عصر نو
www.asre-nou.net

نیروی عظیمی ما را باید!


Wed 30 04 2014

شهاب طاهرزاده

به دل آمد جانم که هر چه بود در امان شد
من خود به خود آمدم و در انتها ی جهان شد

من به که گویم که رفتنم آهی بود و شکست
من همینم که هر چه کردم بسود اینان شد

!خنده از گلوی من بیرون نیامد و نه شادی آه
دست بردم درون سیاهی و دیدم بلا همان شد

سیاهی چه پر قدرت است و من چقدر شکننده
هر چه کردم دیده نشوم و باز فکرم پریشان شد

هر چه دیده ام تا انتهای خیابان و کوچه ومنزل
نبود جز ابر سیاه که نصیب اهریمنان شد

گفتم به او که نالهء مرا می فهمید به من گفت
سر انگشت را بگیر و برو آنجا که چنان شد

ما گرفتار بودیم و چشمان همه بسته بود
یکی از ما نگفتیم که ما را کشته اند و آنچنان شد

همهء ما به راه اشتباه گرفته بودیم دهان
همهء زمان به عقب راندیم و اشتباه دهان شد

به جای خون گل ولاله و شکست گل سرخ
خوب بود اگر کسی میگفت بهار شد و گلستان شد

گفت آید روزی که دلها همه شاد شوند
غصه نخور دل من ! آن روز نیامده پشیمان شد

همه رفتند و آمدند و روز به شب شد
بگو کجاست آدمی که راه دیگر برود و انسان شد

راه تو معلوم است و هر وقت به زن رسیدی
به چشم او نگاه کن ! وگرنه غیر پیمان شد

فرهنگ ما فرهنگ راستی و غیر دروغ است
پارسیان به دلیری شهره بودند و بزدلی نمایان شد

بینوایان بدبخت هر چه دارند می دهند از دست
تو اینان را آماده کن ! وگرنه به اینان زیان شد

هر کس به کسی نازد ما هم به مردم نازیم
مردم جمع کردند و گلویی در شهر درخشان شد

! نگو از مردم شهر کسی نیست ای هموطن
ناله ای در شهر پیچید و رنگ بگرفت و مرجان شد

صدایی نیست در کل خط جنوب و فارس
نه صدایی نیست در شمال و شرق که توفان شد

صدا اگر هم بود صدای بلبلهای سرگردان بود
صدا از شهر نبود وهمچون فرشته ای در آسمان شد

چه کنیم که مردم ما مرده اند و ما افسوس بر لب
دلها را زیر و زبر نکردیم و دل ما نهان شد

خوشا مردمی که آزادند و همیشه خندانند
بلا به حال ما که از دست میرویم که پایان شد

یکی سر بر آورد و چیزی گفت و رفت
یا کشنش او را یا به خانهء این و آن پنهان شد

هر کسی پنهان شد و عاقبت اسرار پیدا شد
کشتن و در زندان همه چیز بر او چنین و چنان شد

من عاقبت پی راهی می گردم و راهم جز این نیست
بیا ای همدردم در خیال تو آمد و بر زمان شد

نیروی عظیمی ما را باید ! که از خشم بیشتر باشد
عقل برگیریم و آنکه مردم را کشت بی فرمان شد