عصر نو
www.asre-nou.net

روايتی از وضعيت کارگران فصلی

از فصل کار تا فصل آگاهی !

مصاحبه نشريه بذر با يکی از فعالين جوان جنبش کارگری
منتشر شده در نشريه دانشجویی بذر شماره 35
تهيه و تنظيم: سايه روان

Wed 13 05 2009

www.bazr1384.com
www.bazr1384.blogfa.com

■ می شه لطفا خودتو معرفی کنی؟
□ من تيکا هستم، 26 سالمه و متولد شهرستان دماوند. چهار ساله که با جنبش کارگری آشنا شده ام و دارم در اين زمينه کار می کنم.

■ منظورت کدوم بخش از جنش کارگری يه و چطور باهاش آشنا شدی؟
□ منظورم اينکه چهار ساله با تفکر چپ آشنا هستم. چون خودم يک کارگر بودم، وقتی با اين تقکر آشنا شدم، يواش يواش خواستم به طور حرفه ای تر مبارزه را دنبال کنم. با يکسری از دوستان با افکار چپ در جنبش کارگری آشنا شدم. توسط اونها دريچه های ديگه ای برايم باز شد.

■ می تونی کمی در مورد سابقه کاريت در دماوند صحبت کنی؟
□ دماوند، هم مثل خيلی جاهای ايران شاهد گذر از فئوداليسم به سرمايه داری بوده است. من و پدرم تقريباَ توی دوره فئوداليسم توی اين منطقه کار کرديم. درسته که الان سرمايه داری جای فئوداليسم رو گرفته، اما هنوزم که هنوزه توی اون منطقه خان و يک جوری روابط ارباب - رعيتی وجود داره؛ هنوزم که هنوزه سيستم فئوداليسم توی اون منطقه وجود داره، ولی به شکل های ديگه ای. امروزه شايد ارباب به اون شکل و يا رعيت به شکل دايمی وجود نداشته باشه. اربابها جای خودشون رو دادن به سرمايه دار کلان و باغدار بزرگ؛ و رعيتها هم جاشون رو دادن به کارگرهای فصلی نه کارگرهای دايم. الان مثل اون موقع، رعيت های دايم که کل سال در خدمت ارباب بودند در منطقه نيست.

■ می تونی کمی در مورد کارگران فصلی توضيح بدی؟
□ امروزه چيزی که ما توی اون منطقه می بينيم، مکانيزه شدن باغ هاست. منطقه دماوند يه منطقه کشاورزيه که امروزه مکانيزه شده. توی اين شيوه کار اصولاَ کارگر برای کل سال جايی پيش صاحب کار که يه باغدار بزرگه، نداره. فقط بيشترين دوره ای که کارگر می خواد موقع برداشت محصوله. چون برداشت محصول هنوز ماشينی نشده. اگر يک باغداری که 20 هکتار باغ داره به شيوه سنتی می خواست کار کنه، قديمها حداقل 40 تا کارگر برای کل سال لازم داشت. وقتی می گم کل سال، يعنی انجام همه کارهايی مثل بيل زدن، هرس کردن، سمپاشی و ... است. ولی چون اين چيزها امروزه مکانيزه شده، بيشتر کارشو با يه تراکتور صنعتی کوچيک انجام می ده؛ که کار 40 تا کارگرو براش می کنه. درنتيجه در کل سال يک باغدار برای اين کارهاش؛ و يا فقط دو تا کارگر ثابت برای نگهداری باغ لازم داره.

■ اين دو تا رعيت هستن يا کارگرن؟
□ اين دو تا هم، کارگرن؛ يعنی مزدبگيرن.

■ ولی کارگرهای فصلی کيان؟ چکار می کنن؟ و برای چه مدت زمانی اونجا ميآن؟
□ کارگرهای فصلی تو فصل پاييز ميآن. بيشترين محصول توی دماوند، سيبه. جدا از اون، هلو و زردآلو هم هست، که کمتره. اما محصول اصلی سيبه. همه جا هم سيب دماوند معروفه. بيشترين کارگرها هم، فصل برداشت سيب ميآن؛ که از اول مهر ماه شروع می شه. اما بستگی داره که محصول خوب باشه يا بد. اگر محصول خوب باشه يه کارگر حدود 40 با 50 روز می تونه کار کنه حداکثر تا 20 آبان. اما اگر محصول خوب نباشه بيست روزه تا يک ماهه، کارش تموم می شه.

■ اين کارگرها از کجا ميآن؟
□ اين کارگرها اکثراَ از منطقه خراسان ميآن. از مناطق محروم خراسان.

■ از چه شهرهايی؟
□ بجنورد، قوچان، شيروان. توی تقسيم بندی استانی اگر اشتباه نکنم، می شه خراسان شمالی؛ که منطقه محروميه. يکسری از کارگرها هم از شمال ميآن، از شهرهای مختلف؛ اما عمده کارگرها از خراسان ميآن.

■ اين کارگرها به چه صورت ميآن اونجا؟ خودشون ميآن؟
□ نه! اين کارگرها خودشون برای کار نميآن. اين کارگرها هر کدومشون يه سرپرست يا يه سرکارگر دارن که هر ساله می آيد؛ و با باغدارهای بزرگ برای تأمين کارگرهای فصلی قرارداد می بنده. مثلاَ يه سرکارگر شايد حدود 2000 تا کارگر برای فصل سيب به منطقه بياره؛ و اونهارو تقسيم کنه توی باغ های مختلف.

■ سرکارگرها هم خراسانی هستن؟
□ آره. اکثرا خراسانی هستن. کارگرها هم اصلاَ کاری با صاحب باغ ندارن و فقط سرکارگرو می شناسن.

