در بارهٔ خوشبختی
Mon 12 05 2014
امید هما ئی
"ما زندگی نمیکنیم امّا امید به زیستن داریم. برای خوشبخت بودن همه چیز داریم ولی هرگز خوشبخت نیستیم."
بلز پاسکال
خوشبختی ، آن دلخواهی که تشنهٔ رسیدن به آن هستیم ، افق هستی ماست و آنچه انتخاب میکنیم راه مارا برای رسیدن به آن مشخّص میکند. گفتار نومیدانهٴ فوق از پاسکال به ما هشدار میدهد : آیا همین جستجوی حریصانه خوشبختی نیست که ما را از رسیدن بدان باز میدارد ؟
آری نگرانی از خوشبخت نبودن زیستنی آشفته را سبب میشود. زیستنی دوپاره شده میان اندوه برای شادیهای گذشته و بی صبری برای بهروزی فردا. هنگامی که تمام فعالیّتهای ما در جهت فراهم کردن رفاه بوده و نیروی بسیاری بر سر آن میگذاریم بهره وری از خوشبختی را به تعویق می اندازیم. بدینترتیب است که ما بیشتر از آنکه زندگی کنیم و از خوشبختیهای موجود بهره ببریم در "آرزوی خوشبخت زندگی کردن" عمر به پایان می آوریم. "آرزوی خوشبخت زندگی کردن" ممکن است هرگز برآورده نشود و ما فرصت را از دست بدهیم. میگذاریم تنها چیزی را که به ما تعلق دارد ، یعنی لحظهٴ حاضر ، از دستمان بگریزد تا شاید به آینده ای احتمالی دست یابیم. پس سخن فوق حقیقتی بنیانی را یاد آوری میکند : چگونگی رابطهٴ ما با زمان ، احتمال دست یافتن مارا به خوشبختی تعیین میکند. خوشبختی ما درگرو ارزشی است که به زمان حال میدهیم.
آدم خسیس با محروم کردن خود از همه چیز به فکر بیشتر اندوختن و فرد جاه طلب به هوای افتخارات آینده از حال غافل است. این هردو ، حال را وقف آینده میکنند. پاسکال هشدار میدهد که به زودی اینان در خاک میشوند و کمدی به پایان میرسد. با حسابی غلط تا دم مرگ در حال دوندگی هستیم و بهره وری از خوشبختی امروز را به فردا موکول میکنیم.
"امروزت را دریاب"
"Carpe diem"
Horace (65-8 av. J.C)
هوراس شاعر زبان لاتین به لُکو نوئه سفارش میکند که "امروزت را بچین و به فردا کمترین اعتماد ممکن را داشته باش." این گزاره و نهاد که روز را به میوه ای تشبیه میکند چنان مشهور شده که در زبانهای لاتین اصطلاحی رائج گردیده است. آیا نمیتوان در آن خلاصه ای از فلسفهٔ اپیکور ، و دعوتی به بهره گیری بی دغدغه از زمان حال یافت ؟
چنین باوری اختلاط لذّت پرستیِ بی مهابا و فلسفهٔ اپیکور است. هوراس که از ستایشگران اپیکور است جستجوی توأم با اعتدالِ لذّت را پیشنهاد میکند. آری زندگی کوتاه و پایان آن مرگ است. امّا این نباید ما را به ورطهٔ سرگیجه آور کامجوئی بیاندازد. این استاد بزرگ یونانی در هیچ جا مارا به لذّت جوئی بی حدّ و مرز نخوانده است. برعکس مارا از هوسرانی های سیر ناشدنی و بویژه بی اخلاقی که میتوانند پاشندهٔ زندگی و بدبختی آور باشند بر حذر داشته است. از اینرو است که باید در زمان حال یک زندگی سالم و استوار بنا کرد که دسترسی به تعادل جسم و آرامش روح را امکان پذیر کند.
این نگرش از آن لذّت بارگی که گاه به پیروان اپیکور نسبت میدهند بدور است : البتّه که خوشبختی واقعی بهره جوئی از لحظهٔ حاضر را ایجاب میکند ولی در چارچوب زیست و کنشی که اساس آن احتیاط و اعتدال باشد. هوراس به ویژه جوئیدن شادیهای پاک و سادگی زندگی روستائی را که بخصوص بدان علاقه دارد پیشنهاد میکند.
آیا کسی بهتر از رونسارد شاعر فرانسوی (١۵۸۵-١۵٢۴) پند هوراس را شنیده و نیاز درونی به خوشبختی را در شعر بیان کرده است :
"سرخ گلهای زیست را هم امروز بچینید
بی انتظار فردا زندگی کنید."
"آدمها همهٔ درد و رنج را در جهنّم انباشته اند و تنها چیزی که برای زندگی ما میماند دل خستگی است."
