عصر نو
www.asre-nou.net

" مادرانِ زخم‌های انتظار"


Fri 14 03 2014

مسعود نقره کار

Adele-khanom-01.jpg
مادران خاوران ها، داغداران داغ های ترمیم ناشدنی اند، و مادران تبعیدیان، مادرانِ زخمِ های انتظارند، که خوره واربرجسم و جان‌شان نشانده‌اند. حاج خانوم ما، "حاج مامان"ِ پرویز قلیچ خانی، از این صدها هزار مادران انتطاری بود که تا دَم مرگ دردهای شان در سینه ریختند تا مباد بر رنج تبعیدی‌های شان بیفزایند.

حاج خانوم صدای اش می زدم، برای بچه های ‌اش اما "حاج مامان " بود. " عادله خانم"، ریزنقش و فرز، که فرز بودن اش را پرویزخان به ارث گرفته است. از آن حاج خانوم های دوست داشتنی و سفره دار، و کم حرف، که البته اگر پاش می افتاد با یکی دوکلمه تکلیف روشن می کرد.
تقه های اش به در اتاق آرام بود:
" امروز یه دختر خانومه خوشگل اومده بود باهاتون کار داشت آقای دکتر، بهشون میگین اینجا لونه زنبوره؟ ".
و رفت.
وقتی رفت و آمدها نگران اش می کردند، چیزی می گفت تا آرام اش کند:
" طبقه اول کارگرِ چریک ،طبقه دوم دکتر چریک، طبقه چهارمم فوتبالیست چریک ، وصله ناجورتون لابود منم ، که طبقه سومی ام و توسینه م صب تا شب باید یه چیزی مثه سیر و سرکه بجوشه"
از آن روزی که الدوز پیشانی اش به در آهنی خانه خورد، و صورت پوشیده از خون اولدوز و جیغ هاله خانه را لرزاند، حاج خانوم با من بیشتر رفیق شد.
" خدارو شکر شوما خونه بودین، این بچه مثه باباش ترمز نداره، عینهو باباشه ، تُو اون همه خون و جیغ و ویغ که همه داشتیم زهره تَرَک میشدیم، خودش داشت می خندید، درد و زخم و خون حالیش نیس، تمومه تن و بدنه این بچه زخم و زیلی ی "
این بار اما تقه اش به در آرام نبود. دمدمای صبح بود.
" پرویزهنوز نیومده، دلم شور می زنه"
راه افتادم بروم خیابان "ناجی" تا از بچه های ناجی، که پرویز توی زمین خاکی محله آن ها قرار بود بازی کند سراغ اش را بگبرم.
حاج خانوم روی اولین پله روبروی در نشسته بود، فاطی، مثل همیشه متین و آرام، در کنارش.
" شاید پسرعمه ها و پسر دائی هاتون که پاسدار و کمیته چی ان بتونن کمک کنن ببینیم چی به سرش آوردن"
که کار به آنجا نکشید و پرویز آمد. خواب آلود و خسته.
" چرا اینجا نشستین؟"
حاج خانوم و فاطی، برق شادی توی چشم ها و صورت ریحته، نگاه‌اش کردند. حاج خانوم زیر لب گفت:
" اومدیم طلوعِ خورشید رو تموشا کنیم!"
ودر حالیکه با دستی به کمر و دست دیگر بر دیوار، از پله‌ها بالا می رفت، گفت:
" آدم سگ بشه، مادر نشه"
کمیته چی ها پرویز را از توی زمین خاکی برده بودند.
حاج خانوم را خبرکردیم بیاید دختری را که قراربود با من ازدواج کند، ببیند. آمد، قدری نشست ، کمی شیده را ورانداز کرد و رفت.
روز بعد توی راه پله ها دیدم اش.
" حاج خانوم پسندیدیش؟ "
" مگه زن ها شمارو درست کنن، راهِ دیگه ای نیس"
و با همان خنده ای که تُوی چشم های روشن و صورت سفیدش می ریخت، رفت.
من دو بار صدای پرویز قلیچ خانی را صدای خودش نشنیدم.
یکبار سی سال قبل: در مرده شوی خانه‌ی بهشت زهرا وقتی علی جرجانی را می شستند، چشم اش که به قلب زخم خورده ی علی، که با قمه‌ی حزب الله دریده شده بود افتاد، با کف دست محکم بر پیشانی کوبید و گفت: " ای دادِ بیداد"، و گوشه‌ای جُست تا کسی اشگ های اش را نبیند.
و این بار: که از رفتن حاج خانوم می گفت.
صدا صدای پرویز نبود. بغضی جا خوش کرده درسینه و گلو بود، بغضی سی و اندی ساله: " حاج مامانم، رفت".
مادران خاوران ها، داغداران داغ های ترمیم ناشدنی اند ، و مادران تبعیدیان ، مادرانِ زخمِ های انتظارند که خوره واربر جسم و جان‌شان نشانده‌اند. حاج خانومه ریز نقش ما، " حاج مامان"ِ پرویز قلیچ خانی، از آن صدهاهزار مادران انتطاری بود که تا دَم مرگ دردهای شان در سینه ریختند تا مباد بر رنج تبعیدی‌‌های‌شان بیفزایند.
روزهای آخر سفارش کرده بود به پرویز نگویند حال‌اش خوب نیست، تاب ناراحتی پرویز نداشت و....
و " نیما" ست که زمزمه می کند:
".....
درپی عشق شدم 
تا درآئینه ی او چهره ی مادر بینم 
دیدم او مادر بود 
........"



عادله خانم، " حاج مامان"، با دو تا نوه اش هاله و الدوز، پس از 9 سال دوری.( پاریس ، سال 1992).