■ سرکارگر چه نقشی داره؟
□ نقش اصلی. يه سرکارگر از باغدار بابت هر کارگر به نرخ روز پول می گيره. مثلاَ اگر يه کارگر که خودش تو دماوند ساکنه بره سرکار از 8 صبح تا 4 بعد از ظهر و نهارشم اونجا بخوره، بهش روزانه حدود 8000 تومن می دن (اين رقم دو - سه ساله پيشه). ولی کارگری که از خراسان می آد، صبح ساعت 7 بايد استارت کارو بزنه، تا ساعت 5 بعد از ظهر. اين وسط هم فقط يه وقت استراحت داره؛ فقط نهار. سرکارگر بابت اين کارگر هم 8000 تومن می گيره ولی چيزی در حدود 5000 تومن بهش می ده.

■ يعنی چيزی حدود 60 درصد؟
□ درسته. اگر مزد واقعی هر کارگر توی يه برهه زمانی 8000 تومن باشه؛ سرکارگری که اونهارو می آره 5000 تومن به اونا می ده؛ و 3000 تومن از مزد کارگر کم می شه، بابت هزينه خوراک، مسکن و پورسانت سرکارگر.

■ بابت اين 3000 تومن چه امکاناتی به کارگرها می دن؟
□ برحسب جغرافيا بخوايم حساب کنيم؛ دماوند يه شهر کوهستانی و سردسيره که فصل سرماش از 20 شهريور شروع می شه. يعنی اوايل مهر ديگه هوا سرده و لباس گرم و جای گرم بايد داشته باشی. معمولاَ باغدارها هيچ جای مناسبی توی باغ برای کارگرها ندارن؛ و توی اون برهه زمانی توی خود باغ با جعبه ميوه و چوب و پلاستيک يه جايی درست می کنن.

■ يه چيزی شبيه آلاچيق؟
□ اصلاَ، آلاچيق هم نمی شه بهش گفت. چون آلاچيق به يه چيزی بنده؛ اما اين جاها نه. اگر يه شب باد تند بياد حتما اين جاها می ريزه تو سرشون؛ و اين چيزی که من بارها از نزديک به چشم خودم ديدم. يه جايی فقط برای خوابيدن. تازه حتی تقبل هزينه پتو رو هم نمی کنن. اونم بايد کارگر خودش با خودش بياره.

■ در مقابل اين پولی که ازشون کم می شه چه غذايی بهشون داده می شه؟
□ غذای خيلی خيلی ساده. فقط شکم سير کن. در صورتی که سرکارگر 3000 تومن بابت اين امکانات و پورسانت خودش می گيره. مسکن کارگرها!!! که مجانی. شايد 20 تا 25 درصد از اين پول هزينه بشه بابت غذای 24 ساعت يه کارگر. تازه اين آخر کار نيست.

■ يعنی چی آخر کار نيست؟
□ اکثر اين سرکارگرها خودشون فروشنده موادمخدرن؛ حتی در سطح فروشنده های بزرگ. توی اين فصل که کارگر می آرن تو منطقه، تجارت مواد هم می کنند. بعد از کارگر آوردن؛ اصلی ترين کارشون تجارت مواد مخدره. مشتری اين مواد کی می تونه بجز همين کارگرها باشه. متأسفانه کارگری که روزی 5000 تومن براش می مونه 2000 تومنشم، باز می ده به سر کارگره؛ که ازش مواد بگيره. می مونه 3000 تومن برای يه کارگر در روز. گيريم که يه کارگر سالی که محصول خوب باشه، در بهترين حالت 50 روز کار کنه، بابت 50 روز 150 هزار تومن براش می مونه. 150 هزار تومن بابت 50 روز کار از فاصله 800 کيلومتر اونطرفه ايران، بکوبی بيای دماوند، و همه شرايط هم بر وفق مراد يه کارگر فصلی باشه. اکثر اين کارگرها هم کار ديگه ای ندارن. رفت تا يکسال بعد. يکسال گذران زندگی با 150 هزار تومن.

■ واقعاَ اين کارگرها شغل ديگه ای ندارن؟
□ اکثراَ نه. فقط بعضی از اين سرکارگرها که اينهارو ميآرن دماوند برای برداشت سيب؛ ممکنه جاهای ديگه مثل جهرم يا جيرفت، توی يه برهه زمانی 20 تا 30 روزه برای برداشت سيفی جات، کارگرها رو ببرن. اونهم ديگه شانسيه کارگرهايی رو می برن که خوب باشن و به حرفشون گوش بدن يا به عبارتی توی باند اينا باشن. يواش يواش از توی اين کارگرها هم، فروشنده موادمخدر بيرون ميآد.

■ مگه چند درصد از اين کارگرها معتادن؟
□ کارگرهايی که از خراسان ميآن؛ متأسفانه کمه کم 60 تا 65 درصدشون معتادن.

■ کارگرهای فصلی توی چه محدوده سنی هستن؟
□ يکسری کارگرهايی که بزرگسالن و مزد کامل دريافت می کنن؛ که براتون توضيح دادم چقدر و چطور؛ و يکسری کارگرهايی که نوجوونند.

■ بزرگسالا معمولاَ چه سنی هستن؟
□ از همه سنی هستن و مزد کامل می گيرن. از 16 يا 17 ساله، تا بعضاَ پيرمردهای 60 يا 70 ساله.

