عصر نو
www.asre-nou.net

در بارهء دولت


Thu 17 04 2014

امید هما ئی

"با توزیع قدرت بایستی جلوی قدر قدرتی را گرفت."
روح القوانین
Montesquieu

منتسکیو نمایندهء برجستهء عصر روشنائی هرگز از افشای قدرت مطلقهء سلاطین زمان خود دست نمیکشد. امّا دانش عمیق وی در تاریخ این گمان را در ذهن او ایجاد میکند که تصاحب قدرت در هر نوع رژیمی خطرناک است. چرا که تجربه همیشه نشان داده است که انسان صاحب قدرت از آن سوء استفاده میکند مگر آنکه قدرتی او را از این امر باز دارد . پس چگونه باید برای قدرت حدّ و حدودی قائل شد ؟
چنانچه بخواهیم قدرت مطلقهء دولتی را خنثی کنیم بایستی از انحصار قدرت در دست آن جلو گیریم. پس باید قدرت را بین سه قوّهء مقننه، مجریه و قضائیه تقسیم کنیم . آنگاه که حدود هر یک از قوا مشخّص شد هریک به نوبهء خود از زیاده روی و انحراف دیگری جلو میگیرد. این تفکیک قوا ممانعت هریک از زیاده روی دیگری را ممکن ساخته و کارکرد عادلانهء هر سه شان را تضمین میکند. برای نمونه قوّهء قضائیه باید مستقل باشد. قاضی قانونی را که قوّهء مقننه وضع کرده است جاری و اجرای آن را به دستگاه اجرائی میسپارد. نه اینکه به میل خود اختلافات را حل کند. اعضای قوّهء مقنّنه و مجریه نیز فراتر از قانون نبوده و در صورت لزوم باید توسط دستگاه قضائی مٶاخذه شوند. در چنین ساختاری از آنجا که هر قوه زیر نظر دیگری عمل میکند خطر سوءاستفاده از قدرت کاهش مییابد.
برای اینکه خواستهء تفکیک قوا تنها یک خواب و خیال نباشد باید آن را در قانون اساسی وارد کرد.
به نظر پل والری ، ملاحظات منتسکیو از این رو باید مورد توجّه قرار گیرند که صاحبان قدرت به انحصاری کردن آن دردست خود تمایل دارند :
"این غریزهء سوء استفاده از قدرت است که پاره ای را به خیال تصاحب آن میاندازد. وگرنه قدرت بدون سوء استفاده مزّه ای ندارد"

"آدم گرگیست که آدم دیگر را میدرد"

شهروند
Thomas Hobbes (1588-1679)
افراد نوع بشر این برتری غم انگیز را نسبت به دیگر انواع دارند که میتوانند با شیوه های ظا لمانهٔ گوناگون یکدیگر را نابود کنند. حیوانات بر سر خوردو خوراک یا کسب امکان ماندن در منطقه ای باهم در ستیزند. انسانها به دلائل بیهوده رودروی یکدیگر قرار میگیرند و حذف و نابودی گروهی را سامان میدهند. مقایسهء گرگها در درنده خوئی با آدمی توهین به آنهاست چراکه گرگها تا این حد نادان نیستند.
آیا باید نتیجه گرفت که نوع بشر ذاتأ خبیث است؟ و این خباثت به حدی است که هریک از ما رابا دیگری دشمن میدارد؟ عبارت ذکر شده از هابس فیلسوف انگلیسی در دوران جنگ داخلی و خشونتهای مذهبی بیان شده است. وی بیشتر از عدم حضور دولتی قادر به برقرای امنیّت و جلو گیری از درگیریها شکایت میکند و چندان نمیخواهد طبیعت انسان را محکوم سازد. در واقع بدون قوانینی که حقوق و وظائف افراد جامعه را مشخّص کند آدمها همیشه در ترس از یکدیگر و تهدید دائم بسر میبرند. در چنین شرائطی، که هابس آن را وضعیّت طبیعی (زیست قبل از تدوین قوانین اجتماعی) میخواند انسانها ناچار از حفظ خود و اعمال حیله و خشونت متقابل هستند. و اگر این امر حقیقت دارد که حمله بهترین شیوهء دفاع است پس هرکس باید برای دفاع از خود قبل از حملهء دیگری به او یورش برده و بر وی مسلّط شود.
پس میتوان گفت که افرد برای حفظ امنیّت خود و نه بر اثر بد طینتی همانند حیوانات به دیگران حمله میکنند . از نظرگاه هابس خشونت آدمی راهی برای بیرون ریختن غریزهء تجاوز و وحشیگری نبوده بلکه تنها راه و چارهء باقیمانده برای افرادیست که جز خویشتن پشت و پناهی ندارند.
هابس که از تعالی اخلاقی نوع بشر نا امید شده بود راه چاره را در تآسیس دولتی میدید که قدرت مطلقه اش همجون نیروئی دفاعی در برابر متجاوزان عمل میکرد. در واقع :
" تا زمانی که آدمیان بدون قدرتی مرکزی که آن را محترم و متبوع شمارند زندگی کنند افراد با یکدیگر دائم در جنگ خواهند بود."

