبود که آگاهی زنان در داشتن حق باروری از بطن جنبش سازمان‌یافته‌ی تساوی سیاسی زنان به وجود آمد. درواقع اگر سنگینی زایمان‌های پی‌درپی و سقط‌جنین‌های مکرر برای همیشه بر دوش زنان باقی می‌ماند، آن‌ها به‌ندرت می‌توانستند به حقوق سیاسی‌شان دست یابند. علاوه بر آن، رؤیاهای جدید زنان برای یافتن فرصت‌های شغلی و خودشکوفایی آن‌ها خارج از حیطه‌ی ازدواج و مادری فقط زمانی رخ می‌دهد که آن‌ها بتوانند برای بچه‌دار شدن برنامه‌ریزی داشته باشند و تعداد زایمان‌هایشان را محدود کنند. صرفا در این صورت، شعار «مادری داوطلبانه» با دیدگاه‌های جدید و مترقی مادری همسنگ می‌شود. هرچند، در همان زمان هم این دیدگاه کاملا محدود به سبک زندگی بود که طبقه‌ی متوسط و سرمایه‌داری از آن بهره می‌بردند. آرمان‌های نهفته در «مادری داوطلبانه» منعکس‌کننده‌ی شرایط زنان کارگری نبود که برای بقای اقتصادی‌شان، با زندگی دست‌وپنجه نرم می‌کردند. زمانی که اولین فراخوان برای کمپین جلوگیری از آبستنی دستاوردهایی کسب کرد، این دستاوردها تنها شامل کسانی بود که ثروت مادی در اختیار داشتند. درحالی‌که برای خیل عظیمی از زنان فقیر و کارگر نسبتا سخت و دشوار بود که با جنبش نوپای جلوگیری از آبستنی احساس نزدیکی کنند.

حدود اواخر قرن نوزدهم، نرخ موالید سفیدپوست‌ها در آمریکا با کاهش قابل‌توجهی روبرو شد. ازآنجاکه نوآوری‌های پیشگیری از بارداری به‌طور عمومی معرفی نشده بود، افت در نرخ موالید حاکی از آن بود که زنان به‌طور چشمگیری روابط جنسی‌شان را محدود کرده‌اند. تا 1980، زنان سفیدپوست بومی و عادی بیش از چهار فرزند نداشتند؛ و چون جامعه‌ی آمریکا به‌طور وسیعی درحالی‌که شهری شدن بود، این الگوی جدید تولد نباید باعث تعجب می‌شد. ازآنجاکه زندگی روستایی خانواده‌های بزرگ و پرجمعیت را می‌طلبید، آن‌ها درون بافت زندگی شهری ناکارآمد شدند. درعین‌حال، این پدیده، توسط نظریه‌پردازانِ افزایش سرمایه‌داری انحصاری، آشکارا به شیوه‌ی ضدکارگری و نژادپرستانه تفسیر شد. از زمانی که زنان سفیدپوست بومی فرزندان کمتری به دنیا می‌آوردند، توهم «خودکشی نژادی» در محافل رسمی افزایش یافت.

در سال 1905 تئودور روزولت رئیس‌جمهور آمریکا، در شام روز لینکلن سخنرانی‌اش را با بیانیه‌ی «اصلاح نژادی باید ادامه یابد» به پایان رساند. تا 1906، او گستاخانه کاهش نرخ زایمان بین سفیدپوست‌های بومی را با تهدید قریب‌الوقوع «خودکشی نژادی» یکسان می‌انگاشت. آن سال او در سخنرانی سالانه‌اش در کنگره، زنان سفیدپوست اصیلی را ملامت کرد که خود را درگیر مسئله‌ی «نازایی عمدی» کرده بودند. نازایی عمدی گناهی بود که موجب مرگ ملی و خودکشی نژادی می‌شد. این نظرات در دوران ایدئولوژی پرشتاب نژادپرستی، امواج وسیعی از شورش‌های نژادی و لینچ کردن در ملأعام را به وجود آورد. […]

جنبش جلوگیری از آبستنی چگونه به اتهامات افزایش خودکشی نژادی از جانب روزولت پاسخ داد؟ طبق نظر یک مورخ برجسته‌ی جنبش جلوگیری از آبستنی، شگرد تبلیغاتی رئیس‌جمهور برای وی یک ناکامی بود. زیرا، برعکس، باعث حمایت هرچه بیشتر از مدافعان این جنبش شد. درعین‌حال، همان‌طور که لیندا گوردن تأکید می‌کند، این بحث «… فمینیست‌هایی را که از فقرا و کارگران دورافتاده بودند در صف مقدم قرار داد.»