■ بقيه؟
□ بقيه کارگرهای زير سن 16 سالند. اين کارگرها چون فيزيک کوچکتری دارن، برای رفتن روی جاهای حساس درخت مناسبترن؛ و اتفاقاَ بيشترين کارايی روهم دارن. چرا؟! چرا بيشترين کارايی؟! چون اولاَ بچه ترن و حرف گوش کن تر؛ دوماَ متأسفانه بيشتر از بقيه توسری می خورن، از سرپرست يا سرکارگر؛ سوماَ بيشتر روشون کار می شه برای اينکه يواش يواش بکشنش تو خط اعتياد. اينها بچه های 12 - 13 ساله هستن. تازه روزانه 2500 تومن بهشون ميدن عوض 5000 تومنی که به بزرگسالا ميدن. تازه بهشون غر هم می زنن؛ و سرشون منت هم می ذارن. هميشه هم چوب بقيه رو اول از همه اونها می خورن.

■ واقعاَ چوب می خورند؟
□ سرکارگری که 2000 تا کارگر می آره، توی هر باغ به ازای هر 50 – 60 تا کارگر يه سرپرست می ذاره. اين سرپرست يک چوب دستشه، مثل اينکه يه دسته حيوون زير دستشن. خيلی ببخشيد! اما اينطوری باهاشون برخورد می کنه. فلانی بجنب! فلانی چرا فلان کارو کردی! اينهارو با چوب می گه و بيشترين آزارم بچه های زير سن می بينن با اينکه بيشترين کارايی رو هم برای اينا دارن.

■ و در اصل خطرناک ترين کارها رو هم بايد انجام بدن، و برن بالای درخت؟
□ دقيقاَ. ولی سرکارگری که به اين بچه ها 2500 تومن می ده، بابت اينها از صاحب باغ مزد کامل دريافت می کنه. يعنی نصف بهشون می ده.

■ يعنی برای يه بچه 5500 تومن می مونه برای سرکارگر؟
□ بله! اينها بيشترين درآمدرو از بچه ها دارن. که يواش يواش هم می يان تو خط اعتياد و باند مواد.

■ آيا برای اين بچه ها مشکل تجاوز جنسی هم پيش می آد؟
□ آره، گاهاَ پيش می آد.

■ آيا کارگر زن هم هست؟
□ به ندرت پيش می آد، که کارگر زن بيارن برای برداشت محصول؛ اونم از منطقه شمال. اما با همين شرايط و ما بارها شاهد مشکلاتی برای اونها بوديم. جدا از اين، تو اين مناطق کارگر افغانی هم زياد بکار گرفته می شه؛ بعنوان کارگر فصلی يا دايم. حتی چند مورد تجاوز صاحب باغ، به کارگر زن افغانی هم داشتيم؛ که توی يه مورد صاحب باغ کارگر زن افغانی را برای حفظ آبرو عقد اسلامی کرد.

■ اين سرکارگرها بر چه اساسی کارگرهارو انتخاب می کنن؟
□ اکثر اين سرکارگرها کسانی هستن، که يه روزی خودشون کارگر بودن و بالا اومدند. چند تايی رو که من خودم شخصاَ می شناسم و توی اون منطقه هم خيلی معروفن؛ از کارگر صفر ترقی کردن. الان هم صاحب سرمايه ان. اون هم، نه فقط يه خورده سرمايه دار يا خرده بورژوا! اينها معمولاَ ميان يه دسته کارگر، حدود 50 تا – 100 تا برای خودشون درست می کنن و هر سال هم بهش اضافه می شه. تا جايی که الان می تونند 2000 تا کارگر بيارن و البته بيشترشون هم از شهر خودشونه. مثلاَ حداقل 200-300 تا از نيشابوره، بقيه هم از قوچان، شيروان و بجنورد. بعضی وقتا بعضی از اين سرکارگرها قرارداد خوبی با صاحب باغ نبستن و سر گرفتن پول به مشکل برمی خورن؛ و اينجاست که کارگری که کارش تموم شده، بايد با دست خالی برگرده. اگر صاحب باغ چک داده باشه که بايد وايستن تا چکش پاس شه؛ بعد از سرکارگر پول بگيرن.

■ اگر سرکارگر نتونه پول کارگرهارو بده چی؟ بين اون با کارگرها درگيری پيش می آد؟
□ متأسفانه اگر سرکارگر پول نده؛ کارگر حاضره يقه صاحب باغ رو بگيره؛ ولی حاضر نمی شه با سرکارگر در بيفته.

■ چرا؟ مگه چه رابطه ای بينشون هست؟
□ در درجه اول اگر اينکارو بکنه سال ديگه نمی آردش و اونها هيچ تضمين شغلی ندارن.

■ برای سرکارگر تفاوتی بين همشهری هاش و بقيه هست؟
□ متأسفانه بله! و دومين چيزی که من خودم دوست دارم بهش اشاره کنم، ناآگاهی کارگرهاست؛ که همشون از يه منطقه جغرافيايی هستن. اکثراَ کارگرهای منطقه خراسان شمالی "کرمانجی" صحبت می کنن؛ يعنی کردهای تبعيدی هستن. متأسفانه ما شاهد هستيم که با وجود اينکه به يه زبان صحبت می کنن، شهر به شهر با هم درگيری دارن. حتی عشيره با عشيره. با وجود اينکه همشون از يه قوميت هستن اما سر طايفه هم بينشون زد و خوردهای شديد و چاقوکشی و دست و پا شکستن هم ديده می شه؛ و متأسفانه ما هرساله هم شاهدش هستيم. اينم بايد بذاريم به حساب ناآگاه بودن طبقه کارگر.

