عصر نو
www.asre-nou.net

لرمانتوف

نی


Fri 16 01 2015

lermontov.jpg
لرمانتوف ۱۸۱۴-۱۸۴۱ شاعر رمانتیک روس
بیاد پیروزجو، آموزگار دبستان غزالی ۱۳۳۲ که این ترجمه را سر کلاس برای شاگردان خواند.
بیژن باران

به نزدیک نیستان بر لب رود
نشست آهسته ماهیگیری دلشاد
رخش روشن ز نور شادمانی
دلش از بند رنج و غصه آزاد.

نی خشگی جدا کرد از نیستان
که می لرزید از گستاخی باد
میانش را تهی کرد از سر شوق
به لب برد و نوای عشق سرداد.

غروب رود بود و نی به لب برد
به آهنگ غم انگیزی سخن گفت:
به ماهیگر در آن خلوت انس
سخن از سرنوشت خویشتن گفت.

به ماهیگیر گفت از روی پرخاش
که از آزردن نی دست بردار
شکنجه از چه بر من می پسندی؟
ز پا افتاده را از خود میازار.

نمیدانی که من در این گلستان
شکفته بلبلی شاداب بودم
دلارا دختری چون غنچه صبح
بپاکی شبنم و مهتاب بودم.

بزندان زن بابا شب و روز
ز چشم خلق پنهان داشتندم
نیالوده بجرمی دست خود را
چو زندانی بزندان داشتندم.

ز اشگ گرم دائم جویباری
روان از چشم گریانم برو بود
در آن زندان ز آزار و شکنجه
چنان بودم که مرگم آرزو بود.

زن بابا یکی زیبا پسر داشت
فریب دختران شهر کارش
گذشتی هچمو مرغان بهاری
بکار عیش و مستی روزگارش.

بهنگام غروبی مست و خندان
من و او راه این صحرا گرفتیم.
شفق را تا میان رود بینیم
در این ساحل که بینی جا گرفتیم.

بدامان افق هر لحظه می کرد
هزاران نقش زیبا خودنمایی
میان موجهای لاجوردی
فرو می رفت آفتاب طلایی.

پسر کز شرم و عفت بیخبر بود
زعشق خویش با من گفتگو کرد
ز شهوت پنجه لرزان خود را
میان گیسوان من فرو کرد.

خرد تا گوهر ناسفته ام را
ز چشم خویش بر پایم گوهر ریخت
چو در من گریه او بی اثر ماند
بپایم بس فراوان سیم و زر ریخت.

نشد چون کام او از وصلم حاصل
به نیش خنجری از پا فکندم.
در این ساحل برای کند گوری
ز خشم و کینه در آنجا فکندم.

از خاکی که گلگون شد ز خونم
برون آمد سر نای حزینی
که از گور شهیدی رفته از یاد
بر آرد ناله های دلنشینی.

غم و دردی که در روح جوانم
ز دور زندگانی یادگار است
در ین نی زنده و جاوید باشد.
ترا با این نی محزون چکار است؟

تو تا سرشار از شوق و نشاطی
غم و درد منت باور نباشد.
چه سود از همدمی چون تو که چشمش
ز اشگ نامرادی تر نباشد.

لبانت را که گرم نوشخند است
بگو با بیدلان حرفی نگوید.
زمانی همدم آزردگان شو
که این لبخند را اشگی بشوید.

اگر کسی نام مترجم شعر لرمانتوف بفارسی را می داند لطفا بنویسد.
میخاییل‌یوری‌یویچ لرمانتوف -گزیده اشعار شورانگیز لرمانتوف. مترجم: بابل دهقان‌آبكنار، خانه کتاب، تهران.