این [موضوع] به دو روش اتفاق افتاد. اول، فمینیست‌ها بیش‌ازپیش بر جلوگیری از آبستنی به‌عنوان راهی برای زندگی و آموزش عالی پافشاری می‌کردند که هدفی دست‌نیافتنی برای فقرا بود. در بافت تمامی جنبش فمینیستی که فمینیسم را فقط با آرمان‌های بسیاری از زنان ممتاز جامعه می‌شناساند، بخش خودکشی نژادی یک عامل اضافی بود. دوم، فمینیست‌های حامی جلوگیری از آبستنی، شروع کردند به عمومیت بخشیدن به این عقیده که فقرا برای محدود کردن تعداد افراد خانواده‌شان تعهد اخلاقی دارند، زیرا خانواده‌های بزرگ به سیستم مالیاتی و هزینه‌های خیریه‌ی پول‌دارها فشار وارد می‌کنند. چون فرزندان فقرا به‌ندرت می‌توانند خود را «بالا» بکشند.

با قبول تز خودکشی نژادی، در مقیاس بزرگ و یا کوچک، زنانی همچون جولیا وُرد هاو و آیدا هاستد هارپر رئوس مطالب جنبش حق رأی را به‌صورت موضع نژادپرستانه‌ی زنان جنوب منعکس کردند. اگر طرفداران حق رأی در مقابل دلایل مطرح‌شده درباره‌ی تعمیم حق رأی به زنان، به‌عنوان برتری سفیدها تسلیم می‌شدند، حامیان جلوگیری از آبستنی نیز بر این اساس تسلیم استدلال‌های جدید می‌شدند یا از آن‌ها حمایت می‌کردند که جلوگیری از آبستنی، روشی است برای جلوگیری از ازدیاد «طبقه‌ی پست و پایین جامعه» و پادزهری برای خودکشی نژادی. با اشاعه‌ی روش‌های جلوگیری از آبستنی میان سیاه‌پوست‌ها، مهاجران و به‌طورکلی فقرا می‌شد جلوی خودکشی نژادی را گرفت. با این روش، سفیدپوست‌های ثروتمند یانکی تبار و قابل‌اعتماد می‌توانستند بیشترین تعداد جمعیتِ خود را حفظ کنند. وقتی جنبش جلوگیری از آبستنی هنوز در ابتدای کار بود، تعصب طبقاتی و نژادپرستی به آن راه یافت. در محافل جلوگیری از آبستنی، بسیاری بر این باور بودند که زنان فقیر، سیاه‌پوست و مهاجر برای محدود کردن سایز خانواده‌شان «تعهد اخلاقی» دارند. چیزی که برای طبقه‌ی ممتاز مطالبه‌ی «حق» بود و برای فقرا به معنای «وظیفه»!

زمانی که مارگرت سَنگر برای تمامی عمر راه مبارزه برای «جلوگیری از آبستنی»- عبارتی که او ساخت و رایج کرد- را در پیش گرفت، گویی نژادپرست‌ها و طبقه‌ی ضد کارگر دوره‌های قبل پیروز شدند. خود مارگرت هیگینز سنگر از طبقه‌ی کارگر بود و به‌خوبی با فشار مخرب فقر آشنایی داشت. وقتی مادرش در سن چهل‌وهشت سالگی از دنیا رفت، یازده بچه به دنیا آورده بود. خاطرات بعدی سنگر از مشکلات خانواده‌ی خودش این باور او را تقویت کرد که زنان طبقه‌ی کارگر نیازمند برخورداری از حق برنامه‌ریزی آزادانه برای حاملگی و فاصله‌گذاری بین زایمان‌هایشان هستند. وابستگی او به جنبش سوسیالیستی دلیل دیگری برای این امید بود که کمپین جلوگیری از آبستنی در جهت پیشرفت هرچه بیشتر حرکت کند.

وقتی سنگر در سال 1912 به حزب سوسیالیست پیوست، مسئولیت جذب زنان از کلوب‌های زنان کارگر نیویورک به حزب را به عهده گرفت. در Call -روزنامه‌ی حزب- مقالات او در صفحه‌ی زنان چاپ می‌شد. او مجموعه مقالاتی با عناوین «آنچه همه‌ی مادران باید بدانند» و «آنچه همه‌ی دختران باید بدانند» نوشت. او در همان‌جا اعتصاب‌های مربوط به زنان را پوشش می‌داد. آشنایی سنگر با محدودیت‌های طبقه‌ی کارگر نیویورک، نتیجه‌ی بازدیدهای زیادی بود که به‌عنوان پرستارِ آموزش‌دیده از بخش‌های فقیرنشین شهر به عمل می‌آورد. او در شرح‌حال خود خاطرنشان می‌کند که طی این بازدیدها، تعداد بسیار زیادی از زنان مصرانه می‌خواستند اطلاعاتی درباره‌ی جلوگیری از آبستنی به دست آورند.

