زمستان است و بیبرگی
Fri 13 12 2013
جواد پارسای
درختان زوزه سردادند از بیداد توفان
سرودخوانان همه رخت سفر بستند
هزاران زاغ در هرکوی و برزن، نوحه میخوانند
سیهپوشان، خفاشان شبپرواز،
فریباییِ زیباچهرگان را برنمیتابند.
واژهها را بخش کردند، به یکبخشی، دوبخشی و سهبخشی،
واک یک از بخش اول، «آ»ست، آهی از ته دل،
واک دو از بخش دوم «ب»
اگر در اول آید، «بار» باشد
اگر در آخرِ واژه نشیند، میشود: «گرداب»
تن زیبای سارا را به لفاف دغل بستند،
روانش سخت کالیده.
سرِ آدم کلاهی رفته، گر بینی، تو نشناسی دگر باز.
سرِ دارا، و بینا و نیوشا بر سرِدار است،
به جرم زندگی ـ دوستی،
ستیزه با خدیو، برای تابش خورشید آزادی،
دگرگون کردن «باور» به آزادی اندیشه.
بجای نغمة زیبای فارسی
قرائت را به صوتانکرالاصوات تزیین میکنند.
نسیمی نوبیار، ای باد نوروزی!
تو که سرما ستیزی،
خرمن آتش بیفروز! بر سر هرکوی و هر تپه.
زمستان است و بیبرگی،
جوانان را به تو امید بسیار است.
|
|