عصر نو
www.asre-nou.net

ساسان ایرانپور

در نکوهش اعدام دلخراش یک جوان در کرج در این هفته


Mon 3 03 2014

(توضیح: جوانی را در ایران در پگاه چهارشنبه ی این هفته؛ به پای چوبه دار در کرج میبرند، و آن جوان، خواهان دیدار مادرش میشود، و مادرش هم در میان جمعیّت شیون میکند، ولی مأموران و دادستان، پروانه ی دیدار نمیدهند، و میان جوان اعدامی دست از پشت بسته و پاسداران و جلّادان درگیری میشود، و یک گلّه از پاسداران به سر اعدامی میریزند و تا میتوانند وی را میزنند و بدار میکشند. نه آبی به او میدهند نه پروانه ی دیدار با مادر را که در پایان، جوان جان میدهد. در آنجا برخی هم بسود اعدامی صلوات میفرستند و سوت میزنند.! )
این اعدام و صدها چنین اعدامی تنها یک بربریّت و وحشیگری محض است که از نیاکانی وحشی و نیمه وحشی از گوشه و کنار جهان به ما، به ارث رسیده است که از آن، در سده ی 21 ، تنها شرمساری برای نسل بشر است که بیگمان، بزودی، با منسوخ شدن اعدام در جهان، نفرین و دشنامی ابدی برایمان خواهد ماند.