با توجه به شرح‌حال او، در یکی از بازدیدهای بی‌شمارش که به‌عنوان پرستار به بخش پایینی شرق نیویورک- محله‌ی کارگرنشین و خطرناک- رفته بود، مجاب شد تا مبارزه‌ی شخصی برای جلوگیری از آبستنی به راه اندازد. در یکی از دیدارهای روزانه‌اش، متوجه شد سادی ساچز بیست‌وهشت ساله سعی کرده خودش بچه‌اش را سقط کند. پس از گذشتن مرحله‌ی بحرانی، زن جوان از پزشک معالجش خواسته بود تا برای جلوگیری از آبستنی راهی پیش پایش بگذارد. سنگر پس از پی گیری متوجه شد دکتر گفته «… به شوهرت جیک بگو روی پشت‌بام بخوابد.»

نگاه صریحی به خانم ساچز انداختم. باوجود اشک‌های ناگهانی‌ام، می‌توانستم ناامیدی مطلق را روی صورتش ببینم. به‌سادگی نگاهی به هم انداختیم و تا وقتی‌که در پشت سر دکتر بسته شود چیزی نگفتیم. بعد دست‌های لاغر با رگ‌های کبودش را بلند کرد و ملتمسانه درهم قلاب کرد. «او درک نمی‌کند. او فقط یک مرد است. اما تو می‌فهمی، مگه نه؟ لطفا به من بگو، آن راز را بگو، قول می‌دهم به کسی چیزی نگویم. خواهش می‌کنم!»

سه ماه بعد سادی ساچز در پی یک عمل سقط‌جنین خودسرانه مرد. آن شب، مارگرت سنگر عهد کرد تمامی انرژی‌اش را صرف یادگیری و پخش وسایل پیشگیری از بارداری کند.

رفتم توی رختخواب، هیچ مهم نبود به چه قیمتی تمام شود. می‌دانستم دیگر زمان راه‌حل‌های موقت و روش‌های سطحی تمام شده است؛ تصمیم گرفتم ریشه‌ی این مصیبت را پیدا کنم، کاری کنم تا بتوانم سرنوشت مادرانی را تغییر دهم که درماندگی‌شان به پهنای آسمان است.

سنگر در اولین مرحله‌ی مبارزه برای جلوگیری از آبستنی، به رابطه‌اش با حزب سوسیالیست ادامه داد- و خود این کمپین در افزایش ستیزه‌جویی طبقه‌ی کارگر شرکت فعال داشت. حامیان ثابت‌قدم او عبارت بودند از یوجین دبز، الیزابت گرلی فلین و اِما گولدمن که به ترتیب نمایندگان حزب سوسیالیست، کارگران انترناسیونال جهانی و جنبش آنارشیست بودند. مارگرت سنگر، به‌نوبه‌ی خود، تعهد ضدسرمایه‌داری جنبش خودش را در صفحات روزنامه‌ی خودش، زن شورشی، بیان می‌کرد که «وقف علایق زنان کارگر کرده بود.» او شخصا، همراه کارگران اعتصابی بود و علنا حمله‌ی وحشیانه به کارگران اعتصابی را محکوم می‌کرد. برای مثال در 1914، وقتی گارد ملی تعداد زیادی از معدنچیان چیکانو را در لادلو قتل‌عام کرد، سنگر به جنبش کارگری پیوست و نقش د.راکفلر را در این حمله نشان داد.

باکمال تأسف، اتحاد بین کمپین جلوگیری از آبستنی و جنبش رادیکال کارگری مدت زیادی تداوم نیافت. هرچند سوسیالیست‌ها و فعالان دیگر کارگری از ضرورت جلوگیری از آبستنی حمایت می‌کردند، این مسئله در استراتژی کلی آن‌ها از جایگاهی مهم برخوردار نبود؛ و خود سنگر، در تجزیه‌وتحلیلش از فقر، شروع کرد به ناچیز پنداشتن مرکزیت استثمار سرمایه‌داری. او استدلال می‌کرد که کثرت موالید باعث گرفتاری و بدبختی کارگران می‌شود. او معتقد بود «با هجوم بی‌وقفه‌ی کارگران جدید به بازار کار»، «… زنان ناخواسته به استثمار طبقه‌ی کارگر تداوم می‌بخشند». احتمالا، نظریه‌ی کنترل رشد جمعیت که در بعضی از محافل سوسیالیستی پذیرفته شده بود، روی عقاید سنگر تأثیرگذار بوده است. شخصیت‌های برجسته‌ی جنبش سوسیالیست اروپا، همچون آناتول فرانس و روزا لوکزامبورگ، برای جلوگیری از جاری شدن مستمر نیروی کار در بازار سرمایه‌داری، «اعتصاب زایش» را مطرح کردند.

