شش داستانک
ترجمه علی اصغرراشدان
Thu 13 11 2014
Franz Kafka
Kleine Fabel
فرانتزکافکا
حکایت کوتاه
موش گفت«اهه،هرروزدنیاتنگ ترمیشه.اول اونقده وسیع بودکه می ترسیدم.پیش میرفتم وخوشحال بودم که سرآخرچپ وراست یه دیواردور رو می بینم،حالااین دیوارای درازجوری باسرعت به همدیگه هجوم میارن که تو آخرین اطاقم واون گوشه،جائی که دارم میرم،تله سرپاست.»
«تنهاباید جهت حرکتتو تغییربدی»
گربه این راگفت وموش راخورد.
2
آرتور شوپنهاور
جوجه تیغی ها
یکی ازروزهای سردزمستان گروهی جوجه تیغی خواستندکاملابهم بچسبندتاهم راگرم وازیخ زدنشان جلوگیری کنند.خیلی زودتیغ های هم رادرتن خودحس کردندودوباره ازهم فاصله گرفتند.
به گرمانیازداشتند،دوباره به هم نزدیک شدندودوتائی به شکلی بدبه هم چسبیدند.هردودردمیکشیدندوبه عقب وجلوپرت میشدند.تافاصله مناسبی ازهم دورودربهترین حالت براشان قابل تحمل شد.
واین فاصله راادب ورفتارخوب نامیدند......
3
ئنیو فلایانو
نامه عاشقان
به مجله ای ادبی دعوت شده بودتامقاله هاوداستان هارابخواندوویراست کند.روزی نامه ای عاشقانه دریافت کرد:باچندحذف هم ازنامه خوشش نیامد.به بازنویسی نهائی که رسیدبایدمیرفت.
4
خاویرتومئو
کرم
(داستانک)
ازموجودریزی که رو پام کشف کردم پرسیدم«وتو،کی هستی؟»
بهم جواب داد«من کرمم.جانوری احمق وکند.اززیرپوستم نفس میکشم. دستگاه گوارشم توسراسربدن درازم ادامه دارد.کمی بعدازتولدم مادرم بهم گفت:
«نگران نباش،فریدریش.توعاقل میشی.توبال نداری.پانداری.تامیتونی بخزی،میتونی به همه جابرسی...
5
کورت توخولسکی
کک
منطقه «گارددپارتمنت»-عین واقعیته،همونجاکه شهرنیم توشه.پون دوگاردتوجنوب فرانسه واقعه.
تواین شهر دخترمسنی تودفترپست کارمیکردوعادت بدی داشت: تعدادی ازپاکتاروبازمیکردونامه هارومیخوند.همه عالم این قضیه رو میدونستن.توفرانسه جریان ازچه قراربود؟محافظت،تلفن وپست نهادای مقدسین،آدمامیتونن توشون جنب جوش داشته باشن،امااجازه این کارو ندارن،رواین اصل اونجاهاجنب جوش نیست.
دوشیزه خانم نامه هارومیخوندوبابی احتیاطیاش بعضی هاروناراحت میکرد.
تومنطقه دپارتمنت کنتی داناتوقصری زیبازندگی میکرد.توفرانسه معمولا کنتادانان.آقای کنت یه روزدست به یه ابتکارزد:
ناظری روبه قصرش احضارکرد،درحضورش نامه ای به یکی ازدوستاش نوشت:
دوست عزیزم!
میدانم دوشیزه پستچی امیلی دوپون به علت انفجارحس کنجکاوی مرتب نامه های مارابازمیکندو میخواند.روی این اصل یک کک زنده تو این نامه سربسته برات میفرستم،تمام هنرت رابه کارببر.
بادرودهای زیبای فراوان:کنت کوکز.
پاکت نامه رودرحضورناظربست،ککم توش نگذاشت.
امانامه که رسید،یک کک ازتوش پریدبیرون....
6
سامرست موام
نامه فروخته شده.
فردی چندهفته رویدادی راتعریف وپیشنهادمیکردتبدیل به داستانش کنم.ازآن زمان به قضیه فکرکرده ام.نمیدانم باچه دلیلی باید این داستان راشروع کنم.رویدادبه صورت زیراست:
دوجوان درمزرعه چای کارمیکردند.پستچی بایدنامه هاراازفاصله دوری میاورد.روی این اصل نامه هابافاصله قابل توجهی میرسیدند.یکی ازآنهاکه «آ» می نامیم،هربارازپستچی نامه های زیاد،گاهی ده وگاهی دوازده وبیشتر دریافت میکرد.دومی راکه «ب»مینامیم،همیشه دست خالی بر میگشت و«آ» راکه بسته نامه هارامیگرفت وشروع میکردبه خواندن، باحسادت تماشامی کردوآرزوی دریافت یک نامه،تنهایک نامه داشت.
روزی به«آ»گفت«گوش کن،توهمیشه یه کپه نامه داری ومن هیچ چی ندارم.اگه یکی بهم بدی،پنج پوندبهت میدم.»
«آ» جواب داد«خیلیم خب.»
پستچی که آمد،کپه نامه هاش راجلوی «ب»گرفت وگفت:
«هرکدومومیخوای وردار.»
«ب»به نشانه موفقیت درعقدقرارداد،یک اسکناس پنج پوندی تودستش گذاشت،یکی ازنامه هارا انتخاب کردوبقیه را بهش پس داد.
بعدازخوردن شام،«آ»ضمن نوشیدن ویسکی باسوداپرسید:
«روهمرفته تونامه چی نوشته شده بود؟»
«ب» جواب داد«اینوبهت نمیگم.»
«آ»بانوعی سردرگمی پرسید«باشه.نامه ازکی بود؟»
«ب» جواب داد«به تومربوط نیست.»
مدتی درباره مسئله بگومگوواستدلال کردند.«ب» روی حق خودتاکید وازدادن هرنوع اطلاعاتی درموردنامه خریده شده خودداری کرد.«آ» ناراحت شدودرهفته های بعدتلاش کردباهرشیوه ای «ب»رابه حرف زدن واداردوبه نشان دادن نامه قانعش کندو«ب» سرباززد.
«آ»سرآخرنگران شدوباورش شدکه مشکل بتواندچنان حالتی را تحمل کند.رفت سراغ«ب»وگفت«گوش کن،بگیر،این پنج پوندت ونامه روپس بده!»
«ب» جواب داد«تاآخرعمرتم نامه رو بهت نمیدم.اونوخریده م وبابتش پول داده م.نامه مال منه ودیگه بهت نمیدم.»
تمام جریان همین است.روایتگرمدرنی که بودم،این داستان رابااحتیاط می نوشتم،باهمان عنوانی که داردبه حال خودرهاش کردم.امادوباره بانوعی اکراه رفتم سراغش.من درنوشتن بیشتربه فرم بها میدهم.نظرم تنهابه یک فرم مناسب رسیدن است.وقتی آدم بتواندبه داستان یک پایان خوب بدهد،جای گسترش سئوال مشروع دیگری وجودندارد.خودآدم که بتواندبرکارمسلط شود،کمترتوخلاءمعلق میماند.آدم اصلادوست ندارد داستان گوبااو درخلاء معلق بماند.....
|
|