http://www.youtube.com/watch?v=kkvk7Wn72E4


اگر از دیدن این نمایش اعدام پسری جوان در هفته ی گذشته در شهر کرج در ایران، که پیوستش در همین نوشته هست، دلت به درد بیاید، میبایست با اعدام، به هر صورتی که شد مخالفت بکُنی، چرا که با کشتن یک انسان یا ناانسان برای یک کار زشت و قبیح که مرتکب شده است، تنها دلی بیمار و روانی آسیبدیده آرام میگیرد و بس، و از این پاسخِ خشونت به خوشونت مانند خودش، کاری برای اصلاح و پیشرفت جامعه انجام نمی پذیرد.
یک انسان صالح و درستکردار نباید همان کار قبیح و زشت را که یک انسان و یا ناانسان انجام داده، مرتکب بشود، بلکه باید برای جلوگیری از آن، دست به بازداشت آن کار زشت و ناپسند بزند که رونوشتی از آن کار زشت و ناانسانیِ فردِ خلافکار نباشد که یک چرخ ناقص، همیشه با کار زشت و یک پاسخ با زشتی، بچرخد و دوامدار باشد.
برای جایگزین کردن حکم اعدام؛ راههای زیادی هست، برای نمونه، زندان و بازپروری فرد خلافکار و خاطی یک از آنهاست.
نوجوان که بودم همیشه به این میاندیشیدم که چرا اروپاییان رشد کرده اند و بالاخره برایم توجیه شد که رشد و پیشرفت اروپاییان و یا ژاپن نه برای هوش و فراست آنان، بلکه برای آنست که آنان، از راهی که صدها سال رفته بودند، از آن راه، و یا از راههای رفته که برایشان خوشبختی نداشت، باز ایستادند و راهی دیگر ساخته اند، چه در ابداعات و نوآوریهای فلسفی و روانشناختی، و چه در ابداعات و نوآوریهای دینی و فرهنگی.
در این چندین سده ی گذشته نه اروپاییان همان دینی را دارند که داشتند و نه همان دیدگاههای مردانه ی خود را به زنان، و نه همان دیدگاه های به بردگی کشاندن انسان را .
اینکه برخی بر حضرت مسیح و یا موسی ایراد میگیرند؛ درست و منطقی نیست که چرا یکی گفته که خلافکار را ببخش و اگر کسی بر یک رُخت سیلی زده، بگذار که بر رخ دیگرت هم که اگر خواست، سیلی بنوازد، و یا اینکه موسی چرا گفته بوده که برای کشتن یک یهودی، دو دشمن را بکُش. جدا از بحث گزینش چنین فرمانی از سوی آنان، گفتار و رفتار آنان ناشی از آن بود که میپنداشتند که گاه برخلاف یک جریان مرسوم و جاری، باید راه دیگر را برگزید تا نه تنها جامعه ار افراط به تعادل برسد که جامعه پس از تعادلش، رو به اصلاح برود. پندار و برآوردشان منطقی و درست بود.
یک جامعه بیمار؛ درست مانند یک درخت طوفانزده است که ریشه اش لق و کج شده، چرا که بر آن درخت، زور و نیرویی نامناسب از راست یا چپ، یا از جلو یا پشت، وارد شده . برای راست کردن چنین درختی؛ نیرویی نه به اندازه ی آن نیروی اولیّه ، که به مراتب بیشتر از اندازه ی نیروی آن طوفان سهمگین و خرابکُننده نیازست که درخت را به آن سرنوشت دچار کرده.
شما اگر به سینه یا کمر یک « فرد ایستاده و متعادل » و یا در حال « حرکت و جنبش » ، یک لگد بزنید، او به پشت یا به جلو که به او فشارآمده، خم خواهد شد، و برای راست شدن این فرد خمشده، نیاز به همان اندازه ی نیروی مخرب نیست، بلکه باید بیشتر نیرو وارد بیاید که وی به تعادل برسد و راست بماند.
پس هیچ نیروی مخرّبِ یک شئ ؛ به اندازه ی همان نیروی مُصلِح و سازنده ی آن شی نیست. و نیروهای مخرِّب یک جامعه و یک فرهنگ نیز؛ از همین قانون پیروی میکند ، و دو نیروی مخرب و سازنده، هیچگاه نباید شبیه هم باشند. پس اگر قاتلی قتل کرد؛ برای اصلاح و جبران نباید مرتکب قتل او شد که هیج چیز درست نمیشود، و تنها چنین کرداری،خود گول زدن، انحراف رفتاری و کرداری و اندیشه، نشناختن قانون تخریب و قانون سازندگی در ساختارهای فرهنگی و غیر فرهنگی است.
چونکه همه ی رخدادها و کنش در جهان هستی؛ از نیرویی برمیخیزند و با نیرویی نیز مهار شدنیند.
یک جامعه ی ایستا و فرهنگ سرنگونشده؛ و یا در حال تخریب و ویرانی ؛ درست مانند آن درخت و آن فرد لگد یا مشت خورده است که نیاز به یک مشت و یا لگد بیشتر دارد که گاه میباید بسیار نیرومندتراز نیرو و یا نیروهای تخریبی اولیّه ی وارده باشد. بویژه اینکه یک فساد، یک تخریب، یک خوی و میل به کشتار و تجاوز، و یک جنبش منفی جاری و روان در جامعه؛ همچون یک تیر در حرکت است که دیواری زمخت و پرده ای پولادین میخواهد تا شاید، از جنبش و رفتن بازایستد و مهار بشود.
بنظرمیرسد که تعریف یک نیروی ویرانگر و سازنده ی جامعه؛ فرهنگ و تمدّن در دیدگاه فلسفی و توجیهی و منطقیمان همیشه، یا منفی است یا مثبت که حقیقت ندارد و درست نیست. چون نیروی برخواسته از یک فرهنگ در یک جامعه؛ میان بدی و خوبی، همیشه در نوسانست. اینکه در یک جامعه؛ قتل و غارت و تجاوز و بیرحمی، بخوبی و بسختی، نهادینه میشود، به این دلیل است که نیروی وارده ی واکنشی به آن، یا مانند خودش است، و یا نیرویی نیست که بتواند آنرا باز بدارد.
پس پاسخ یک کنش منفی؛ همانا منفی است ؛ اما درست برعکس و بیشتر. یعنی برای یک « کُنش چون کُشتن » و یا کنشی چون خشونت در جامعه انسانی، جوابش کشتن و خشونت نیست، بلکه پاسخش یک چیز منفی دیگریست که هیچ شباهتی با آن چیز نخستِ منفی، ندارد و نباید هم داشته باشد.همه ی ما؛ بارها دیده ایم که گوساله ای که در هنگام شیر نوشیدن، پستان مادرش را گاز میگیرد، یک لگ محکم میخورد، و گاه از نوشیدن هم دریغ میشود! این قانون میان دد و دام است، و بخوبی واکنش و پاسخ را میدانند که باید شدیدتر از« یک دندان گرفتن» باشد، و آنچه را که نمیدانند عدم تکرار خشونت مضاعف است و راهی دیگر را نمیشناسند؛ چون غریزی عمل میکنند و راه دیگری نمیشناسند چون گاوند و دد و دام. ولی انسان میتواند بیاندیشد، بپروراند، تربیت بکند، سود ببرد، کلاف خلاف اجتماعی را بگشاید و به تحلیل بنشیند و بسازد، نه اینکه پاسخ و فرمان و دستورش را به آسانی از قرآن و انجیل و تورات بیرون بکشد که این نهایت تنپروری و تنبلی و جاهلیست، و بالاتر از همه، توهین بی حدّ و حصر به کتب آسمانیست که در زمان نزولشان پر از واکنشهای متضاد در خور جامعه، و پر از واکنش به تنشهای جاری گونگون جامعه ی زمان خود بوده اند.