"آدمها باید یا قربان و صدقهء هم بروند یا همدیگر را نابود کنند"

کتاب شهریار
Nicolas Machiavel (1469-1527)
از ماکیاول صفت ماکیاولی در اذهان به جای مانده است. این صفت شیوه های ظریف بازی دادن دیگران را توصیف میکند. اصل زیر که در کتاب شهریار نوشتهء ماکیاول آمده است مصداق آن است :
"حاکم برای حکومت کردن باید یکی از دو حدود افراطی تمجید یا تنبیه (خشونت) را بکار ببرد. یا رعیّت ساده است و تبعیت میکند یا سرکش است و جان میبازد."
آیا واقعآ ماکیاول اینقدر بد گمان است ؟
اگر چنین داوری کنیم در حقّ او عدالت را روا نداشته ایم. این توصیهء او به حاکم به شرائط ویژه ای بر میگردد. مربوط به زمانیست که حاکم پس از غلبه بر رقبای خود در کار مستحکم کردن ارکان قدرت خویش است. پس ماکیاول آن را برای همیشه توصیه نمیکند. او این اصل را برای قدرت شکننده ای لازم میداند که باید هرچه زودتر اساس کارخودرا مستحکم کند. در هیچ جای کتاب شهریار ماکیاول به دفاع از ظلم و تمجید از قتل و دروغ بر نمیخیزد. تنها این واقعیّت هست که در شرائط اضطراری هنگامی که ضرورت ایجاب میکند از نظر ماکیاول چاره ای جز حیله و خشونت نمیماند. البته ماکیاول شکّی ندارد که مردم از حاکمِ عادل داوطلبانه تبعیّت میکنند. امّا نیکخوئی در سیاست کارآئی کمی دارد حال آنکه حفظ ظاهر اخلاقی تصویر حاکم را جلا داده و تضمین کنندهء صلح اجتماعی است.
آنچه در کتاب شهریار از ماکیاول آمده تکان دهنده است چرا که از قدرت با صراحت صحبت و توصیه هائی کار آ ارائه میکند. تصمیمات سیاسی بیشتر به لحاظ کارآئی و کمتر با ترازوی اخلاق ارزیابی شده اند. بدینترتیب ماکیاول با نگاه به مسائل سیاسی از زاویهء واقع بینی فصل نوینی در علم سیاست میگشاید.
اگر عمل کرد سیاسیون غالبآ اخلاق را نادیده میگیرد ولیکن اخلاق باید در نهایت مدّ نظر و مرزی باشد که نباید از آن گذشت. همچنان که آندره مالرو خاطرنشان میکند :
"با اخلاق نمیتوان کار سیاسی کرد ول بی رعایت اخلاق هم کاری پیش نمیرود."

" کارگران کشوری ندارند "

Karl Marx, Friedrich Engels, Manifeste du parti communiste
مارکس و انگلس با این گفته تفاوت بین حزب کمونیست و سایر جریانهای کارگری را روشن میکنند. آیا باید نتیجه گرفت که انقلاب کارگری بر پایهٔ نفی میهن و ملیّت بنا میشود ؟
کارگران جهان منافع مشترکی دارند که به این کشور یا آن سرزمین وابسته نیست . در همه جا کارگران قربانی استثمار اقتصادی-اجتماعی اند. از این رو میتوان گفت که ملیّت کارگران ، آلمانی، فرانسوی یا انگلیسی و غیرو نیست. ملیّت کارگران کارو بردگی و فروش جسم خود است. دولت حاکم برآنان دولت آلمان و فرانسه و انگلیس نیست بلکه سرمایه است که بر آنان حکومت میکند. هوائی که کارگر تنفّس میکند هوای فرانسوی و انگلیسی یا آلمانی نیست بلکه هوای کارخانه است. دولتها برای پوشاندن آن مرز واقعی که بورژوازی و پرولتاریا را از هم جدا میکند بین کارگران مرزهای جغرافیائی ایجاد میکنند. بورژوازی ملّی با ملعبهٔ دست قرار دادن کارگران آنان را تحت عنوان دفاع از میهن به جنگ یکدیگر و به کام مرگ میفرستد.
با این وجود مارکس و انگلس در نظریهٔ خود واقعیّت وجود ملّت ها را نفی نمیکنند. چراکه به نظر آنان کارگران هرکشور باید نخست قدرت سیاسی را در چهارچوب کشور خود بدست گیرند . پس از این مرحله است که باید به جنگ بین ملّتها پایان دهند. سالها طول کشید تا این موضوع برای مارکسیستهائی که بین همبستگی بین المللی علیه سرمایه و دفاع از حاکمیّت ملّی در برابر استعمارگران مانده بودند روشن شود.