■ زندگی اين کارگرها توی اون مدت چطوره؟ مثلا بهداشتشون؟
□ بهداشت که صفره. مثلاَ حمام. هر چند روز يکبار غروب بعد از کار، اگر وقت کردن، برن روستايی که توش کار می کنن يا برن دماوند حمام و برگردن؛ با هزينه خودشون.
اون منطقه که اينها هستن؛ بيشترين باغ های دماوند توشه. چند تا روستای بزرگ دماوند رو شامل می شه مثل: آينه ورزان، خسروان، زان، سربندان، جابان. البته اينها اسمشون روستاست. خيلی از اين روستاها حموم عمومی ندارن. چون کل روستا باغه، مثل خسروان؛ اصلاَ کسی اونجا ساکن نيست. همش ويلاهای صاحب باغ هاست. فقط يکی دو تا روستاست که چيزی به اسم حموم عمومی دارن. مثل جابان و سربندان. اين کارگرها اگر بتونن با هم جمع بشن مثلاَ 20 نفر، و بگن ما می خوايم بريم حموم؛ اگر سرکارگر دلش بسوزه با يکی از وانت هايی که تو باغ کار می کنه، اونهارو می بره و برمی گردونه. در غير اين صورت بايد با هزينه خودشون برن شهر دماوند حمام.
از طرف ديگه اين کارگرها توی باغ زندگی می کنن که آب سالم نداره. همون آب آبياری چاهه. دستشويی موقت که بايد براشون درست کنن؛ در اصل يه چاله کثيفه. حالا اگر يه صاحب باغی که تو باغش ساختمون داره خيلی دلش بسوزه، بذاره کارگرهای فصلی ازش استفاده کنن. اگر کارگری شخصاَ چيزی لازم داشته باشه، هم چيزی اونجا نيست؛ و شب بعد از کارش تو تاريکی و سرما پياده يا با هزينه خودش بايد بره و از روستا تهيه کنه.

■ حوادث کاری چی؟
□ توی اين 40-50 روز چيزی به اسم تعطيلی نداريم. بايد يک ضرب کار کنن. اگر کارگری تو اين مدت مريض بشه، هيچ چاره ای نداره و بايد کار کنه. من خودم به شخصه چندين مورد مرگ ديدم. کارگرهايی که مريض شدن و توی باغ جونشونو از دست دادن. مثلاَ سال 83 که سال خيلی سردی بود؛ يکی از اين پسر های زيرسن يا بهتر بگم، يه بچه که رفته بود حموم؛ تو راه برگشت، پشت وانت سرما خورد و توی باغ جون داد. سرکارگر هيچ وقت اجازه نمی ده بری دکتر؛ اگر خيلی دلش بسوزه يه قرص مسکن بهت می ده. برای حوادثی مثل تصادف، از درخت افتادن و شکستگی و ... نه بيمه ای هست، نه هيچ کمکی.

■ آيا در کنار کارگرهای فصلی، کارگر محلی يعنی دماوندی هم هست؟
□ گفتم هر صاحب باغ ممکنه دو تا کارگر بومی داشته باشه که آشنای صاحب کار هستن؛ و مزايايی که اونا دارن کمی بهتر از کارگرهای فصليه. ولی کارگر، کارگره و استثمار می شه. اما بين اين کارگرهای بومی و فصلی هم اختلافه و اونها حالت برتری دارن. حتی صاحب کارها به بعضی هاشون ماشين ميدن و اونا می شن سرپرست باغ. تعداد کمی از اونها قراردادی هستن و براشون بيمه هم رد می شه. من يکی رو می شناسم، بعد از 20 سال کار، الان بازنشست شده. اين بستگی به لطف صاحب باغ داره.

■ رابطه تو با اين کارگرهای فصلی چطور بود؟
□ چهار سال پيش که من 22 سالم بود، با افکار چپ آشنا شدم. بنا به شغلم بيشتر وقتم رو با کارگرهای فصلی می گذروندم؛ شايد 30 تا 40 درصد هم با کارگرهای کارخونه های منطقه. همونطور که گفتم من و پدرم از خانواده رعيتی بودم. بعد از اصلاحات ارضی و خصوصاَ بعد از سال 57 زمين يکسری از زمين دارهای بزرگ منطقه بين مردم منطقه تقسيم شد و يکسری از زمين هاشون هم به زور بوسيله مردم منطقه گرفته شد. پدر من و عموم که قبلاَ رعيت بودن به زور زمين گرفتن و خودشون هم شدن خرده مالک. ما چون خودمون هم رعيت بوديم؛ درد اونهارو می دونستيم. از طرفی پدر من تو کار خريد و فروش ميوه بود؛ و ما دايماَ با اين آدمها سروکار داشتيم. دايماَ رفت و آمد می کرديم. حتی تا چند سال پيش که وضع جسمانی پدرم بهتر بود؛ خودمون هم باغ اجاره می کرديم؛ ميوه خريد و فروش می کرديم؛ و پدرم خودش برای خودش کارگر می آورد. اما حالا ديگه سکته کرده و نمی تونه؛ و چسبيده به باغ و زمين خودش. منم خودم از اول با کارگرهای فصلی در تماس بودم و خودمو يه رعيت زاده می دونم. منم خودم از اول برای پدرم کار می کردم؛ با اينکه وضعيتم خيلی با کارگرهای فصلی فرق داشت؛ ولی اونهارو خوب می فهميدم.

■ با کارگرهای کارخونه چطور آشنا شدی؟
□ من خودم هيچ وقت توی کارخونه، بعنوان کارگر کارخونه کار نکردم. من کشاورز بودم. بعد هم رفتم تو کار خريد و فروش ميوه. اينطوری با اونها هم آشنا می شدم.