بیگمان؛ هر قاتل، نیرویی مصرف میکند و کسی را میکُشد، و سپس دادگاه یا بیدادگاهی، مشابه همان نیروی بکار گرفته شده در قتل را، و بسا کمتر از آن را، با همانگونه خشونت، بمصرف میگیرد و او را بدار میکشد و یا تیرباران و گردن میزند!.

قاتل وجدان جامعه را میآزارد و توانی را میگذارد و قتل میکند؛ و همه ، کم و بیش، آن نیروی مخرّب را حس میکنند و حاکم هم، او را میکُشد، و کار حاکم نیز، بسیار آسان است که کسی را بکُشد. یک چوبه دار است و یک واویلا و غوغای زودگذر.
و در این میان، تنها دو تن از جامعه گرفته میشوند، و کسی هم اثر مادّی و حتّی اثر معنوی مثبت کشته شدن قاتل را حس نمیکند، و بصورت ماده نمیبیند، یعنی اینکه نه شکمی سیر میشود و نه روانی آرام میگیرد، و کسی هم نمیتواند ثابت بکند که پس از بدار کشیدن یک یا چند قاتل، سالانه قتلی و یا قتلهایی در جهان یا درایران، کم میشود. پس کاری بیهوده کردن به همین میگویند که آب در هاوَن بکُوبی و دلتان ابلهانه خوش باشد که کاری میکنید.

