عصر نو
www.asre-nou.net

فلورانس کومپين، فرستاده‏ی ويژه به چونگ پوی (جنوبِ کامبوج)

کامبوج: همزيستیِ جلاد و قربانی

برگردان: سيامند
Tue 7 04 2009

فيگارو – اول آوريل ۲۰۰۹
در سرزمينی در تيولِ آنگکار، سازمان مخوفی که مردمان را در دوره‏ی رژيمِ پل‏پت قتل‏عام میکرد، بازماندگان به زندگی در جوارِ جلادانِ پيشينِ خود ناچارند. تراژدیای که در سکوت مانده و امروزه نسلِ جوان از آن چيزی نمیداند.
مردی در حال چرت زدن داخلِ ننويی سرهم‏بندی شده و آويزان ميانِ دودرختِ کاپوک [نوعی پنبه] است. آتشدانی از جنسِ رُسِ پخته سوپِ برنجِ روزانه را گرم می کند. چند سگِ گرسنه و استخوانی در مسيرِ پر دست‏انداز ول میگردند. صحنه‏ی بی دغدغه‏ی روستايی کامبوج اما، واقعياتی بسيار گرانبار را در پسِ خود پنهان دارد: سی سال پس از نسل‏کشی خمرهای سرخ، نسل‏کشیای که به قيمتِ جان يک ميليون و هفتصد‏هزار نفر تمام شد، جلاد و قربانی محکوم به همزيستیاند، گاه حتی پهلو به پهلوی يکديگر، مثلِ چونگ‏پوی، روستای دورافتاده‏ای در برنجزارهای استانِ کاندال.
تِم راووت، افسر پليس ۴۱ ساله، هر روزه کسی را که به دزدی تخم‏مرغ متهمش کرده و در آب داغش فرو برده، همان که به جرم اين که در سد سازی جديت زيادی به خرج نمی دهد، تا سرحد مرگ کتکش زده، میبيند و سلامش می کند. „به اسمِ آشتی ملی، بايد او را عمو خطاب کنم، اما امروز هم دلم میخواهد با دستِ خودم بکشمش. فقط کشتنش کمی آرامم می کند. می خواهم همانطور که من رنج بردم، او هم عذاب بکشد.“
جنوبِ کامبوج، فرورفته در لَختی ابتدای فصلِ گرما، تيولِ پيشينِ تا موک، فرمانده‏ی نظامی مخوفِ خمرهای سرخ است، که در پی خود تنها کشتار باقی گذاشته. و آنهايی که اين منطقه را تحتِ نامِ راديکال‏ترين انقلابِ تاريخ در خون غرقه کرده‏اند، هنوز همين‏جايند. تم راووت که چهل نفر از نزديکانش را در رژيمِ پل‏پت در فاصله‏ی سال‏های ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹ از دست داده میگويد „سه چهارم اهالی روستا از خمرهای سرخِ سابقند“. „در اطراف روستا هر کسی را دم دستشان بود می کشتند. وقتی گودالی پر از جنازه بود، رويش خاک میريختند، بعد صبر میکردند تا خاک بنشيند و از حجمش کاسته شود، بعد دوباره رويش جنازه میريختند. وسطِ برنجزارها، وسطِ بامبوها همه جا جمجمه پيدا میکنی.“
شوقِ انتقام
به ياد میآورد که در ۱۹۷۹، پس از رسيدنِ نيروهای ويتنام و سقوطِ خمرهای سرخ، „صدها نفراز جان به در برده‏ها رئيسِ روستا، "خدای سنگدلی“ را لينچ کردند. من وقتی رسيدم، او ديگر مرده بود، اما دو تا چوب برداشتم و با همه‏ی توانم به جانِ جنازه اش افتادم. بعد هم زن ها با لگد به جانِ جنازه‏اش افتادند“.
اگر چه حرکاتِ انتقام جويانه پس از ۱۹۸۷، يعنی بعد از خروج نيروهای ويتنامی، که به حکومت خمرهای سرخ در ۱۹۷۹ پايان دادند، رو به کاهش رفت، اما خشم بهِ گستره‏ی همه‏ی جان به دربرده ها و بازماندگان است. از نظرِ آنها، کادرهای محلی، چهره‏ی عمومی آنگکارند، همان سازمان اسرارآميزی که به زيرِ يوغ‏شان کشيده بود. بر پايه‏ی گزارشی از مرکزِ حقوق بشر، منتشره در ماهِ ژانويه، نيمی از کامبوجیهای موردِ سئوال واقع شده، میگويند که همزيستی با اعضای سابقِ خمرهای سرخ در يک اجتماع را به دشواری تحمل میکنند. چهار پنجمِ آنان به احساسِ نفرت و دشمنی خود نسبت به خمرهای سرخ را پنهان نمیکنند. بيش از ۷۰% آرزو دارند شاهدِ رنج کشيدن‏شان باشند و يک سومِ آنها آرزو میکنند قادر به انتقام گيری باشند. يوک چهانگ، مديرِ مرکزِ اسنادِکامبوج که از ۱۹۹۵ اسناد قتل عام را آرشيو میکند، معتقد است „من فکر میکنم بيشتر حرکاتِ خونبار پيش از اين صورت گرفته‏اند، از بقيه هم امروزه اطلاع دقيقی دردست نيست. بيشترش عمدتا احساسی است“،