■ کمی در مورد خود منطقه دماوند و دماوندی ها بگو؟
من نمی تونم بگم توی دماوندی ها فقير نيست ولی فقير خيلی کمه. چون از چند ساله پيش تا حالا خيلی زمين هاشون تکون خورده. اون هايی که باغدار بودن بيش از حد بردن و دارن می برن؛ و حتی اونهايی که زمين دارهای کوچيک بودن هم، رشد کردن. سال 82 يک نفر يه مقاله ای نوشته بود توی روزنامه های محلی دماوند با عنوان "کشاورزان ديروز، سمند سواران امروز، صنايع داران فردا" که برايم جالب بود. چون هر کس هرچی داشت فروخت تو روستا، اومد تو شهر يه مغازه ای چيزی راه انداخت. می شه گفت، خود دماوندی ها وضعشون بهتره. اولاَ منطقه ايه که به پايتخت نزديکه، وضعيت آب و هوايی خوبی داره، تفريحات و امکانات رفاهی خوبی داره و کمی پيشرفته اس.
از لحاظ صنعتی هم خوبه. چند تا شهرک صنعتی بزرگ داره. شهرک صنعتی خرمدشت. شهرک صنعتی جاجرود که چسبيده به تهران. شهرک صنعتی آينه ورزان. شهرک صنعتی خود دماوند و شهرک صنعتی فيروزکوه. اما خود منطقه دماوند بيشترين صنعتش، باغداريه. چون باغداری و کشاورزی توی اون منطقه مدرنيزه شد؛ و می شه گفت اين باعث تکون خوردن منطقه شد. الان با فشار دادن يه دکمه 50 هکتار باغ آب می خوره. ديگه احتياج به کارگر نيست، که بره جوب درست کنه، آب رو ببنده و ... اين مکانيزه شدن کشاورزی خيلی به رشد منطقه کمک کرد و همينطور قيمت زمين ها هم خيلی توی منطقه بالا رفت. يکسری از مردم از جاهای ديگه رو آوردن به اونجا؛ ويلاسازی شد و در کل منطقه پيشرفت کرد.

■ کجا ويلاسازی می شه؟
□ توی مناطق مشخص شده. چون توی منطقه کشاورزی اجازه ساخت داده نمی شه. مثل "دشت مشاع دماوند" يا "آبعلی" که معروفترين جاهای دماوندن؛ و سال هاست اونجا ويلاسازی هست. پيست اسکی، باشگاه هوايی و تله کابين و ... اين امکاناتم داره. غار "رودافشان" که بعد از غار "علی صدر" بزرگترين غار ايرانه؛ و دهانه اش يکی از بزرگترين دهانه های غارهای جهانه. همه اينها باعث شده که مردم بومی منطقه، مردم نسبتاَ مرفهی باشن.

■ در مورد شهرک های صنعتی چی؟ چه صنايعی داره؟
□ بزرگترين کارخونه اونجا، کارخونه "پداژ"ه؛ که يکسری از کارهای کارخونه "ايران خودرو" رو انجام می ده؛ مثل گلگير و بدنه و ... و کارخونه های ديگه مثل مبلمان و کارخونه مواد غذايی و لبنيات.

■ کارخونه ها ربطی به محصول منطقه ندارن؟
□ نه! يکی دوتا داشت احداث می شد؛ مثل کارخونه سانديس و آبميوه.





■ خوب کارگرهای اين کارخونه ها از کجا تأمين می شن؟
□ حدود 20 تا 25 درصد اين کارگرها دماوندی هستن. اما 75 درصد ديگه، کارگرهای کردی هستن که از کردستان ايران به اونجا مهاجرت کردن؛ و حدود 10 تا 15 ساله که ساکنه منطقه دماوندن. شايد هم بعضاَ 20 سال. اگر اشتباه نکنم چيزی حدود 7000 تا 10000 کرد کردستانی توی منطقه دماوند داريم؛ که کارگر مهاجر هستن و برای کار مهاجرت کردن به دماوند. بيشتر اونها توی کارخونه فعالن، اما بخشی هم توی کار کشاورزی. توی اون منطقه، غير از محصول سيب "گردو" هم هست. گردو چينی کار خطرناکيه، که متأسفانه هرساله حوادث زيادی رو پيش می آره. 90 درصد اين کار رو هم کردها انجام می دن. هيچ کس نمی ره بالای درخت، جز کردهای مهاجر.

■ وضعيت اين کار چطوره؟
□ اين کار خيلی خطرناکه؛ و تا حدودی حرفه ای. چون گردو زدن با سيب چيدن فرق داره. سيب خيلی راحت تره تا گردو زدن، روی درخت 20 متری. گردو چيدنی نيست و يه چوب 3-4 متری رو می گيری، همينطور که می ری بالای درخت، گردو می زنی. اگر بخوای روزمزدی حساب کنی؛ روزی 25000 تومن بايد به اين کارگرها بدن؛ اما معمولاَ با شيوه ديگه ای کار می کنن؛ با "ديد زدن" * يه مبلغی رو تعيين می کنن؛ و کارگر پول رو می گيره و محصول رو تحويل می ده. اين کار دست کارگرهای کرده و سالی 15 تا 20 روزه؛ و معمولاَ اين کارگرها شغل ديگه ای هم دارن و کم کم تونستن پيشرفت کنن؛ و الان توی منطقه ساکن هستن. يا با ماشين توی آژانس کار می کنن؛ يا مغازه دارن؛ و يا توی کارخونه کار می کنن. توی کارخونه ها غير از کردها کارگران شمالی هم هستن.

