عصر نو
www.asre-nou.net

آن کوه ستبر


Thu 10 04 2014

ا. رحمان

به یاد: عباس آقا (عباس حجری بحستانی) که خاطره
مقاومتش در نزد هم بندانش هرگز فراموش نخواهد شد،

********

درد جانکاهش،
در تلالو نگاهش
افق را می شکافت.
قصه های ناگفته ‏اش
در ناکجا جاری
شراره زنان در کردار بی‏دریغش،
آماج شراره‏هایش
دل‏های فرودستان،

غصه ‏های بی‏شمار ،
در ژرفای وجودش
در پیوندی دیر پای
با عشقی مقدس
اندوه بی پایانش...اما
رنگ ‏باخته در آفاق آرزویش .
روح سترگش
استوار
بلندای ستیغ پندارش
دست نایافتنی

از اوج
تو پنداری
بر پهندشت زمین می ‏نگرد.
البرز کوه
توگویی
در برابر قامت پهلوانیش
زانو می زند،
وبدان کرنش
قامت بر می افرازد
دشت، کران تا کران
سبزی آرزوهایش را،
به عاریت می‏گیرد

و بی‏دریغ،
آغوشش را
فراخباز
بر او می‏گشاید
گل‏های سرخ و نسترن،
بر دامن البرز سر بر می‏آورند.
زلال وجودش،
در جانش
چه نا آرام!
غوطه ور.

برگرفته ‏از میراث پاک نیاکانش ،
( اواز تبار حیدر و ارانی...بود)
مایه برگرفته از ژرفای نهادش
و در می‏آمیخته با جانش.
مردانگیش
زبانزد بود.
نه جلوه‏ای از تمنای خویشتنش،
و، نه واژگونه بازتابی،
از حقیقت
برون تراویده
از جوهردرونش،

ایمان خلل ناپذیرش
محکم تر از خارا سنگ،
دژخیمانش،
زبان به اعترافی خود شکن گشوده

الماسی پر فروغ،
درخشان تر از آفتاب
من،
هنوز ام
به راز مرگش می اندیشم
و اسرار زندگی عاشقانه ‏اش...
که در انبوهه ای از ناگفته ها و نانوشته ها
سر به مهرخواهد ماند.