وقتی مارگرت سنگر با هدف ساختن جنبشی مستقل برای جلوگیری از آبستنی با حزب سوسیالیست کار می‌کرد، او و پیروانش بیش‌ازپیش برای تبلیغات علیه سیاه‌پوستان و مهاجرین آن موقع مستعد و آماده بودند. همانند اسلافشان که فریب تبلیغات «خودکشی نژادی» را خورده بودند، مدافعان جلوگیری از آبستنی ایدئولوژی نژادپرستانه‌ی رایج را پذیرفتند. تأثیر ویرانگر جنبش بهسازی و اصلاح نژاد به‌زودی امکانات بالقوه‌ی پیش‌رونده‌ی کمپین جلوگیری از آبستنی را از بین برد.

در طول اولین دهه‌های قرن بیستم، افزایش محبوبیت جنبش بهسازی و اصلاح نژاد اصلا تحولی غیرمنتظره نبود. عقاید بهسازی و اصلاح نژاد کاملا با نیازهای ایدئولوژیکی سرمایه‌داری انحصاری نوپا سازگار بود. هجوم سرمایه‌داری به آمریکای لاتین و اقیانوس آرام باید همچون افزایش استثمار کارگران سیاه‌پوست در جنوب و کارگران مهاجر در شمال و غرب توجیه می‌شد. نظریه‌ی نژادپرستانه‌ی شبه‌علمی همراه با کمپین بهسازی و اصلاح نژاد، عامل دفاعی مناسبی را برای اداره‌ی انحصارطلبی‌های نو فراهم می‌کرد. درنتیجه، این جنبش حمایت قاطع سرمایه‌دارهای مهمی همچون کارنگیز، هریمنز و کلاگز را به دست آورد.

تا 1919 تأثیر بهسازی و اصلاح نژاد بر جنبش جلوگیری از آبستنی بی‌هیچ تردیدی مشخص بود. در مقاله‌ای که مارگرت سنگر در مجله‌ی انجمن آمریکایی جلوگیری از آبستنی به چاپ رساند، «مهم‌ترین مسئله‌ی جلوگیری از آبستنی» را این‌گونه شرح داد، «فرزندان بیشتر از نسل سالم، فرزندان کمتر از نسل ناسالم». تقریبا همان زمان، روزنامه‌ی ABCL صمیمانه از راه‌یابی نویسنده‌ی طغیان موج رنگین‌پوست‌ها علیه برتری جهانی سفیدپوست‌ها به خلوتش استقبال کرد. برای لوترپ استادرد، پرفسور هاروارد و تئوریسین جنبش بهسازی و اصلاح نژاد، جایگاهی در هیئت‌رئیسه تعیین شد. در صفحه‌های ABCL، مقالاتی از گای اروینگ بیرچ، مدیر مجمع بهسازی و اصلاح نژاد آمریکایی منتشر شد. بیرچ مدافع کنترل باروری به‌عنوان سلاحی بود برای

… جلوگیری از این‌که بیگانگان یا کاکاسیاه‌ها جایگزین آمریکایی‌ها شوند؛ خواه از طریق مهاجرت، خواه به‌واسطه‌ی نرخ بسیار بالای زادوولدشان در کنار دیگران در این کشور.

تا 1932 مجمع بهسازی و اصلاح نژاد به خود می‌بالید که توانسته حداقل در بیست‌وشش ایالت قوانین عقیم‌سازی اجباری را به تصویب برساند و با روش جراحی هزاران فرد «ناسالم» را از به دنیا آوردن نوزاد محروم کند. مارگرت سنگر تأیید همگانی این تحول را خواستار شد. او در یک گفتگوی رادیویی اظهار داشت، «کودن‌ها، ناقص‌العقل‌ها، مبتلایان به صرع، بی‌سوادها، گداها، افرادی که برای استخدام صلاحیت ندارند، مجرمین، فاحشه‌ها و معتادها» باید با جراحی عقیم شوند. او نمی‌خواست زیادی سرسخت باشد و هیچ انتخابی برای آن‌ها قایل نباشد؛ او گفت، اگر آن‌ها بخواهند می‌توانند زندگی دائم در کمپ‌های کار تفکیک‌شده را انتخاب کنند.

در انجمن آمریکایی جلوگیری از آبستنی، فراخوان برای جلوگیری از آبستنی سیاه‌پوست‌ها همان برتری نژادی را کسب کرد که فراخوان عقیم‌سازی دایمی. در 1939 جانشینِ آن، فدراسیون جلوگیری از آبستنی آمریکا، «پروژه‌ی کاکاسیاه» را راه‌اندازی کرد. به گفته‌ی فدراسیون،

اکثریت کاکاسیاه‌ها، خصوصا در جنوب، هنوز بابی قیدی زادوولد می‌کنند و تعدادشان روزبه‌روز نسبت به سفیدها زیادتر می‌شود و بدبختانه بخشی از آن نفوسی هستند که از حداقل سلامت برخوردارند و نمی‌توانند بچه‌هایشان را خوب تربیت کنند.