Arthur Schopenhauer (1788-1860)
یک فرد صاحب اعتقادات مذهبی از جهنّم که محّل عذاب گناهکاران است میترسد و برای رفتن به بهشت و رسیدن به خوشبختی جاودان تلاش میکند. آیا نوعی سوء تفاهم در بارهٔ طبیعت این خوشبختی وجود ندارد ؟ اینگونه به نظر میرسد که سعادت بهشتی در نهایت بسیار یکنواخت باشد.
با خواندن فلسفهٔ شوپنهاور آن را آمیخته به بدبینی یافته و در مییابیم که برای او خوشبختی و بهشت واقعیّتی ندارند.
تنها تجربه ای که از زیستن حاصل میشود درد است و همین درد است که به آنچه لذّت مینامیم معنا میبخشد. برای نمونه دردهای جسمی ناشی از پیری یا رنجهای حاصل از بیماری در ما آرزو و روٴیای سلامتی را ایجاد میکنند. همچنین سر خوردگی از آرزوها و ترس از برآورده ناشدن آنها بزرگی و وجذبهٔ آرزوها را دوچندان میکند. جذبه ای که ناشی از فقدان آنهاست. به این ترتیب شادی و راحتی خیالی که بدان امید واریم نقش وارونهٔ دردهای ما هستند. ولی زندگی رنجبار ما (که در ما آرزو و رؤیا می آفریند) بر زیستنی عاری از آرزو که نشانهٔ دلمردگیست ترجیح دارد. بدون رؤیا و آرزو و تلاش دستیابی بدانها زندگی برای انسان پوچ و عاری از هدف خواهد بود. شوپنهاور فیلسوف از خود میپرسد آیا این پوچی و بی هدفی همان چیزیست که میخواهیم ؟
در مجموع ، زندگی ما حتی اگر دوزخی هم هست از یک بهشت خیالی بهتر است.
آیا بدترین دردها روی همین زمین بر ما تحمیل نشده است ؟ آلدوس هاکسلی نویسندهٔ بریتانیائی (١۸٩۴-١٩٦۳) کتاب دنیای قشنگ نو از خود میپرسد :
"از کجا میدانید که کرهٔ خاکی ما جهنّمی ساخته شده برای ساکنان کره ای دیگر نباشد ؟"
"خوشبختی برای اروپائی ها اندیشه ای جدید است."
Louis Antoine de Saint-Just (1767-1794)
گفتاری عجیب از انقلابیِ فرانسوی سن-ژوست. چگونه اندیشهٔ بهروزی میتواند اختراع دوران جدید بوده باشد ؟ آیا خوشبختی آرزوی همگان در هر وقت وهر فرهنگی نبوده است ؟
آری ، بهروزی و خوشبختی آرزوی همگان است امّا اصالت این عبارت در آن است که از حقّ خوشبختی برای همه سخن میراند. انقلابیونی که در برابر بیعدالتی برخاسته وبر علیه خودسری یک پادشاهیِ ستمگر شوریده اند با تمام نیرو برپائی سریع جامعه ای نوین را طلب میکنند. آنچه سن-ژوست خطاب به حکومتهای پادشاهیِ همسایه که جمهوری جوان فرانسهٔ س از انقلاب را تهدید میکنند اعلام میدارد تأئید کنندهٔ خواستهٔ او برای پراکندن روشنائی انقلاب در سراسر اروپاست. خوشبخت بودن دیگر نباید امتیاز عدهٔ محدودی در اینجا و آنجا ویا نوعی پاداش در آخرت برای نوعی پرهیزگاری باشد. از این پس به میمنت دولتی که حقوق اساسی هرکس را تضمین کرده و متعهّد به برآوردن نیازهای پائین ترین اقشار جامعه شده ، بهروزی در دسترس همگان است.
برنامهٴ انقلاب فرانسه که خوشبختی جهانی را وعده میدهد یک بلند پروازی خیال انگیز مینماید. دادن این وعده عاری از خطر نیست چرا که موظف کردن دولت به تضمین خوشبختی هر کس ، به او این حق را میدهد که به نام چنین وظیفه ای جامعه را به دلخواه خود محدود کند و شکل دهد. بیانیهٔ استقلال آمریکا (١٧٧٦) در این زمینه متفاوت و عملی تر است . این بیانیه نه ازخوشبختی برای همه بلکه از حقّ هر کس برای "جستجوی خوشبختی" در تناسب با آرزوها و امکاناتش سخن میگوید.
در همان دوران امانوئل کانت خطرات ناشی از وجود دولتی را که تضمین خوشبختی مردم علیرغم خواست آنها را وظیفهٔ خود میداند یادآوری میکند :
"سلطان میخواهد مردم را بر اساس تصوّری که خود از سعادت دارد سعادتمند کند و در این راه تبدیل به حاکمی مستبد میشود. مردم که نمیخواهند از خوشبختی ادعّا شده توسط دولت بی بهره باشند برای بدست آوردن آن سربشورش بر میدارند."