"جنگ ادامهء کار سیاسی با وسائل دیگر است"

Carl von Clausewitz (1780-1831)
در باره جنگ چه میتوان گفت ؟ واقعیّتی تاریخی که به خاطر خشونتش ظاهراً اصل گفتگوی سیاسی و توافق بین دولتها را نفی میکند. درنده خوئی پدیدار شده در جنگ شاهدی بر نزول به دوران وحشیگریست. برخی از دوستداران پیشرفت که به توسعه و تکامل تمدّن انسانی اعتماد داشته اند بر این باور بوده اند که جنگ بزودی از جامعهء بشری رخت برخواهد بست.
امّا کارل ون کلازویژ متفکّر اهل پروس که اثرش دربارهء جنگ به سال ۱۸۳۴ منتشر شده و بر ستادهای فرماندهی اروپا تأثیر زیادی نهاده است این نگرش را رد میکند. جنگ یک پدیدهء نابهنگام نیست و ویرانیهائی که به بار می آورد وسیله ای مۇثر در خدمت دولتهاست. جنگ به عنوان چارهء نهائی بین قدرتهائی که از طریق گفتگو به توافق نمیرسند خودرا به شکل نوعی از عملکرد سیاسی به آنان تحمیل میکند. راه حلّی که ،به نظر کارل ون کلازویژ، هیچ دولتی نمیتواند از آن چشم بپوشد. به این دلیل جنگ در اندیشهء برخی نه به عنوان نمود وحشیگری بلکه به مثابهء یک استراتژی عقلائی جای میگیرد.
بطور اساسی هدف از جنگ ، جنگ نیست : هدف جنگ ، سیاسی و قبل از همه برقراری صلح ، دفاع از کشوری که مورد تهاجم قرار گرفته یا جبران بی عدالتی ناشی از نادیده گرفتن یک قرارداد است. تصمیم به جنگ قبل ازهمه به قدرت سیاسی برمیگردد. این مورد را کلمانسو وزیر جنگ فرانسه (۱۸۴۱ـ١٩٢٩) تٲئید میکند آنجا که میگوید :
" جنگ جدّی تر از آن است که به نظامیان سپرده شود."
میشل فوکو ، فیلسوف قرن بیستم بر عکس برآن است که سیاست یکی از اشکال اعمال جنگ است. برای او جنگ واقعیّت اجتناب ناپذیر روابط انسانی است و میگوید :
"جنگ موتور نهادهای اجتماعی و نظم است و صلح در هر شکلش جنگی بی سروصداست."

"این نوع از بردگی خاموش و مجاز آنهم درسایه حکومت مردم."

Alexis de Tocqueville
توک ویل در اثر خود دربارهء دموکراسی در آمریکا (۱۸۳۵ـ۱۸۴۰) به خطری اشاره دارد که دموکراسی را تهدید میکند. این خطر برخلاف تصّور معمول خطر فروافتادن به حیطهء آنارشیسم و بی قانونی نیست بلکه انحرافی نامحسوس است به نوعی از استبدادِ. استبدادی که سازگار با ظواهر آزادی ست.
در جوامع مدرن کنونی که نظم استبدادی پیشین فروریخته تودهء مردم بر اصل برابری سخت پای فشرده واز پذیرش امرو نهی این فرد و آن فرد سر باز میزنند. اینان دستورات نهادهای مرکزی و غیر شخصی را پذیراترند. از سوی دیگر افراد تلاش خودرا به طورعمده وقف بهبود زندگی مادّی میکنند. غرقه در این تلاش از پاسبانی امر آزادی که تعهّدی اجتماعی را میطلبد غافل میمانند. این دسته از شهروندان به محصور شدن در زندگی خصوصی خود تمایل مییابند و چشم برزندگی سیاسی میپوشند. دولتی قدرتمند که نظم و امنیّت امورروزمرّه شان را تضمین کند برایشان مرجّح است.
فردگرائی و بی تفاوتی به واقعیّات اجتماعی زمینه ساز برآمدن دولتی "غول آسا و قیّم گونه میشود که به تنهائی حال و آینده آنان را تضمین میکند". توک ویل ما را از برآمدن قدرتی مطلق ، تنگ نظر با اداراتی عریض و طویل برای زیر نظر داشتن زندگی افراد بر حذر میدارد. دولتی زیرک و پیش بین که حتّی به توسّل به خشونت هم نیازی ندارد. دولتی از گونه ای که پیش از این وجود نداشته است.
باید به خاطر داشت که توک ویل مدافع دموکراسی است. تحذیری که درکتابش مطرح کرده در جهت برپائی جامعه ای متمدّن، فعّال و متشکّل از اتّحادیه های شهروندان است. اتّحادیه هائی که نیروی شهروندان را سازمان داده و وزنه ای در برابر دولت باشند.
کمی بعد در همان قرن نیچه نیز به انتقاد از قدرت بیش از حّد دولت، دستگاه اداری غیر قابل مهار و جدا از مردم پرداخته و میگوید :
"دولت ازسنگدل ترین غولها هم سنگدل تر است."

مترجم از دریافت نظرات شما خرسند خواهد شد.
homaeeomid@yahoo.fr