■ بين کارگرهای شمالی و کردها هم اختلاف هست؟
□ آره، دقيقاَ مثل بقيه ايران. متأسفانه بين کردها که بيشترين نيروی کار منطقه هستن و شمالی ها اختلافات قومی هست. اونجا کارگر عرب، بلوچ يا ترکمن به ندرت پيدا می شه. بارها شده بين کردها و شمالی ها اختلاف قومی پيش آمده؛ اما اختلاف مذهبی هم هست. اختلاف بين شيعه ها و سنی ها بيشتر پيش می آد، حتی با خود مردم منطقه؛ چون مردم منطقه هم، شيعه هستن. بارها پيش اومده که به کارگرهای کرد سنی، به خاطر مذهبشون کار نمی دن؛ و يا باهاش رفت و آمد نمی کنن.

■ اعتياد بين اين کارگرها چطوره؟
□ اعتياد بين کارگرهای کرد کمتر از کارگرهايه که از شرق می آن.

■ تو خودت کی شروع به کار کردی؟
□ من از سوم ابتدايی مجبور بودم، تابستون ها با پدرم برم سر باغ کار کنم. هر چی بزرگ تر می شدم، پدرم درخواست کار بيشتری از من می کرد؛ و وظايف بيشتری به من می داد.

■ در مورد بقيه خانواده چی؟ مادرت و خواهرت هم بايد کار می کردن؟
□ تقريباَ تا سال 72- 73 حتی مادرم و بقيه هم بايد می اومدن سر مزرعه، کار می کردن. چون پدرم توی کار خريد و فروش ميوه هم بود، کارش وسيعتر بود؛ و به غير از کارگرهايی که پدرم می گرفت، بقيه هم بايد کار می کردن.

■ خودت هيچ وقت نخواستی اين شرايط رو تغيير بدی؟ مثلاَ تحصيل کنی؟ با توجه به اينکه شرايط مالی خانواده هم اجازه می داد؟
□ پدرم برخلاف خيلی ها توی اون منطقه روستايی، اهميت زيادی به تحصيل بچه ها می داد؛ به خاطر همين، سال 67 يه خونه توی دماوند گرفت؛ و شرايط تحصيل رو برای همه مون فراهم کرد. اما من بنا به دلايلی درس نخوندم؛ و بيشتر برای خونه کار کردم. ولی برادر و خواهرام همه تحصيلات خوبی کردن.

■ چرا؟ چون احساس مسؤليت می کردی يا ازت انتظار داشتن؟
□ من هم شرايط تحصيل برام فراهم بود؛ ولی من خودم علاقه کمتری به درس داشتم؛ بنابراين انتظار کار بيشتری از من داشتن. پدرم می گفت: يا درس يا کار. الان همه خواهر - برادرها به غير از من تحصيل دانشگاهی دارن. ولی من ديپلم ردی ام.

■ بعنوان يه کارگر چه مناسباتی با اونها داری؟
□ قبل از اينکه من با افکار چپ آشنا بشم با اونا همخونی نداشتيم. چون اونها سوادشونو به رخ من می کشيدن. بينمون جو خوبی نبود. من از همه بيشتر کار می کردم. تقريباَ از 10 سال پيش تا حالا پدرم و بقيه به طرف روستا نرفتن؛ و شهرنشين شدن؛ ولی نگهداری زمين ها و باغ ها به عهده من بود؛ و کار بيشتری نسبت به اونها داشتم. بايدهم توی مغازه با داداشم کار می کردم؛ هم سر ماشين؛ هم کارهايی که به عهده من بود. در کل وظيفه من بيشتر بود، ولی جو هميشه بر وفق مراد من نبود. نمی گم تبعيض، اما هميشه به من تلنگر می زدن، که تو بی سوادی و ... شايد هم مقصر خودم بودم؛ که امکانات دراختيارم بود و استفاده نکردم. نمی دونم؛ شايد بشه گفت تبعيض. اما به جرأت می تونم بگم، 30-40 درصد خانواده ام باعث شدن که افکار چپ برام جالب بشه. جدا از مقوله کارگرهای فصلی، مثل هر آدم سياسی، وقتی بيوگرافيشو بررسی کنيم، می بينيم که بر می گرده به زندگی و تجربه شخصی و خصوصی خودش؛ برای منم همين طور بوده. به نظر من اين يه قانونه توی فعاليت سياسی؛ شايد برای شما هم اينطوری باشه؟! به عنوان يه فعال سياسی يه دلايل شخصی هم حتماَ داشته باشيد.

■ چطور سياست برای تو جالب شد؟
□ من نمی تونم بگم، من فقط سياسی ام. چون همه اونهايی که تو جامعه ما زندگی می کنن سياسی ان. حالا من و شما جهانی فکر می کنيم و انترناسيوناليست هستيم؛ اما فکر می کنم، اين 70 ميليونی که تو ايران زندگی می کنن، همشون سياسی ان. چون همشون 24 ساعته با پديده ای روبرو هستن، که حتی نمی دونن اسمش چی؟! با سرمايه داری. اما وقتی من با اين پديده روبرو شدم، هرچند رعيت زاده ای بودم که وضعمون نسبت به قبل بهتر شده، اما چيزهايی که من می ديدم؛ هنوزم که هنوزه برام زجرآوره؛ و وقتی مثل الان در موردش حرف می زنم؛ توی روحيه ام تأثير می ذاره؛ بحث کارگرهای فصليه. من اون موقع توانايی تئوريک نداشتم؛ و فقط آزار می ديدم. يواش يواش توی محيط کار با دوستايی آشنا شدم، که با من بحث های تئوريک می کردن؛ و برام توضيح می دادن، که طبقه يعنی چی؟! و طبقه حاکمه يعنی چی؟! و اين کارگرهايی که تو می بينی بهش می گن "کارگر فصلی". اينطوری دريچه های جديدی به روم باز شد. نه تنها در مورد جنبش کارگری، بلکه در مورد جنبش زنان. واقعيتی که نميشه انکار کرد، اينه که منم توی اون جامعه بودم؛ توی يک جامعه مردسالار؛ و بعضاَ رفتارهايی از خود من سر می زد، که مردسالارانه بود. نمی گم زياد، ولی حتی شايد با مادر و خواهر خودم، اينطوری بودم. اينها از روی ناآگاهی من بود؛ و خوشبختانه تو سن خوبی با افکار چپ آشنا شدم. قبلاَ همه چيز برام عذاب آور بود و نمی تونستم اونا رو توضيح بدم. اما دوستام اين مسائل رو دنبال می کردن. نشستيم با هم حرف زديم، تا اينکه من با اين افکار آشنا شدم.

