سردردم
Tue 7 10 2014
طاهره بارئی
صبحها
سردردم
زودتر از من بیدار میشود
به او میگویم تو سردردی
می توانستی کمی خواب بمانی
کمی خواب ببینی
تو را که برای رفتن سر کار بیدار نکرده اند
ولی سردردم
چون راننده اتوبوسی
که سفر مسافران را به گروگان گرفته است
فرمان را می چرخاند
می چرخاند
و پا از روی گاز
بر نمیدارد
نمیدارد
سردردم
شرکت جهانگردی را خریده
بعد ازین هر جا که برویم
حرف اول و آخر را خودش میزند
سردردم، از اسم سردرد دلخور است
می گوید مرا آقای عزیز خطاب کنید
ولی اینهم آرامش نمیکند
گوش های تلفن دستی را فرو کرده توی گوش،
با زنی که در دوردست دارد
و بچه هائی که در دوردست منتظرش هستند، سخن می گوید
در این فاصله
نیاز مسافری که از فرط سردرد
می خواهد پنجره اضطراری را بشکند
یادش میرود
سردردم، همۀ ما را نشانده
تا بی ما، یا با ما
بسوی خانمانی که در دوردست دارد بپرد