براستی چرا در کشورهای سوئد، ترکیه، دانمارک، فندلاند، آلمان که اعدام ندارند، میزان قتل زیاد نمیشود که در برخی از کشورها کمتر هم میشود؟ و چرا میزان قتل و تجاوز با این همه اعدامها در ایران رو به افزونیست؟ پس میتوان گفت که پیوند و رابطه ای میان کُشتن و کُشته نشدن نیست.
باید دانست که هرچه نیروی مخرب بیشترباشد، واکنش به همان مراتب، باید بیشتر باشد، ولی نباید شبیه آن باشد. در فیزیک؛ همیشه نیرو، تعریف ویژه و ثابت دارد، ولی یک کُنش و نیروی اجتماعی و فرهنگی، خواه مخرّب و خواه سازنده باشد، از اینکه بیدرنگ بعنوان یک نیروی جُنبشی در رگ و ریشه، بافتها و سلولهای گوناگون جامعه منتقل میگردد، بسیار مخرّب و شتابش بیشتر و موجی و ارتعاشی است، و درست گویی، گلوله ای در سراشیبی در غلتیدن است، چنین نیرویی را نمیتوان مانند یک نیروی میکانکی در یک ماشین همانند دانست که ماشینی را به حرکت وامیدارد و در خود ماشین، محدود میماند و یک راننده میتواند ماشین را با همین نیرو مهار بکند، و یا به راهی که میخواهد براند. کُنش و نیروی مخرّب فرهنگی؛ خواه یک استبداد باشد، و خواه یک قتل، تجاوز و خوی انسانکُشی، نیرویی هست که به همه ی اجزای جامعه، چه در هنر، چه در عشق، چه در تربیت خانوادگی و مناسبات دیگر اجتماعی منتقل میشود و اثر خود را بجا میگذارد. جامعه یک ماشین نیست که انرژی درونش بگونه ای ساده با یک راننده و یا یک کارشناش مهارشدنی و هدایت شونده باشد. جامعه پیچیده است ولی قوانینی برآن فرمانفرماست، و درست مانند بدن ماست؛ و انرژی؛ خواه از زهر باشد، خواه ازعسل، بی آنکه خودمان بخواهیم در همه ی سلولهایمان میروَد و نفوذ میکند و اثر میگذارد و کار منفی یا مثبت میآفریند. بنا براین؛ برای مهار کردن و یا نابود کردن چنین نیرویی، نیازمند یک نیرویی به مراتب قدرتمندتر که هیچ همانندی و همگونی با آن ندارد میباشیم.
اگر در یک ماشین انرژی جنبشی اغاز به ویرانی بکند و سودمند نباشد به آانی میتوان جلویش را گرفت، ولی در بدن چنین نیست و گاهی نمیتوان پیدا کرد که در کجا و چگونه به بدن آسیب میرسد و یک منبعی چون زهر تا کجای بدن نفوذ کرده و در پایان چاره ای نیست مگر اینکه همه ی بدن را باید کنار گذاشت و نتیجه اش مرگست که فساد و قتل و کشتار و خوی به تخریب در جامعه که جلویش به موقع گرفته نشود، همانند زهر دربدن آدمی است.
پس جواب یک قتل یا یک کشتار؛ قتل و کشتار نیست، چرا که در این صورت، ما همان اندازه نیرو مصرف کرده ایم که نیروی مخرب بکار گرفته است که سازنده نیست و نمیتواند پیکر خونین و یا تخریب شده ی جامعه را ترمیم بکند، و چیزی را به سازندگی برساند. برای همین است که وقتی صحبت از « گذشت » در برابر کشتار یا اعدام میشود، برای هر انسانی، بویژه برای ستمدیده وسوگدیده، سخت و ناگوارست، چون نیرویی که به مغز و وجدان جامعه برای بردباری و عفو و گذشت، یا جایگزین کردن زندان، قتلگاه، و چوبه ی دار به بیمارستان و تیمارستان وارد میشود، به مراتب بیشتر از نیروییست که قاتل و یا کشتارگر برای قتل و کشتار بکار برده است.
میخواهم بگویم که اگر کسی قتلی کرد؛ و ما هم برای کشتن او دست به قتل بزنیم، بسیار کارساده و سبک و بیهوده ای کرده ایم، و کارساده هم، کار بی هنران و کاهلانست، و این کار را سالهای سال در ایران و یا دیگر کشورها انجام داده اند و بیگمان کاری هم از پیش نبرده اند و نخواهند برد، چون برای بازداشتن قتل، نیرویی به همان اندازه ی نیروی تخریب، و بویژه کُنُشی مشابهِ آن نیروی مخرّب بکار گرفته اند که سازنده نیست و نخواهد بود.
پرسش اینست که در ترکیه و سوئد و دانمارک و فندلاند و اسپانیا و سوئیس اعدام نیست، پس چرا میزان خلاف و یا قتل در مقایسه با جمعیّت ، کمتر از ایرانست؟
در ترکیه نیز به اندازه ی ایران جمعیت هست؛ ولی تنها در سال، کمتر از 2900 تن به قتل میرسند و در سوئیس که یک هفتم ایران جمعیت دارد 120 تن و در فندلاند که به اندازه ی دانمارک جمعیت دارد و نزدیک یک دوازدهم ایران زندگی میکنند به مراتب کمتر دانمارک قتل میشود. تازه در این کشورها، بندرت به قاتل ابد میدهند. قاتل از هفت تا 12 سال میگیرد و برخی موارد، ابد، بیست سال نیز، بیشتر نیست.!
برای اینکه آمار سخن بگویند؛ در اینجا میزان جمعیّت و قتلهای سالانه ی ایران و چندین کشور دیگر را در زیر میدهم.
ایران 77 میلیون نفر میزان قتل عمدی سالانه حدود 6000
آمار ایران چنین جدولی را ارائه داده است که با همین معیار میتوان برای 1392 عدد 6000 را نوشت:



بنا به گزارش جنایی پلیس انترپل؛ میتوان چنین آماری را در کشورهای زیر نشان داد:
1- ترکیه 75 میلیون تن؛ میزان قتل سالانه 2100

