حکایت " درون و برون"ِ یک آخوند تروریست!
Mon 22 12 2014
مسعود نقره کار
"درون و برون" عنوان دفتر شعر محمد حسن منطقی ست. شاعراین دفتر که به سال ۱۳۷۴ در تهران منتشرشد همان هنگام بااحساس خستگی و گناه از" قلبی سیاه" و " خطا"های بسیارخبر داد. وی سرانجام پرده ی "راز نهفته اصل خویش"پس زد تا جهانیان چهره ای دیگر ازخلاف و جنایتِ بنیادگرائی اسلامی را ببینند.
*******
باب آشنائی
وقتی بانوی پستچی دو بسته ی گونی مانند را که سفارشی از ایران پست شده بود، تحویل ام می داد، نفس نفس زنان و خندان گفت: "برایتان شمش طلا فرستاده اند". تا آن روز بسته ی پستی آن شکلی و به آن سنگینی از ایران دریافت نکرده بودم. دو گونی ِ پلاستیکی، که حسابی مُهر و موم شده بودند. نا آشنائی با نام فرستنده هم شک و تردیدم را بیشتر کرد که مبادا " بمبی" درکار باشد.بالاخره اما دل به دریا زدم و رفتم سراغ شان. درهرگونی ۲ کارتن کتاب، چیزی حدود ۱۰۰ نسخه " مجموعه شعر"ی از محمد حسن منطقی، با عنوان از "درون و برون " جای داده بودند. کتاب را دست نگرفته بودم که نامه ای هم از محمد حسن منطقی دریافت کردم ، نامه را هم به آدرس صندوق پستی " کانون نویسندگان ایران در تبعید در امریکا" فرستاده بود. یادداشتی تایپ شده که "به نام خدا " ئی بر پیشانی و محمد حسن منطقی ای بر پای خود داشت. خواسته بود به عنوان "رئیس کانون نویسندگان ایرانی درامریکا و کانادا" درباره شعرها نظر بدهم و کتاب ها را درمیان اهل قلم ایرانی به عنوان هدیه توزیع کنم . آدرسی هم گذاشته بود. یادداشتی برایش فرستادم که مجموعه شعر را خواهم خواند و به عنوان یک خواننده ی شعرنظر خواهم داد، قول دادم کتاب اش را در اختیار منتقدان و صاحب نظران قرار دهم، تا شاید نقد و نظری برآن بنویسند. نیمی ازکتاب ها را به دوستان دادم و نیم دیگرش بیش از ۱۰ سالی ست کنجی از گاراژ خاک می خورند.
مجموعه شعر "درون و برون"
مجموعه شعری که من دریافت کردم در ۲۰۴ صفحه در سال ۱۳۷۴ در چاپخانه صنوبر در تهران منتشر شده است. شعرها با حروف درشت و اکثرا خوشنویسی ای تکراری، چاپ شده اند. سعید حامد صابری که انجام امورهنری و طرح جلد کتاب به عهده اش بود، برامر چاپ نیز نظارت داشته و کتاب را در ۵ هزار نسخه منتشر کرده است. براین مجموعه که به " غواصان اوقیانوس درون" تقدیم شده است، سعید حامد صابری پیشگفتاری دارد با عنوان " وقتی با او آشنا شدم":
".. وقتی با او آشنا شدم بدلخانه(*) را شناختم. آنجائی که همه چیزش بَدَل است، جائی که در آن اصل معنا ندارد. مجازستانی که در آن برای حقیقت جائی نیست و همه چیز استعاره است و مجاز...دانستم شعراو موجی از اقیانوس درون اوست و فهمیدم ابیات او قطراتی از این اقیانوس است فرو ریخته برشن های ساحلی برون او. گزافه گوئی است اگر شن ها ادعا کنند از برخورد با قطرات،صدف های این اقیانوس را فهمیده اند...او فردی ست که برای حفظ استقلال ذهن خود همواره مبارزه می کند تا اغیار بدان راه نیابند..وقتی با او اشنا شدم عرفان اصل و عرفان بدل را شناختم....مصمم به جمع آوری و چاپ اشعار او شدم..ایشان اجازه چاپ برخی از اشعار خود را نداد...برای یافتن برخی از اشعارش که دردسترس نبود، من و همسرم روزهای بسیاری در کتابخانه های مختلف، کتاب های سال کیهان اوایل دهه ۶۰ را ورق زدیم و بالاخره موفق به یافتن آن ها شدیم و......"
"شعرهائی که فهمیدنی نیستند."
محمد حسن منطقی در توصیف شعرهای اش سروده:
" نامحرم! این تصویر محرم دیدنی نیست
ای عقل! شعر"منطقی" فهمیدنی نیست. "
شعرهائی که در مجموعه "درون و برون" با شعر" قران درون" آغاز و با شعر" دیوان بسر شد و..." پایان می گیرند. " قران درون" مصرعی عربی و مصرع دیگر فارسی ست. او می سراید که بگوید:" قران درون رویش به قران برون وا شد."
" اناالحق، اناالحق، اناالحق، اناالحق
خدا شد خوددگراسم من ازاسماء حسنی شد."
شاعر در شعر"دیوان بسر شد و..." نوعی چشم انتظاری نشان می دهد:
" یا منتظر! به منظر چشمان نیامدی
پنهانی آمدی و نمایان نیامدی
..................................
