عصر نو
www.asre-nou.net

ایوان تورگنیف

گنجشك

میر مجید عمرانی
Fri 27 02 2015

ivan-turgenev0.jpg
از شكار برمی‌گشتم و در خیابانِ باغ می‌رفتم. سگم پیش پایم می‌دوید.
ناگهان گام‌هایش را كوتاه كرد و به خزیدن درآمد، گویی شكاری پیش رو بو كشیده بود. نگاهی در درازای راه انداختم و جوجه‌گنجشكی دیدم با خال زردی نزدیك نوك و كرك‌هایی بر سر. از آشیان افتاده بود (باد درخت‌های توس را سخت تاب می‌داد) و بی‌حركت نشسته بود و به سختی بال‌های كوچك تازه نیش‌زده‌اش را می‌گشود.
سگم آهسته به او نزدیك می‌شد كه ناگهان گنجشك پیرِ سینه‌سیاهی از درختی در نزدیكی جاکن شد و چون سنگ پیش پوزه‌اش افتاد و پاك ژولیده و به‌هم‌ریخته، با جیغی سوزناک و از ته دل دو باری رو به دهانِ گشوده‌ی تیزدندانش جست.
به نجات جوجه‌اش می‌شتافت و خود را سپر او می‌کرد… اما سراپای بدن خُردش از ترس می‌لرزید، صدایش وحشی و خش‌دار شده بود، جان از تنش در می‌رفت و از خود می‌گذشت!
سگ چه هیولای بزرگی باید به چشمش آمده باشد! و با این همه، نتوانسته بود روی شاخه‌ی بلند و امن خود بنشیند… نیرویی زورمندتر از اراده از آن جا به زیر انداخته بودش.
سگم ـ ‌“ تره زور” ـ ایستاد و پس پس رفت. پیدا بود او هم این نیرو را شناخته است.
با شتاب سگ آشفته را فرا خواندم ـ و آكنده از احترام دور شدم.
آری، نخندید! من در برابر آن پرنده‌ی خُردِ دلاور، در برابر فوران عشق او آكنده از احترام شدم.
فكر كردم كه عشق، از مرگ و ترسِ مرگ نیرومندتر است. زندگی تنها به یاری آن پایدار می‌ماند و به جنبش در می‌آید.

آوریل 1878