عصر نو
www.asre-nou.net

پیل بان مثنوی ــ بخش دوم


Sat 1 02 2014

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

bineshe-zibarouz3-s.jpg
مولانا پس از بیان این که اگر در دست آن کورمالان شمعی بود، می توانستند به حقیقت پیل دست یابند، به شرح تفصیلی این حکایت می پردازد :
چشم حس، همچون کف ِ دست است و بس .... 1269
نیست کف را بر همۀ او دسترس
چشم ِ دریا دیگرست و کف دگر....1270
کف بهل، وز دیدۀ دریا نگر
جنبش ِ کف ها ز دریا روز و شب...1271
کف همی بینیّ و، در یا نَی، عجب
تفسیر :
1269:[مولانا تمامی دنیای اطراف را شامل جهان غایب از حواس آدمی و جهان ِمحسوس می داند.بنابراین چشم ظاهری را تنها جزیی از چشم باطنی می بیند وتمامی این دنیای غیب و شهادت را مانند همان فیلی فرض کرده است که تجربۀ حسی تنها گوشه هایی محدود از آن را نشان می دهد .]
چشم حس و یا آگاهی بر پایۀ داده های حواس پنجگانۀ بدن از جهان اطراف،حکم آگاهی محدود ِ لمس کنندگان فیل در تاریکی را دارد که ناقص و ناتمام است .تنها  جنبه ای جزیی از حقیقت را می نمایاند.
1270 :[توسن ذهن مولانا، با آوردن واژۀ "کف"، از کف ِ دست انسان به کف ِ روی  آب دریا منتقل می شود و جناسی بین این دو معنی برقرار می کند . یعنی واژه "کف" که میان دومعنی کف ِ دست و کف ِ روی آب "مشترک لفظی" بشمار می ــ آید،در عین حال نوعی ارتباط معنایی هم بین این دو ایجاد می کند؛ و آن سطحی بودن شناسایی ِ ظاهری ِ کائنات است . وی جهان را آمیزه ای از "بود" و "نمود" یا "غیب" و "شهادت" می داند . غیب از آن جهت چنین نامیده می شود که تنها از برابر درک حسی انسانی به کنار است و شهادت هم از آن رو چنین نامیده شده است که در محدودۀ ادراک انسانی قرار دارد؛ بنابراین هیچ مرز روشنی این دو را از یکدیگر جدا نمی دارد. دربرداشت مولانا و بیشتر ین عارفان دیگر، عالم ِ مادی تنها یکی از مراحل آفرینش بشمار می رود . این طور نیست که غیب نامی دیگر برای دنیای غیرماده باشد، وشهادت جهان مادی فرض شود، بلکه :
درغیب هست عودی، که این عشق از اوست دودی
یک هست ِ نیست رنگی، که از اوست هر وجودی
عالم غیب را حواس درونی و تامل ِ ضمیر، و جهان شهادت را حواس برونی و  تجربۀ حسی و نتیجه گیری های عقل جزیی درک می کنند. ]
چشم ِ دریابین یا چشم بصیرت با چشم ِ کف بین یا ظاهر نگر متفاوت است .
 کف جمع شده بر سطح آب دریا را در نظر نیاور و از نظرگاه چشم ِ دریای درونت به ژرفای دریای وجود بنگر! ــ که در بر دارندۀ دنیای درون و برون آدمی ست ــ .
{ مولانا عالم شهادت را چون نقش های پدید آمده از کف ِ امواج بر سطح آب ِ  دریای وجود می داند که هرگز به یک حالت نمی مانند . اگرچه واقعییت دارند ، حقیقتی ندارند . ویا با بیان ِ روشن تر، حقیقت آن ها از سرچشمۀ وجود است.}
1271:[ نیکلسون "جنبش کف ها" را "ظهورات ِ بی وقفۀ حقیقت، به صورت مظاهر امکانیه تفسیر کرده (2)، و ابیات زیر را تذکر میدهد: دفتر اول ب. 1112 
عقل، پنهان است و ظاهر، عالمی
صورت ِ ما موج و، یا از وی نَمی
هرچه صورت می وسیلت سازدش
زآن وسیلت، بحر، دور اندازدش
تا نبیند دل، دهندۀ راز را
تا نبیند تیر، دور انداز را ....}
 عجیب است که تو تنها به همین کف روی آب دریا توجه داری ــ نقش نا پایدار و توهمی ِ این جهان ماده و حس را درک می کنی ــ و اصل آن کف را، ــ سرچشمۀ   نقش ها را ــ  نمی بینی .حال آن که این دریاست که با جنبش خویش، امواجی پدید آورده است که این کف ها و نقش ها ازآن ست.
                                           ***
ما چوکشتی ها به هم بر می زنیم ... 1272
تیره چشمیم و، در آب ِ روشنیم
ای تو در کشتیّ ِ تن رفته به خواب ... 1273
آب را دیدی، نگر در آب ِ آب !
آب را آبی ست، کو می راندش ...1274
روح را روحی ست، کو می خواندش
1272:[ در این بیت بدن آدمیان به کشتی هایی همانند شده است که بر دریای "وجود" روانند . بعضی شارحان دریا را نشانه ای از ذات احدیت گرفته اند . (1)