با فراخوان جذب کشیش‌های سیاه‌پوست برای راهنمایی کمیته‌های جلوگیری از آبستنی محلی، برنامه‌ی فدراسیون این بود که سیاه‌پوست‌ها باید تا آنجا که امکان دارد به تبلیغ جلوگیری از آبستنی مبادرت کنند. مارگارت سنجر در نامه‌ای به همکارش نوشت، «ما نمی‌خواهیم فقط حرف زده شود»،

… ما می‌خواهیم کاکاسیاه‌ها را ریشه‌کن کنیم؛ و اگر هرکدام از آن اعضاء متعصب شورشی بخواهد کاری انجام دهد، کشیش تنها کسی است که می‌تواند کار را فیصله دهد.

این واقعه در جنبش جلوگیری از آبستنی پیروزی ایدئولوژیکی نژادپرستی را ثابت کرد که با عقاید بهسازی و اصلاح نژاد همسو بود. این باعث محرومیت از ظرفیت‌های فزاینده‌ای شده بود که نشان می‌داد حمایت از رنگین‌پوست‌ها نه به خاطر داشتن حق فردی برای جلوگیری از آبستنی بلکه استراتژی نژادپرستانه‌ی کنترل جمعیت بود. از کمپین جلوگیری از آبستنی خواسته شد با حداکثر توان در تحقق بخشیدن به سیاست‌های نژادپرستانه‌ی حکومت امپریالیستی آمریکا در کنترل جمعیت سیاهان انجام وظیفه کند.

فعالان حق سقط‌جنین اوایل دهه‌ی 1970 باید پیشینه‌ی جنبش شان را بررسی می‌کردند. اگر این کار را انجام می‌دادند، شاید متوجه می‌شدند که چرا بسیاری از خواهران سیاه‌پوستشان به آرمان آن‌ها به دیده‌ی شک می‌نگرند. کسانی که جلوگیری از آبستنی و عقیم‌سازی دائمی برای آن‌ها به معنای حذف بخش «ناسالم» جمعیت بود، احتمالا درک می‌کردند که خنثی کردن اعمال نژادپرستانه‌ی پیشینیانشان چه اندازه اهمیت دارد. درنتیجه، فمینیست‌های جوان سفیدپوست شاید بیشتر پذیرنده‌ی این نظر می‌شدند که محکومیت شدید سوءاستفاده از عقیم‌سازی که بیش‌ازپیش گسترش‌یافته بود باید در کمپینِ حق سقط‌جنین آن‌ها گنجانده می‌شد.

این اتفاق زمانی افتاد که رسانه‌ها ارزش اطلاع‌رسانی رسوایی عقیم شدن اتفاقی دو دختر سیاه‌پوست در مونتگمری،آلاباما را دریافتند؛ سرانجام مشکلات پیش‌بینی نشده‌ی سوءاستفاده از عقیم‌سازی نمایان شد. اما زمانی که قضیه‌ی خواهران رالف کشف شد، عملا دیگر برای تحت تأثیر قرار دادن سیاست جنبش حق سقط‌جنین دیر شده بود. تابستان 1973 بود و تصمیم دیوان عالی برای قانونی کردن سقط‌جنین قبلا در ماه ژانویه اعلام شده بود. باوجوداین، نیاز مبرم برای اعتراض همگانی به سوءاستفاده از عقیم‌سازی آشکار شد. حقایق پیرامون داستان خواهران رالف به طرز هولناکی ساده بود. مینی لی دوازده‌ساله و مری اَلیس چهارده‌ساله ناغافل به اتاق جراحی کشانده می‌شوند و در آنجا جراحان آن‌ها را برای همیشه از حق داشتن فرزند محروم می‌کنند. جراحی را HEW- سرمایه‌گذار کمیته‌ی فعال جامعه‌ی مونتگمری- ترتیب داده بود. این جراحی هنگامی به انجام رسید که متوجه شدند Depo-Provera، دارویی که قبلا برای برنامه‌ی پیشگیری برای دختران تهیه شده، در حیوانات باعث سرطان شده بود.

بعدازاین که در مرکز قانونی فقر در جنوب برای خواهران رالف پرونده تشکیل داده شد، مادر دخترها فاش کرد مددکاران اجتماعی که روی قضیه‌ی دخترهایش کار می‌کردند او را فریفتند و او هم ندانسته با عمل جراحی «موافقت کرد». آن‌ها از خانم رالف که خواندن و نوشتن نمی‌دانست، خواستند پای سندی را علامت “X” بگذارد که متنش را برایش توضیح نداده بودند. او گفت، تصور می‌کرده آن کاغذ درباره‌ی تداوم تزریق Depo-Provera بوده است؛ و او بعدا دانست که اجازه داده بود دخترهایش را با عمل جراحی عقیم کنند.

