در دادگاه شاعر
Thu 7 05 2009
ویدا فرهودی
بازهم در سوگ غنچه ای
ای شاخه ی شکسته کو غنچه ی بهارت
هم او که با طراوت می کرد بی قرارت
آن منظر جوانی سرمست زندگانی
اویی که رغم تـُردی شد همنشین خارت
از کس نبود باکش، هر چند روح پاکش
شد مایه هلاکش، در غایت جسارت
بهتان زدش چه ننگین،زهد کریهِ مسکین
جلاد! بر تو نفرین! ای از جنون تبارت
با عشق در ستیزی،از شوق می گریزی
زیرا سجود مرگ است ،دیرینه افتخارت
هر شاخه ی شکسته زین سرزمین خسته
هیزم شود بسوزد،تقوای کینه بارت
در سوگ غنچه تا چند مام وطن نشیند
فریاد ای سیه دل بر رسم ناگوارت
ای دشمن جوانه،دشنام جاودانه
زین داغ ظالمانه با هر قلم نثارت
با خشم واژگانم، خواهم ترا بسازم
شعری که هـُرم سرخش، بر آورد دمارت
در دادگاه شاعر عشق است چون که داور
با حکم خود بگیرد زیـر و بم ِ قرارت
ویدا فرهودی
بهار۱۳۸۸
پاریس
|
|