■ اين آگاهی که خودت کسب کردی چطور به ديگران منتقل کردی؟ آيا اصلاَ تلاشی کردی؟
□ منم همون چيزها رو که از دوستام می فهميدم، با وجود اينکه اون موقع توانايی صحبت کردن تئوريک رو نداشتم؛ سعی می کردم همون جوری که خودم فهميدم، به دوستام منتقل کنم. هرچند کار کردن با اين هدف توی دل جامعه ايران خيلی سخته؛ اما به دوستايی که قابل اعتماد بودن و فکر می کردم کارايی دارن، منتقل می کردم. همشون از جنس طبقه کارگر بودن يا کارگر فصلی بودن يا کارگر کارخونه.

■ اونا چقدر علاقه داشتن که اين بحث هارو بشنون؟
□ همونطور که برای خود من خيلی جذاب بود؛ برای اونها هم همينطور بود. "کمونيزم" يک پديده ای که وقتی صبح از خواب بيدار می شی و می ری بيرون تا شب حتماَ باهاش برخورد می کنی؛ ولی نمی دونی يعنی چی؟! شما اگر به اون فرد کارتن خواب هم فکر کنی و مطالعه کنی؛ به همون می رسی؛ و برخورد می کنی به يه نياز. همه افراد سياسی هستن. حتی برای اون زنی که بهترين امکانات رفاهی در اختيارشه؛ اصلاَ يه زن سرمايه دار؛ اما يه قانونی توی خونه حکمفرماست، قانون مردسالاری. يا کارگری که مرفه؛ و حتی کارفرماش براش ماشين هم خريده؛ اما باز استثمار می شه. نياز به کمونيزم همه جا حس می شه.

■ توی تجربه عملی خودت فکر می کنی، چقدر امکان سازمانيابی کارگرها هست؟
□ سازمانيابی کارگرهای فصلی خيلی زمان می بره. کسانی که بيشترين ظلم داره بهشون می شه. اما چرا اين ظلم داره بهشون می شه؟! چون آگاهيشون خيلی پايينه. پايين تر از کارگری که توی کارخونه کار می کنه. شرايط کارگری که توی کارخونه کار می کنه يه کم بهتره. بيمه داره، ساعت کاريش مشخصه، شرايط حقوقيش فرق داره. ولی کارگر فصلی می ياد 50 روز با بدترين شرايط کار می کنه. چون مجبوره و آگاهيش هم خيلی پايين تره. کارگر کارخونه اگر اعتصاب کنه يا از کار بيرونش کنن 9 ماه بيمه بيکاری داره. خوب يه کم دستش بازتره. اما اگر کارگر فصلی بياد 20 روز کار کنه و بعد اعتصاب کنه؛ خوب خيلی راحت صاحب کار بيرونش می کنه و تمام سال هم هيچ شغلی نداره؛ خوب اجبار اونها بيشتره. سازماندهی کارگر های فصلی خيلی سخته؛ فقط ما تونستيم کمی آگاهی اونها رو از شرايطشون بالا ببريم. چرا حقوقشون اينقدر پايينه؟! چرا شرايط کاريتون اينقدر سخته؟! چرا نصف پول کارتون رو می ديد به مواد؟! و ... اما توی کارخونه ها می شه کارگرها رو بهتر سازماندهی کرد.

■ توی منطقه دماوند دانشگاه هست؟
□ بله. دانشگاه رودهن، دانشگاه دماوند که 5-6 ساله افتتاح شده و دانشگاه آزاد فيروزکوه. البته دانشگاه پيام نور هم هست. ولی بزرگترين اونها، دانشگاه آزاد رودهنه.

■ آيا شده بود شما متوجه فعاليت های دانشجوها تو دانشگاه بشيد؟ يا دانشجوها تلاش کنن با جنبش کارگری تماسی بگيرن؟
□ نه متاسفانه. نه دانشجوها اهميتی به ارتباط با کارگر ها می دن؛ و نه توی جنبش کارگری فعاليت دانشجوها منعکس می شد؛ و نه بين مردم. مردم اون منطقه خيلی تحت تأثير افکار سرمايه دارانه هستند؛ همه به فکر پولن، به مبارزه سياسی هم اهميتی نمی دن.