در پی علنی شدن پرونده‌ی خواهران رالف، رسوایی‌های مشابهی نیز عیان شد. در خود مونتگمری، یازده دختر، در نوجوانی، به همان صورت عقیم شده بودند. همان‌طور که بعد معلوم شد،HEW که در ایالت‌های دیگر هم در کلینیک‌های جلوگیری از آبستنی سرمایه‌گذاری کرده، دختران جوان را در معرض سوءاستفاده‌ی عقیم‌سازی قرار داده بود. به‌علاوه، زنان دیگری هم به‌صورت انفرادی با همان سرگذشت‌های هولناک پا پیش گذاشته بودند. مثلا، نایل روت کاکس علیه ایالت کارولینای شمالی اقامه دعوی کرد. در هیجده سالگی- هشت سال قبل از این اقامه- مقامات رسمی تهدید کرده بودند در صورت عدم قبول جراحی عقیم‌سازی، از پرداخت مستمری بیمه‌ی اجتماعی به خانواده‌اش سرباز می‌زنند. قبل از این‌که به عمل جراحی رضایت دهد، به او اطمینان داده شده بود که نازایی‌اش موقتی است.

دعوی نایل روت کاکس متوجه ایالتی بود که با جدیت تمام روی نظریه‌ی بهسازی و اصلاح نژاد کار می‌کرد. به کمک کمیسیون بهسازی و اصلاح نژاد کارولینای شمالی، متوجه شدند که از سال 1933، 7686 مورد عقیم‌سازی اتفاق افتاده است. هرچند این اعمال جراحی به‌عنوان برنامه‌هایی برای جلوگیری از تولیدمثل «افراد کندذهن» توجیه می‌شد، تقریبا 5000 نفر از افراد عقیم شده سیاه‌پوست بودند. طبق نظر برندا فیجن فاستیو، وکیل ACLU که وکالت نایل روت کاکس را به عهده داشت، گزارش اخیر کارولینای شمالی امیدوارکننده نبود.

تا آنجا که می‌توانم حساب کنم، آمار نشان می‌دهد که از 1964 تقریبا 65 درصد زنان عقیم شده در کارولینای شمالی سیاه‌پوست بودند و تقریبا 35 درصدشان سفیدپوست.

به‌محض این‌که طوفان علنی شدن سوءاستفاده از عقیم‌سازی به پا شد، مشخص شد همسایه‌های ایالت کارولینای شمالی محل فجایع بیشتری بوده‌اند. هیجده زنِ اهلِ ایکن، کارولینای شمالی، دکتر کلوویس پیرس را متهم کردند که اوایل دهه‌ی 1970 آن‌ها را عقیم کرده است. پیرس، تنها متخصص زایمان در آن شهر کوچک، متناوبا گیرندگان دریافت‌کنندگان خدمات درمانی، نیازمندان را که دو یا بیشتر فرزند داشتند، عقیم کرده بود. طبق گزارش پرستار مطب او، دکتر پیرس اصرار داشت که اگر زنان باردار تحت پوشش سازمان تأمین اجتماعی می‌خواهند او بچه‌ی آن‌ها را به دنیا آورد، «باید به عقیم شدن داوطلبانه تن دردهند.» درحالی‌که او می‌گفت، «… از دست کسانی که با مالیات‌های من زندگی می‌کنند و این دوروبر می‌پلکند و تازه بچه هم دارند، خسته شده‌ام»، تقریبا 60000 دلار از طرف مالیات‌دهندگان برای عقیم‌سازی به او اهدا شد. درروند دادگاه او، انجمن پزشکی از او دفاع کرد و اعضاء آن اظهار داشتند که این دکترها «… قبل از پذیرش بیمار حق قانونی و اخلاقی دارند که برای گرفتن اجازه‌ی عقیم‌سازی اصرار ورزند، البته اگر این کار در اولین ویزیت انجام گیرد.»

در آن زمان، با افشاء سوءاستفاده از عقیم‌سازی، همدستی دولت فدرال علنی شد. در ابتدا وزارت بهداشت، آموزش و سازمان تأمین اجتماعی ادعا کردند که با کمک برنامه‌های فدرال تقریبا 16000 زن و 6000 مرد در سال 1972 عقیم شدند. هرچند، بعدا این ارقام مورد بازبینی اساسی قرار گرفت. کارل شالتس، مدیر اداره‌ی امور جمعیت HEW برآورد کرد که آن سال دولت فدرال برای 100000 تا 200000 عقیم‌سازی سرمایه‌گذاری کرده بود. اتفاقا در زمان هیتلر، تحت نظارت قانون تندرستی و ارثی نازیسم، 250000 عقیم‌سازی انجام شده بود. آیا رکورد عقیم‌سازی دولتی آمریکا در یک سال مساوی است با اعمال رژیم نازی در تمامی آن سال‌ها؟

با توجه به قتل‌عام تاریخی که بر جمعیت بومی آمریکا اعمال شد، این گمان می‌رفت که سرخپوست‌های آمریکایی از این کمپین بهسازی و اصلاح نژاد معاف باشند. اما طبق شهادت دکتر کانی یوری در کمیته‌ی دادرسی سنا، تا 1976 حدودا 24 درصد از زنان سرخپوست در سن باروری عقیم شده بودند. دکتر چاکتو به کمیته‌ی سنا گفت، «جلوی تداوم خون اجدادمان را گرفته‌اند… نسل‌های آینده‌مان متولد نخواهند شد… این قتل‌عام طایفه‌ی ماست.» طبق نظر دکتر یوری، در بیمارستان سازمان تأمین اجتماعی سرخپوست‌ها در کلارمو، اوکلاهاما، از هر چهار زنی که با امکانات دولتی بچه به دنیا می‌آورد، یکی عقیم می‌شد.

