چه خاموشی ای بانوی ایرانی
Sun 8 12 2013
شهاب طاهرزاده
نخواه که شمعی باشی
در کنج خلوتی
نخواه که به عزم کسی
برافروزی
و به خشم کسی خاموش شوی
قناعت مکن به سوختن
و راضی مباش به گریستن
بر سرنوشت مختوم خویش
تو ای همزاد خورشید
که یک تاریخ در شب زیسته ای
سیاهی
خودخواه است و سلطه جو
محو میشوی
زمانی اگر نتابی
چنان که خود میخواهی
آنجا که خود میخواهی
زیستن
در بی اثری
در سکوت و تحریم خویشتن خویش
پنهان
در زاویه های رسوم و خجل از نگاه گستاخ جهان
کشتن سعادت خویش است
از پیش
مردن در نابرابریست
من آنم
که نمی توانم
سکوت کنم
وقتی که می بینم
تو چه گمنام از این جهان میگذری
چه سربزیر و چه مطیع
به سرنوشت خود پشت میکنی ...
من آنم
که نمی توانم
نگریم
وقتی که می بینم
اشکی که تو میریزی
آینه ایست
که من در آن می نگرم
08 05 2004
شهاب طاهرزاده