2- آلمان 82 میلیون تن میزان قتل سالانه 2250
3- اسپانیا 47 میلیون تن و میزان قتل سالانه 1300
4- انگلستان 58 میلیون تن و میزان قتل سالانه 1100
5- سوئیس 7 میلیون پانصد هزار تن . میزان قتل سالانه 120 تن
6- دانمارک 5.5 میلیون و میزان قتل سالانه 192 تن
7- فنلاند5.4 میلیون و میزان قتل 98 سالانه
برای اینکه خودتان هم یک برآوردی داشته باشید آماری را پلیس انترپل که در سال 1380 نوشته در زیر میگذارم و برآوردتان را بنا به رشد فرهنگی و امنیتی و اقتصادی این کشورها هماهنگ سازید که نتیجه ی درستتری بگیرید.
میزان قتلهای سالانه در برخی از کشورها به ازای هر 100 هزار نفر:
تن آرژانتین 8 اطریش 2 بلژیک 6 برزیل 23 بلغارستان 6 کانادا 4
جمهوری چک 2 دانمارک 4 السالوادر 34 اتیوپی 6 فنلاند 2 فرانسه 4 آلمان 3 هنگ کنگ 1 مجارستان 4 اسرائیل 3 ایتالیا 4 جامائیکا 43 ژاپن 1 کره جنوبی 2 پاراگوئه 16 لهستان 4 پرتغال 3 روسیه 23 سنگاپور (هشتاد صدم واحد یعنی کمتر از یک نفر ) آفریقای جنوبی 115 اسپانیا 3
و سوئیس 2 ترکیه 4 انگلستان 2 اسکاتلند 15 ایالات متحده 6 زبمبابوه 10


نتیجه اینکه بتوانیم جلوی قتل ها و تجاوز را در ایران بگیریم؛ راه چاره، کشتن و بدار کشیدن در ملأ عام یا خلوت نیست، چرا که عدم احساس امنیّت و ناپایداری قانون، و فشارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، چنان نیرویی را آزاد میکند که روان یک ملّت را در هم میشکند، و از آن ملّت ، گروهها و قشرهای آسیبپزیر، به آسانی، از نظر روانی و جسمی درهم میشکنند و چنین یک درهم شکنی، انگیزه و سرچشمه ی یک تحقیر گروهی و جمعی خواهد شد، و شخصیّتهای برآشفته، پرتنش، پرخاشگر و ناپایدار را میسازد که همه ی این کُنشها و واکنشها با هم، یک نیروی شگرف و یک توان سترگی را، در تک تک سلولها و جوارح زیستی یک جامعه تزریق میکند که بازتاب و بازتاب آنها، همانا قتل است و تجاوز و تهدید و دهها بیماری اجتماعی دیگر که مهارچنین سونامی و طوفان عظیمی، تنها، میتواند با یک نیروی بزرگتراز خود که هیچ شباهتی با آن نداشته باشد، مهار بشود و بس.
برای نمونه اگر مردی زنش را کُشت که پس از طلاقش کودک و یا کودکانش را با خودخواهی که داشته، بگیرد و به زنش حقّی ندهد، آن بچه یا کودکان را باید گرفت و یک راست به خانواده ی آن زن کشته شده داد، و اگر زن یا آن کشته شده، خانواده ای نداشت یا خانواده نخواست سرپرستی کودکان را بردوش بگیرد، دولت باید بگیرد و حتی به خانواده ی آن مَرد هم ندهد، و آن مرد هم، با احترام به زندان تشریف ببرد و بماند و هرگز هم نتواند بچّه یا کودکانش را بازپس بگیرد، و باید سراسر کشور این قانون بدون استثنا بماند.
یا اگر مردی شرور و بزهکار به دختری و زنی تجاوز کرد، با احترام روانه ی زندان بشود و تا زمانی که در زندان هست، کار بکند و مزدش را برای خسارت جزیی، بابت آن زن و یا آن دختر بدهد و استثنا هم نباشد.
اگر کسی به کسی اسید پاشید تا حد « بردگی کاری » نیز، برده بشود، و مخارج زندگی آن ستمدیده را بدهد، و البتّه چشم ملت هم کور که باید خرج مظلوم را به همراه ستمکار بدهد که هر دو فرزندش میباشند.
قانون نیاز نیست بسیار سخت باشد؛ تنها کافیست قانون نرم را، بدون استثنا، همیشه رعایت کرد، و به اجرا گذاشت، و به شکایت و دادخوهی مردم، چه زن و چه مرد، بگونه ای برابر رسیدگی عادلانه نمود، و از همه، رعایت آنرا خواست، و بستر جامعه را از ننگ نابرابریها و لکّه های ستمکاریهای دولتی، گروهی و خانوادگی پاک نمود که در این صورت است که مردم، به صراط مستقیم راه خواهند یافت. آن دسته هم که نتوانند خود را با قانون عادلانه ی جامعه هماهنگ بسازند؛ درب تیمارستانها و بیمارستان و درمانگاها و زندانها برایشان باز است ولی طناب دارها پوسیده و از کارافتاده.

ساسان ایرانپور
دهم اسفند 1392