سرخپوست‌های آمریکا از اهداف خاص تبلیغاتی عقیم‌سازی هستند. دریکی از جزوات HEW، دو طرح از سرخپوست‌ها کشیده شده بود. در یکی از آن‌ها یک خانواده با یک فرزند و ده اسب و در دیگری خانواده‌ای با ده فرزند و یک اسب کشیده شده است. این تصاویر بدون تردید بیانگر این نکته هستند که فرزند بیشتر به معنای فقر بیشتر و فرزند کمتر به معنای پول و ثروت است. گویی خانواده‌ای که با جراحی عقیم‌سازی و با جلوگیری از آبستنی یک فرزند دارد، با تردستی و جادو ناگهان صاحب ده اسب می‌شود.

سیاست کنترل جمعیت داخلی دولت آمریکا بدون تردید مضمونی نژادپرستانه دارد. سرخپوست‌ها، چیکاناها، پورتوریکویی‌ها و زنان سیاه‌پوست در ابعاد وسیعی عقیم می‌شوند. طبق پژوهشی که در مرکز تحقیقات بهداشت باروری ملی که در سال 1970 توسط بخش کنترل جمعیت دانشگاه پرینستون انجام گرفت، 20 درصد زنان متأهل سیاه‌پوست برای همیشه عقیم شده‌اند. تقریبا همان درصد از زنان چیکانایی هم با جراحی نازا شده بودند. از این گذشته، 43 درصد از زنان عقیم شده که از یارانه‌های دولت مرکزی استفاده کرده بودند، سیاه‌پوست بودند.

تعداد شگفت‌انگیز زنان عقیم شده‌ی پورتوریکویی، نشانگر سیاست خاص دولت بود که رد پای آن به سال 1939 می‌رسید. در آن سال، کمیته‌ی میان گروهی پرزیدنت روزولت در پورتوریکو بیانیه‌ای صادر کرد که طبق آن مشکلات اقتصادی جزیره ناشی از پدیده‌ی کثرت جمعیت بود. این کمیته پیشنهاد کرد تلاش‌هایی انجام گیرد تا نرخ موالید بالاتر از نرخ مرگ‌ومیر نباشد. بلافاصله بعدازآن، کمپین عقیم‌سازی آزمایشی در پورتوریکو به راه افتاد. هرچند کلیسای کاتولیک در سال 1946 با این آزمایش مخالفت کرد و خواستار توقف برنامه شد، اوایل دهه‌ی 1950 این برنامه به آموزش و روال عادی کنترل جمعیت تبدیل شده بود. در این زمان بیش از 150 کلینیک باز شدند که درنتیجه‌ی آن 20 درصد از رشد جمعیت در اواسط دهه‌ی 1960 کاهش یافت. تا دهه‌ی 1970 بیش از 35 درصد تمامی زنان پورتوریکویی در سن باروری با جراحی عقیم شده بودند. طبق گزارش بونی مس، منتقد جدی سیاست جمعیتی دولت آمریکا،

… اگر صرفا برآوردهای بسیار دقیق جدی گرفته شود، اگر نرخ اخیر عقیم‌سازی 19000 نفر در ماه ادامه پیدا کند، در این صورت، احتمال دارد در طول 10 یا 20 سال، جمعیت کارگر و کشاورز جزیره نابود شود… برای اولین بار در تاریخ جهان، استفاده‌ی سیستماتیک از کنترل جمعیت توانایی ریشه‌کنی تمامی نسلی از انسان‌ها را داراست.

طی دهه‌ی 1970، پیامدهای ویرانگر تجربه‌ی پورتوریکو کاملا آشکار شد. در پورتوریکو، حضور شرکت‌ها در صنایع کاملا خودکار دارویی و متالوژی، مشکل بیکاری را وخیم‌تر کرده بود. دورنمای هرچه بیشتر شدن لشکر کارگران بیکار یکی از مهم‌ترین انگیزه‌های برنامه‌ی عقیم‌سازی گروهی بود. امروزه در خود ایالات‌متحده، تعداد بسیار زیاد رنگین‌پوست‌ها- و مخصوصا جوانان ستمدیده‌ی نژادی- بخشی از خیل کارگران همیشه بیکار شده است. با درنظرگرفتن مورد پورتوریکو، تصادفی نیست که افزایش میزان عقیم‌سازی همگام با نرخ بیکاری به‌پیش می‌رود. با رشد تعداد سفیدپوست‌هایی که از عواقب وحشتناک بیکاری رنج می‌برند، آن‌ها هم در انتظار آماج تبلیغات رسمی عقیم‌سازی هستند.