تم راووت که شبحِ کشته‏گانش دائما آزارش میدهد، میخواهد بداند کجا و چگونه عزيزانش کشته شده‏اند. اما هرجا که قربانيان با شکنجه‏گرانشان در تماس قرار میگيرند، سکوت حاکم میشود. میگويد „از اين موضوع صحبت کردن بسيار دشوار است“ و ادامه میدهد „ما آموخته‏ايم چگونه خود را محسوب نداريم“. اما گاهی مواقع همه چيز يک جا بيرون میزند، اهالی روستا متهم می کنند:“تو اعضای خانواده‏ی مرا کشتی“.
تم راووت با همسايه‏اش، فوئون، شکنجه‏گر دورانِ کودکی اش، هرگز از گذشته سخن نگفته. کسی که از قفای علفزاری پرپشت پيدايش میشود. امروز ديگر مردی ظريف و شکننده در قد و قواره‏ای کوچک است، با پوستی آفتاب سوخته، که به نظر میرسد بیرحمی و سنگدلیاش به خرفتی تقليل يافته. در برنجزارهای آن سو، گاوهايش سرگرمِ خوردنِ کاهِ خشک شده‏اند. دو مرد از يکديگر اجتناب میکنند. گفتگويی نه چندان خوشايند ميانشان برقرار میشود. تم راووت، مردی قوی بنيه، به ناگاه در خود مچاله شده، کز میکند. با صدايی که از ته چاه درمیآيد، به خود جرئت میدهد تا بگويد „ما هردو از يک ملتيم، چرا اينطور بیرحمانه با من بد کردی؟“. زندانبانِ پيشينِ زندانِ کودکان با صدايی مغرور در عين اينکه کراما، چفيه‏ی چهارخانه‏ی کامبوجیاش، را به حالتی عصبی تا و مچاله میکند پاسخ میدهد „من نگهبانی بيش نبودم، من فقط به دستورات مافوقم عمل میکردم“. بعد هم مشکل را حل میکند „تنها گناهکار پل‏پت است، که او هم مرده“. فوئون هم پيش از اين گذشته‏ی خونبارش را کنار گذاشته. „من هم مثلِ همه، کمی هواداريشان را میکردم. من هم متحمل رنج بودم. من هم يکی از قربانيانِ خمرهای سرخ هستم“. و به اين ترتيب نتيجه‏گيری میکند. همسرش بيشتر نگران است و بی وقفه میپرسد: „بگوئيد ببينم، قرار نيست که او مجازات شود؟“ و تم راووت زمزمه می کند „نترس، امروزه ديگر کسی را نمیکشند“.
در بازگشت به خانه‏اش روی چهارپايه‏ی گذاشته شده در حياط خانه‏اش مینشيند، کاملا مشهود اشت که اين روبرويی تکانش داده، تحليل میکند: „فوئون میگويد که او تنها يک زندانبان بوده، خوب وظيفه‏ی زندانبانها کشتن بود. او حتی يک دفعه هم واژه‏ی پشيمانی را به زبان نياورده.“
به زبان آوردنِ عمومی ندامت در کامبوج امری است ناياب. يوک چهانگ پژوهشگرِِ نسل کشی میگويد:“ما بيش از ۴۰۰۰ نفر از خمرهای سرخِ پيشين را مورد سئوال قرار داده‏ايم، تنها يک نفر اعتراف کرده که آدم کشته است“. در کامبوج، عاملين کشتار تنها از اوامرِ فرمانبری کرده‏اند، محصور در تشکيلاتِ بسته‏ی کامپوچيای دمکراتيک، کاملا بیخبر از جريان قتل‏عام بوده‏اند. میبينيم ميليون‏ها قربانی در مقابل داريم و گناهکاری نيست، و کشوری که هنوز زخم آن سه سال وحشيگری خمرهای سرخ را بر خود دارد. درياچه‏ای را خشک میکنند و در کفِ آن لانه موريانه‏ای ساخته شده از جمجمه‏ها و اسکلت‏های انسانی میبينند. ميوه‏ی يک درختِ ژاکيه۱ حسابی شيرين شده، روستائيان استدلال میکنند، چون که ريشه در گور جمعی بازداشتگاهِ مرکزی کودکان دوانده. مرکزِ اسناد کامبوج تا کنون ۲۰۰۰۰ گور جمعی را شناسايی کرده و شمارِ جنازه‏های رها شده در کشتزاران مرگ را ۱ ميليون و ۴۰۰۰۰۰ نفر تخمين میزند.