گرچه در ادب صوفیه فضای تاویل وسیع است و مولانا نیز در بعضی ابیات مثنوی که در آن ها به مسالۀ "وحدت وجود"می پردازد نظیر چنین تمثیلی را می آورد، مثلا در  دفتر اول بیت 686 سروده ست:
منبسط بودیم و یک جوهر همه
بی سر و بی پا بدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب
اما در بیت ِ (1272)  با توجه به مفهوم ابیات بعدی نمی توان چنین تعبیری کرد.
بنا بر این ترکیب ِ "آب روشن" را می توان اسامی و صفات حق دانست . ترکیب  "تیره چشم" هم اشاره به کوری چشم ِ سر و به دنبال آن چشم دل دارد . با این تذکر که در دانش کهن، چشم را دارای نوری نامریی می دانستند که انسان از راه تابانیدنش به اشیا می توانست آنهارا ببیند. امروزه هم بکار بردن صفت نورچشم
برای عزیزان و ترکیباتی از این قبیل باز ماندۀ چنان  اعتقادی ست.]
ما همانند کشتی های کوری هستیم [ناخدای کشتی تن ما نفس  می باشد که  در میان ِ قوای متضاد  ِ طبیعی و روحانی در کش و قوس است.]  که بر دریای پاک ِ اسامی و صفات پرودگار هم می رانیم و هم رانده می شویم.{ این باز می گردد به چالش جبر و اختیار که مولانا در باره شان بسیار سروده و اکنون جای طرح آن نمی باشد . وی هر دو را تحت شرایطی می پذیرد وعاقبت راه عشق و مستی و حیرت ِ  ناشی از آن را برای رهایی از پرسش های کلافه کنندۀ عقل انسانی برمی گزیند :
عشق برّد، بحث را ای جان وبس
کو ز گفت و گو شود فریاد رس
حیرتی آید ز عشق آن نطق را
زهره نبود که کند او ماجرا ....5/3241 
آنچه در ابیات بالا آمد، راه خاص طریقت مولوی ست،که آن را در زمرۀ عرفان ِعارفان "اهل دل" چون رابعه وحلاج و عراقی و عطارو بایزید و خرقانی و .... قرار می دهد . 
طریق دیگر، درک و دید ِ عارفان ِ فلسفی مشربی چون سهروردی و ابن عربی ست، که البته مولانا به آنها نیز نظری دارد .}... باری،  نقش ها بر کف آب هر لحظه نمودی دیگر دارد. اما توهم ِ پایدار ی ِ کف امواج، چشمان نفس را چنان تیره و تار کرده ست
 که با یکدیگر به منازعه بر خاسته ایم .گویی در تاریکی کشتی های ابدان به یکدیگر می خورند، خود و دیگران را به هلاک می افکنند .
1273 : ای کسی که در کشتی تن خویش به خواب اندری، در بند ِ قوای سرکش ِ طبع خویشتنی و در پی بر آوردن کام آنهایی ! حال که دانستی بر کف امواجی در تکاپویی که خود زادۀ دریای وجودند،در آن آبی بنگر که این آب ها را پدید آورده ست.
یعنی ای بی خبر که در خواب غفلتی حال که دانستی بر دریای وجود می رانی و این روح توست که زیر کشتی تنت روان است، به آب ِ این آب نگاه کن !
1274 : آن آب را که کشتی تن تو بر آن قرار دارد، آبی دیگر به کشش و کوشش در انداخته است؛ یعنی روح ِ اداره کنندۀ تنت، خود در فرمان ِ روحی دیگر است . و آن " آب ِ آب" یا "روح ِ روح"، ذات بی پایان و ناپیدای حق می باشد .
{ البته در شرح ابیات بنا بر اختصار نهاده ایم . در این که منظور مولانا از "روح" و "روح ِ روح" چیست میان شارحان مثنوی اختلاف نظرگاه ست . روح اگر به معنی ِ"نفس جزیی" انسانی در نظر گرفته شود، همان استعداد ِ ادراک محیط زندگانی ِموجود زنده است که بستگی به سرشت طبیعی ِ او دارد . به آن "نفس حیوانی" هم می گویند . در این صورت، "روح ِ روح" یعنی همان روان ِ انسانی، و یا همان "نفس ناطقه". اگر "روح"همین روان ِ انسانی فرض شود،منظور مولانا از "روح ِ روح"  حضرت ِ حق ست کهدر ادب صوفیه بنام ِ  "جان ِ جان" یا "جانان" نیز می خوانند . 
اما عارفان ِ  فلسفی مشرب آن را "عقل اول" و یا "روح القدس" نیز می خوانند .
با توجه به مفهوم ابیاتی که پس از این خواهد آمد، تعبیر " روح ِ روح" به حضرت حق به منظور مولانا نزدیک تر است }
                                                               ادامه دارد 

زیر نویس 

1) نک زمانی، کریم ــ شرح جامه مثنوی معنوی، دفتر سوم، ص316
2) ر.ا. نیکلسون ــ شرح مثنوی معنوی مولوی، ترجمه و تعلیق حسن لاهوتی
     ص .1108