رواج سوءاستفاده از عقیم‌سازی در اواخر دهه‌ی 1970 بسیار بیش از گذشته بود. هرچند، وزارت بهداشت، آموزش و سازمان تأمین اجتماعی در سال 1974 رهنمون‌هایی را منتشر کردند که به‌ظاهر برای جلوگیری از عقیم‌سازی غیرداوطلبانه طراحی شده بود، بااین‌حال شرایط در حال حاضر بدتر شده است. وقتی در سال 1975 پروژه‌ی حقوق باروریِ انجمن آزادی‌های فردی، ارزیابی آموزشی بیمارستان‌ها را به عهده گرفت، متوجه شد 40 درصد از آن مؤسسات حتی از اصول و قواعد HEW هم آگاه نیستند. فقط 30 درصد بیمارستان‌های بازدید شده توسط ACLU از آن رهنمودها تبعیت کرده بودند.

در اصلاحیه‌ی Hyde 1977، ابعاد دیگری بر اعمال عقیم‌سازی اجباری اضافه شد. به دلیل تصویب این قانون توسط کنگره، بودجه‌ی دولتی که برای سقط‌جنین در نظر گرفته شده بود کاملا قطع شد اما در مواردی همچون تجاوزهای جنسی، احتمال خطر مرگ یا بیماری‌های خطرناک همچنان به قوت خود باقی ماند. طبق نظر ساندرا سالازار عضو دپارتمان بهداشت همگانی کالیفرنیا، اولین قربانی اصلاحیه‌ی Hyde یک زن بیست‌وهفت ساله‌ی چیکانایی اهل تگزاس بود. هنوز مدت کوتاهی از قطع بودجه‌ی دولتی سقط‌جنین در تگزاس نگذشته بود که او به علت غیرقانونی بودن آن در مکزیکو فوت کرد. قربانیان بسیاری وجود دارند- زنانی که عقیم‌سازی تنها جایگزین مناسب برای سقط آن‌ها است، عملی که اخیرا به‌راحتی می‌توان آن را انجام داد. با کمک بودجه‌ی دولتی، عقیم‌سازی‌های متعدد و راحت برای زنان فقیر ادامه یافت.

تا پایان دهه‌ی اخیر، زنان سرخپوست، چیکانایی، سیاه‌پوست و پورتوریکویی مبارزاتی برای مقابله با سوءاستفاده از عقیم‌سازی به راه انداختند. هدف آن‌ها هنوز به‌صورت کامل موردپذیرش جنبش زنان قرار نگرفته است. سازمان‌هایی که نماینده‌ی منافع زنان سفیدپوست طبقه متوسط هستند، رغبت چندانی برای حمایت از ضرورت کمپین علیه سوءاستفاده از عقیم‌سازی این زنان از خود نشان نمی‌دهند. زیرا این زنان اگر هم تمایل به عقیم شدن دارند، اغلب اوقات این حق فردی‌شان را انکار می‌کنند. درحالی‌که در تمامی موارد به زنان رنگین‌پوست نازایی دائمی توصیه می‌شود، بر زایش بیشتر زنان سفیدپوستی اصرار می‌ورزند که از شرایط اقتصادی بسیار بالایی برخوردارند. درنتیجه آن‌ها بعضی مواقع «دوره‌ی انتظار» و دیگر جزئیات مربوط به «رضایت آگاهانه» برای عقیم‌سازی را اسباب ناراحتی بیشتر برای زنانی همچون خودشان درنظر می‌گیرند. حقوق اساسی باروری برای زنان فقیر و به لحاظ نژادی ستمدیده همچنان در معرض خطر است. باید به سوءاستفاده از عقیم‌سازی پایان داد.

[1] Angela Yvonne Davis

[2] ویکی پدیا، آنجلا دیویس

موسسه مطالعات آمریکا، معرفی شخصیت آنجلا دیویس

[3] Racism, Birth Control and Reproductive Rights

[4] طبق تصمیم دادگاه عالی ایالات‌متحده در این پرونده، در 1973 سقط‌جنین تا سه‌ماهگی مجاز بود.

[5] پرونده‌ای که در پی آن دادگاه عالی ایالات‌متحده قوانین به‌شدت محدودکننده‌ای را که در ایالت جورجیا در رابطه با سقط‌جنین اعمال می‌شد تا حد زیادی ملغا کرد. به‌طورکلی این دو پرونده باعث شدند سقط‌جنین به‌عنوان حقی قانونی شناخته شود و به‌طور ضمنی منجر به ملغا شدن بسیاری از قوانین ضد سقط‌جنین در ایالات‌متحده شد.