دیدارتوبه علم یقین سهل وساده است
ما ناقصیم اگر به نظرمان نیامدی"
شاعر در بسیاری از شعرها تلاوت قران درون می کند که بگوید "همه در قید و من از قید همه آزادم "، اما این آزاد از قید همه " نگاه خسته " به همه چیز دارد:
......................
خلاصه آنکه به غیراز سیاه رنگی نیست
سپیده رفته و من از سیاه خسته شدم
چرا به توبه من واعظی وقع ننهاد؟
مگرخطاست که از اشتباه خسته شدم؟
یگانه شاهد اشعار" منطقی" این بود
که من ز قلب سیاه از گناه خسته شدم"
محمد حسن منطقی در شعری بلند با عنوان " بدلخانه" به جائی می رسد که همه چیز را در این مجازستان استعاره و بدلی می بیند:
اینجا بدلخانه است هر اصلی شکسته
هرکس بجای هر کسی بیجا نشسته.
او اما در این مجازستان " اهل حال" هم هست، تا حدی که حاضراست کفاره گناه اینکه در
کنار شراب و ساقی و مطرب، یاری هم مهیا می کرد، بدهد.
شراب و ساقی و مطرب همه بودندجز همدم
خدارا شکر می گویم که یاری هم مهیا شد
........................................."
و در" افسانه" اش می سراید:
"یاری ندیدم از بی کسی در منتهای بی کسی
تنها یکی آمد و گفت: امشب بیا من خانه ام"
وقتی" درخواب بودن اش با زیبا رخی" را به رخ می کشد" اقرار می کند:
" ما آنچه می کردیم بی فتوا نکردیم
ما صاحب فتوای این آداب بودیم"
وی در شعر"بهانه شادی" سروده است:
" تنها بهانه ای که زشادی هنوز هست
دررنج و سختی وغم و اندوه و ناله ها
آذین نمودن درمیخانه است تا
شاید دو باره پرشود از می پیاله ها "
شاعرِ" گنجینه" های خلافکاری و جنایت!
دهه ای پیش که شعرهای اش را خواندم با آخوند- شاعری آشنا شدم که خود را "رازی نهفته در میان خلق" معرفی می کرد:
"من در میان خلق چو رازی نهفته ام
این راز را به هیچ زبانی نگفته ام"
آخوند شاعری که با اصل پنداشتن خود وایده های اش، علیه هرآنچه او بَدَلی می دانست، شورید بود:
" اصل ها رفته بدل مانده، نباید برویم؟
این بدلخانه که جا مانده نه جای من و توست"
دریاد و ذهن، تصویر و کلام روحانیِ شاعری داشتم که به نوعی با آخوندهای حاکم درگیراست، روحانی – شاعری که ذهنیتی متناقض و ناپایدار،شخصیتی عاصی و خودخواه داشت، با خواست ها و رفتارهائی که آخوندیسم ممنوعه بودن آنان را در حرف تبلیغ و ترویج کرده است.
و خبررا شنیدم که: محمد حسن منطقی یا هارون مونس در سیدنی استرالیا دست به جنایت برده است. و اینکه حتی آن هنگام، و پیش ازآن که دفتر شعرش منتشر شود دست به اختلاس زده و خلافکاری ها کرده، و اینکه بیمار جنسی بوده است و در قتل فجیع همسرش مشارکت داشته است ، و اینکه از بد بریده و به بدترگرویده است، بریده از آخوندهای حکومت اسلامی و دخیل بسته به- جنایت عریان اسلامی- یعنی داعش.....
و دریافتم " رازهای آن گنجینه" را، ومردی که خیال می کرد:"هرجا که می روم سخن از بخت "منطقی" است."
" گنجینه" ای که با برپا کردن فاجعه ای ضد بشری، باردیگرنشان داد بنیادگرائی اسلامی زوائدی دارد، که رفتارضد اجتماعی، قانون ستیزی و نارسیسسم پاره هائی ازآن هستند، و تجاوزگر بنیاد گرائی که بربستراختلال و توهم چنین بپندارد:
" من پاسدار مملکت ذهن خویشم آه
هر شب تجاوزی به مرزم، نخفته ام"
چیزی جز باز تولید جنایت نخواهد شد.
محمد حسن منطقی یا شیخ هارون مونس، در شعرهای اش ازعشق به خدا، آزادی،حقیقت، انسانیت،شادی و... دم زده است اما در عمل و زندگی نشان داد در این حوزه ها " جعبه حرف" بود و "اصلی" که به آن می بالید و"راز نهفته " اش می پنداشت، همان بنیادگرائی اسلامی بوده است، پدیده ای که "قلب سیاه " وخلاف و جنایت ذاتی آن است، و "شاعران" اش حتی - هم چون محمدحسن منطقی - سرزمین خود چنین توصیف می کنند:
"اسمش بَدَلخانه است، شهری فاضلابی است
گویا مدینه فاضله درانقلابی است
آب ممات امروز در هر جوی جاری است
اسکندر ازآب حیات ما فراری است."
*******
*- اشعار و هر آنچه در گیومه آمده است، از مجموعه شعر" درون و برون" است.



|
|