■ برخورد مردم منطقه به کارناوال های سفرهای استانی احمدی نژاد و امثالهم چيه؟
□ مردم منطقه مذهبی هستن، ولی طرفدار دولت مرکزی نيستن که خودشونو برای حکومت به آب و آتيش بزنن. منطقه سرمايه داری و اکثر سرمايه دارها اينقدر سرمايه دارن که لازم نمی بينن توی دم و دستگاه برن، يا سپاهی و بسيجی بشن. ولی يه وقت هايی کارهايی هم می کنن، مثلاَ چند سال پيش يه سرهنگه سپاه بود توی اون منطقه به اسم سرهنگ "بوربور" که مردم رو خيلی اذيت می کرد. مردم عادی اونو توی زمين سپاه زنده به گورش کردن؛ و هيچ وقت هم قاتلش پيدا نشد. از طرفی چون منطقه هم توريستی يک سری آزادی هايی هم به مردم می دن و مردم هم زياد اهل مسجد و اينها نيستن.

■ توی منطقه آدمهای آگاه و مبارز هم هستن؟
□ خوشبختانه من می تونم بگم، آره. آدمهای روشنفکر و آگاه در اين منطقه هستند. همچنين عده ای هم افکار کمونيستی رو با خودشون از کردستان وارد اين منطقه کرده اند. اما قشر جوون خيلی علاقه دارن. ولی در بین کل مردم منطقه کم بازتاب داره.

■ با توجه اينکه اين مصاحبه برای جنبش دانشجويی تهيه می شه، تو بعنوان يک کارگر آگاه فکر می کنی جنبش دانشجويی چه نقش و چه رابطه ای می تونه با جنبش کارگری داشته باشه؟
□ چند ساله که جنبش دانشجويی توی تجمعات، اعتراضات و اعتصاب ها شعارهايی می ده که سابقاَ نبود. قبلاَ شعار وحدت حوزه و دانشگاه رو می دادن، الان شعار "کارگر؛ معلم؛ دانشجو؛ اتحاد اتحاد" بالا می آد. درسته! جنبش دانشجويی می تونه نقش مهمی توی پيشرفت جنبش کارگری داشته باشه؛ اون چيه؟! آگاه کردن طبقه کارگره. به نظر من اين نقشو جنبش دانشجويی بايد ايفا کنه. بايد بره تو دل توده ها.

■ فکر می کنی چطور يک دانشجو می تونه اين کارو بکنه؟
□ به نظر من يه دانشجو که داره تحصيل می کنه، توی خيلی از زمينه ها از يه کارگر بی سواد آگاه تره. از دانشجوهای آگاه می خوام که يه مختصر از وقتشونو اختصاص بدن به اينکه برن تو دل جامعه کارگری. جاهايی که کارگر زياده؛ شرکت ها؛ کارخونه ها؛ حتی پيش کارگرهای فصلی؛ و تا يه حدودی اونهارو با مطالباتشون و افکار چپ آشنا کنن، تا اونها از سرمايه دار، صاحب کار يا کارفرما حقشون رو مطالبه کنن.

■ فکر می کنی کارگرها با دانشجوها در اين سطح رابطه برقرار کنن؟
□ صد درصد. رد خور نداره. ولی قدم اول رو بايد دانشجوها و جنبش دانشجويی برداره.

■ چرا؟
□ چون دانشجوها هم آگاه ترن؛ هم دستشون بازتره. ولی کارگرها مجبورن صبح تا غروب کار کنن. دوماَ دانشجوها يه پشتی دارن. وقتی می گيم دانشجو و جنبش دانشجويی، يه قشری هستن که آگاه ترن و يه دانشجوهايی هستن که جنبش رو سازمان می دن؛ اونها بايد جنبش دانشجويی رو يه کم سوق بدن به سمت جنبش کارگری برای آگاه کردن طبقه کارگر. اگر همچين چيزی بشه واقعاَ نتيجه می ده. هرچند جنبش کارگری اين چند سال کارهايی کرده؛ مثل سنديکای اتوبوسرانی يا هفت تپه؛ ولی نياز به آگاهی طبقه کارگر خيلی بيشتر از اين هاست.

■ چيزی هست که بخوای به حرفامون اضافه کنی؟
□ من اولاَ يه تبريک ويژه می گم به دانشجوها و جنبش دانشجويی ايران؛ چون ما توی اين چند سال اخير شاهد حرکت های خوبی بوديم از طرف جنبش دانشجويی. بين اين سه تا جنبشی که توی ايران هست؛ دانشجويی؛ کارگری؛ و زنان؛ جنبش دانشجويی توی اين چند سال اخير گام های بزرگی برداشت؛ مخصوصاَ ساله 86 که واقعاَ رژيم با يک جريان انقلابی مواجه شد. برای من به شخصه اينطور بود. درسته جنبش دانشجويی بود؛ اما برای من فرقی نمی کنه؛ چون جنبش دانشجويی هميشه در تاريخ ما نقش عمده داشته و هنوز هم داره. ولی من به شخصه از جنبش دانشجويی می خوام که خودشو نزديک کنه به جنبش کارگری؛ و کمک کنه که يه جنبش انقلابی راه بيفته؛ يه جنبش عظيم انقلابی. و اين جنبش انقلابی هم با اتحاد جنبش های زنده ای که توی ايران وجود دارن ميسر ميشه. ما نبايد پراکنده کار کنيم. ما تا زمانی که سازماندهی درستی نداشته باشيم ره به جايی نمی بريم. ولی در اين بين جنبش دانشجويی بايد نقش عمده تری ايفا کنه، در آگاه کردن طبقه کارگر.

■ ممنون که توی اين مصاحبه شرکت کردی.
□ خواهش می کنم.
ارديبهشت 88

* ديد زدن: در يک نگاه تخمین زدن. فرد با دیدن درخت مبلغی را به صاحب کار پيشنهاد می دهد و در ازای آن محصول را تحويلش می دهد.