„هيچ کس جرئتِ بازگويی برای بچه‏ها را ندارد“

يوک چهانگ معتقد است در اين کشوری که گذشته‏اش به نابودیاش کشانده، که با „جان‏های سرگردان“ اش به عذاب دچار آمده، دادگاهی که میبايست از ۳۰ آوريل برای رسيدگی به تاراج و سرکوبِ انجام گرفته توسط پنج نفر از مسئولينِ خمرهای سرخ تشکيل شود „آخرين راه حل برای نسل کشی“ است. زيرا که برای دو سومِ جمعيت، که پس از سقوطِ خمرهای سرخ به دنيا آمده‏اند، کشتارها امری انتزاعی است. مرد مدرس دانشگاهی توضيح می دهد „به دشواری بتوان آنچه که بر ما گذشت را باور و يا تشريح کرد. معمولا، خاطرات دردناک در ميانِ خانواده‏ها مهر‏و‏موم شده‏اند“.
تم راووت، افسرِ پليس میگويد „هيچ کس جرئتِ بازگويی برای بچه‏ها را ندارد، من توضيحی ندارم که به آنها بدهم“. يکی از پسرانش می گويد چند حکايتی که مکررا بازگو میشوند همه „مسخره و منزجر‏کننده“‏اند. پدران و مادران که قادر به تعريف کردن آنچه بر آنها گذشته نيستند، از پل‏پت „برادر نمره يک“ که در ۱۹۸۸ طی دورانِ زندگی مخفی اش مرد، لولوخُرخُره‏ای ساخته‏اند، تهديدی که هر موقع بچه‏ها غذايشان را تا به انتها نمیخورند يا درس و مشق‏شان را به درستی انجام نمیدهند برای ترساندن آنها طرح میکنند. در غيابِ هر اشاره‏ای در کتبِ درسی مدارس، بسياری از نوجوانان باور کرده‏اند که „اين داستانِ خمرهای سرخ“ افسانه‏ای بيش نيست.
دکتر کا سونباونات که يکی از پايه‏گذاران درمانِ‏های روانکاوی در کامبوج است، معتقد است „يتيم‏های پل‏پت والدينی متعادل نخواهند شد“. تم راووت هم همين را می گويد: „همه‏ی اين خاطرات، همه‏ی اين خون‏ها و همه‏ی اين توان و انرژی خشونت‏بار منتقل میشوند و مردم به آسانی به جان هم میافتند“.
برگردان: سيامند