عصر نو
www.asre-nou.net

پنج داستانک

ترجمه علی اصغرراشدان
Tue 18 11 2014

1
آلفردپولگار
بی نظمی اجتماعی


مدیرزندان ازگناهکارفقیرکه بایدصبح زود به دارآویخته میشدپرسید:
«واسه شام چی دوست داری؟اجازه داری هرچی وهرقدردوست داری بخوری وبنوشی.»
بذهکارگفت«شرمنده م!شرمنده م!!اگه سه ماه پیش ازم پرسیده بودی، هیچکدوم ازدزدیا اتفاق نمی افتاد....»

2

فلیکس فنئون
داستان واقعی

خانم ارنستینه پل،49ساله،اهل «وانوس»(خیابان گامبتا)،باشلیک دو گلوله تو سرش خودکشی کرد.

3

جیمس توربر
مگس هوشیار

عنکبوتی بزرگ تویک خانه کهنه شبکه توری قشنگی تنیدتامگس شکارکند.هربارکه مگسی روشبکه توریش می نشست وگرفتارمیشد میخوردش.
مگسی شبکه توری راجائی آرامبخش ودلپذیرتصورکرد.روی این اصل مگس هوشیارروزی دوراطراف شبکه توری وزوزوازنشستن خودداری کرد.سرآخرعنکبوت نمایشی دادوگفت«بیاپائین وبنشین.»
مگس زرنگ بودوبه عنکبوت گفت«من هیچ جائی که مگسای دیگه رو نبینم نمی شینم،تواین خونه م مگسای دیگه رو نمی بینم.»
پروازش رادنبال کردتابه جائی رسیدکه مگس های خیلی زیادی باهم نشسته بودند،میخواست بنشیند،پائی وزوزکرد،بهش نزدیک شدوگفت:
«حواست باشه،ابله!اون یه کاغذمگس کشه!تموم مگساتودام نشستن!»
مگس گفت«مزخرفه،احمق!اونامیرقصن»
نشست ومثل تمام مگس های دیگربه کاغذچسبید.
یادآوری:ازاکثریت غافل نشو،وگرنه کلات پس معرکه ست....

4

هاینریش فون کلایست
رویدادشاری

یک درشکه چی ازقول مسافری کوتاه مدت به نام بییرتعریف کردکه درزندگیش سه سرنوشت مشابه دیده:ازجمله معاینه ای که درشاری ازآقای ک مامورامنیتی به عمل آورده وخنده آوردترین رویدادپرازناهماهنگی بوده.موقع معاینه متوجه میشود قسمت جلوی هردوپای مامورامنیتی کج ویکبری وپوشیده درخون است،ازش میپرسد:
«این شکاف جای زخمه؟»
مردجواب میدهد«نه!پنج ساله پاهامال منه،یه دکتردیگه اوناروکارسازی کرده»
مامورامنیتی سرپامی که می ایستد،دکترمتوجه میشودحدقه چشم چپش خالیست،ازش می پرسد:
«اینجاباچرخ تصادف کردی؟»
مردجواب میدهد«نه!این چشمو14سال پیش یه دکتردرآورده»
سرآخربرای سردرگمی بیشترحاضران،متوجه میشودبه شکلی غم انگیز نصف دنده های چپش قطع شده وتمام پشتش کج کوله است،ازامامور امنیتی میپرسد:
«دکترای اینجاجرات کردن اینجوری بهت صدمه بزنن؟»
مردجواب میدهد«نه!هفت سال پیش یه دکترجرات کرددنده هاروکنارهم بگذاره.»
بالاخره آخرین مراحل نشان میدهدارگان شنوائی غضروف گوش چپش جاسازی شده است.خبرنگارشخصامردرادرباره این رویدادوبیماریهای مرگ آورش موردپرس وجوقرارمیدهد.اهالی سالن باردیف تخت های اطرافش از وجود این تنبل سرگرم کننده ومایه خنده آگاه میشوند.مردبعدازبهبودیش دربرابردکترهابه خیابان میرودوبامراقبت مدت زیادی زندگی میکند...

5

آندرآکامیلری
مگس بازی

ازماه می تاسپتامبرکه خورشیدرطوبت بارانهای پائیزی ساحل هارا خشک میکردبه این بازی مشغول بودیم.شش یاده نفربودیم،دایره واردمر وباشکم روماسه هادرازمیشدیم،هرکدام یک سکه بیست سنتی جلوی کله اش میگذاشت وسط.هربازی کننده تف پروپیمانی روسکه اش می انداخت.ساعتهای طولانی درازشده وبیحرکت منتظرمیماندیم که مگسی روی یک سکه ی بیست سنتی بنشیند.مگس رو سکه هرکس می نشست برنده تمام سکه های دیگران بود.
گاهی وقتهایک پیش ازظهرتمام یابعدازظهرهیچ مگسی عرض وجود نمیکرد.توهمچین وقتهاعین بازی روزبعدتکرارمیشد.بازیکن هااجازه داشتند درنوبتهای گوناگون روی سکه شان تف بیندازند،یااحتمالابرای باب مذاق مگسهاشدن عسل،آب انگوریاشکربه تفشان اضافه کنند.
بتینو زاپولاخیلی روزهاپشت سرهم موفقیت باورناپذیری داشت.بعدا کشف کردیم تفش راباگهش مخلوط میکرد،ردصلاحیتش کردیم.
درمدت بازی،ورق زدن وخش خش کردن شدیداقدغن بود،میتوانست مگسهارابه پریدن وسوسه کند،یاجهت شان به طرف دیگری تغییردهد. حرف زدن هم ممنوع بود.
من شدیدابه این قضیه معتقدبودم که تمامی دوره بازی درتمام طول سال درزمینه سرنوشت فردی ما نقش اصلی رابازی میکند.خیلی خیلی وقت داشتیم تادرباره خودمان وجهان به تفکرخالص بپردازیم.یک گانگستر یادریاسالادست دوم،یا سیاستمداردست سوم هم همین حالت رادارد. خودم،شخص خودمن،تمام واقعیات وابداعات داستانهایم راازاین وقتهادارم. وقتهای درازدرانتظارمگس بودن کارگردان ونویسنده ام کرد..