"سکوت جاودان این فضای لایتناهی مرا خوف زده میکند."
بلز پاسکال
این فریاد وحشت از پاسکال بر نخاسته بلکه از آن فرد هوسرانی است که تمام هستی اش متوجهٔ جستجوی لذّت است. آیا کسی که اعتدال را رعایت نمیکند خودرا در معرض یک انزوای بی حد قرار نمیدهد ؟
برای بیدارکردن حس پرهیزکاری در کسی که اعتدال و سلامت نفسانی را از یاد برده پاسکال از کشفیّات علمی زمان خود مدد میگیرد. ویژگی قرن هفدهم میلادی که پاسکال در آن زیست میکند گسترش دستگاههای نوین مشاهده از قبیل تلسکوپ و میکروسکوپ است. با این دستگاهها مرزهای دنیای محدود و مطمئن آدمی فرو میریزد و سرگیجهٔ او از مشاهدهٔ بینهایت کوچکها از سوئی و کهکشان لایتناهی از سوی دیگر آغاز میگردد. آسمان قرون وسطی که چون دنیائی بسته و هماهنگ انسان را در بر میگرفت جای خودرا به کائناتی بی حدّ و مرز با ابعادی که هیچ ربطی به وجود کوچک انسان ندارد میسپارد.
امّا آدمی در برابر جهان بی نهایت چیست ؟ وجودش از این پس در برابر وسعت زمان و مکان ناچیز مینماید. هیچ نشانگاهی ندارد که با آن بتواند موقعیّت خود را تعیین کند. هیچ صدائی از اعماق کائناتِ خالی و یخزده بگوش نمیرسد. پس چگونه در برابر آن بر خود نلرزد ؟
افراد بی اعتقاد میتوانند برای فراموش کردن ، خود را سرگرم کنند ولی شادی بازیهای زودگذر قادر به نهان کردن واقعیّت نیست. آدمی تنها با سرهم کردن اعتقاداتی میتواند از بدبختی خود نجات یافته و به هستی خود معنا بخشد.
میتوان توصیهٴ ولتر در کتاب ساده دل که ما را به غنای فردی میخواند را بر وحشت پاسکال ترجیح داد. ولتر بر آن است که :
"خوشبختی و آرامش در دنیائی با ابعاد انسانی و متناسب با امید و نیروی ما بوجود خواهد آمد ."
"باید سیزیف را خوشبخت فرض کرد."
آلبر کامو (١٩١۳-١٩٦۰) افسانهٴ سیزیف
آلبر کامو با این نتیجه گیری بیاد ماندنی کتاب افسانهٴ سیزیف را به پایان میبرد. سیزیف شخصیّت اسطوره ای ،به جرم هماوردی با خدایان ، محکوم به بردن سنگی بزرگ به بالای کوهی میشود. هنوزبه بالای کوه نرسیده سنگ دوباره به پائین بر میگردد و سیزیف کارش را از نو شروع میکند. داستانی که تا ابد ادامه دارد. با این تفاصیل چگونه میتوان سیزیف را خوشبخت فرض کرد ؟
در چشم کامو سیزیف تجسّم بیهودگی زندگی است. آدمی در جستجوی معنا و مفهوم چیستها ست امّا جز سکوت بی پایان اشیاء چیزی نمییابد. مسئله حل ناشد نی است چرا که وی "در جهان بیرونی چیزی را جستجو میکند که در خود او ، در جهان درونی اوست." به نظر کامو همه کس نمیتواند مثل سیزیف آینده ای خیالی برای خود بسازد. انسان باید دنیای خیالی پس از مرگ را که ساختهٴ مذهب است رد کند. برای فرار از زیستن خودکشی نیز راه حلّ نیست : باید با زندگی با روحیه ای انقلابی و با درک بیهودگی آن رودر رو شد. در این صورت میتوان ، با وجود سرنوشت محتوم ، به شادمانی تواٴم با آگاهی دست یافت. برای کامو تنها این رو در روئی با زندگی است که میتواند قلبمان را واقعاً مشئوف سازد.
گارگرانی که کارشان تکراری و کم ارزش ا ست ، زنانی که تا ابد محکوم به شروع مکرّر وظائف خانه داری هستند ، دۥن ژوان که در دور بی پایان لذّت جوئی و سرخوردگی گرفتار آمده ..... خود ما نیز میتوانیم با نوعی امید پوچ ، در میان اینان باشیم.
آندره مالرو نویسندهٴ فرانسوی هم عصر آلبر کامو با وی در بارهٴ معنی تناقض آمیز زندگی انسانی اشتراک نظر دارد آنجا که میگوید :
"من آموخته ام که زندگی ارزشی ندارد ولی چیزی هم پر ارزش تر از زندگی نیست."
مترجم از دریافت نظرات شما خرسند خواهد شد.
homaeeomid@yahoo.fr
|
|