عصر نو
www.asre-nou.net

حوضِ کوثر

به خواهرانی که بی چهره شدند
Mon 17 11 2014

مهستی شاهرخی



از پیش نمی شد حدسش را زد چه اتفاقی خواهد افتاد
گرچه پشتِ پلکم مرتب می پرید و خبر از حادثه می داد
در آن خاکِ نامهربان سجاده ای گسترده نبود
در خونِ خود تیمم کردم
زیورها و گوشواره هایم را کنده بودند
هنگامی که تاجی از خار بر سرم نهادند
سنگینی صخره ای بر دوشم نگذاشت دردِ سنگهایی که به سویم پرتاب می شد را حس کنم
تا مغزِ استخوان تطهیر شدم
هنگامی که زیرِ بارانی سوزان
در حوضی که کوثر نبود
با اسید مرا غسل می دادند و با سمباده و تیغ لبهایم را می تراشیدند
حالا آماده بودم تا به مرام و مسلکِ ایشان بپیوندم
اما باز هم مرا از خود ندانستند
و مرا بین خود نپیذیرفتند
سرانجام در حوضِ کوثر خفه ام کردند.