م - جرون
همه ی آن دم منم
نگاهی به دفتر شعر شهریار حاتمی
Sat 26 10 2013
در مجموعه ی شعری "من همه آن دمم" نوشته ی شهریار حاتمی میتوان هم لایههای شعر آزاد دید و هم لایههای غزل و رباعی و دوبیتی. گاه شاعر با الهام از اشعار شاعران دیگر سروده و گاه اشعارش را به مناسبتهایی به اشخاصی خاص تقدیم داشته، که از این جهت دارای بار دیگری ست. اما تمامی سرودهها بر مبنای شعری شاعر گام بر میدارد. گویی موجی ست بر امواج دریا اما مقصد همان ساحل آزادی ست در دید و روان شاعر. ساحل چیزی نیست جز همان آینه ی شعری شاعر. به راستی شاعر به دنبال گم شدههای ذهنی خویش از لابلای یادمانها و خاطرات گذشته ی حیات خویش است تا آنها را در فرداهای شعرش به سراید تا دغدغههای شعری اش کتاب شود، تا از مرز ذهنش گذشته باشد و تا از فراز این مرز با مخاطب شعرش به سخن در آید. در صفحه ی ۱۳ این مجموعه این گونه مینویسد:
"شاید فروغ چشم تو را
-ذهن کوچکم-
در سایههای مبهم و تاریک زندگی
از لابلای کوهه یی از یادگارها یا ماندههای ته نشسته ی یک شعر
از نو
برای ماندن فردا
- ترانه میکند."
شاعر میخواهد تمامی شرابههای شعرش را یک جا سر کشد تا سر مست از می نابی شود "که در هیچ جامی نمیگنجد"، تا دیوانه ی حضور نگاه آدمها شود، تا عقل را به پشیزی فروخته تا با آن عشق را به جان خریده باشد. شاعر در پایانِ حضورِ دیوانگی خویش این گونه در تابستان ۱۳۸۸ مینویسد:
"چونان پروانه یی
- بال میزنم
تا گردههای عشق تو را
بر بال بر کشم".
زبان شاعر ساده است و قابل فهم و مضامین آن دارای رنگ و بوی انسان دوستانه.
اگر چه هر رخدادی چه سیاسی یا اجتماعی در سطح جامعه باعث دگرگونی و تحول در ساختار جامعه میشود، بی شک در عرصه ی ادبیات نیز بی تاثیر نیست. فرایند چنین حوادثی بالطبع در بیان و عواطف و احساسات شاعر نیز اثر گذار خواهد بود. شعر آئینه ی حضور شاعر است، در معبر زمان، آن جا که دید و نگرش و شیوه ی بیان شاعر دیده میشود. آینه یی که واژهها و تصویرها و آهنگ زبان شاعر است. آینه یی که شاعر نگاهی ژرف به اطراف و جهان پیرامون خود دارد. آینه یی که شاعر هیجان را در نزد مخاطب خود بر میانگیزد. آئینه یی که شاعر از قابلیتهای تخیلی، تصویری، عاطفی و موسیقایی زبان، نهایت استفاده را میبرد.
شهریار شاعر سعی بر آن دارد تا آینه ی شعری اش بازتاب چنین آینه یی باشد. این را زمان خواهد گفت. شهریار به تیر ه اندیشی و بدبینی روی نمیآورد و این یکی از برجستگیهای شعری اوست. شهریار شاعر مهاجری ست که هویت اش را این گونه در شعرهایش بیان میدارد:
"من از بلندترین فلات جهان میآیم
از دامنههای سپید دماوند
از جنگلهای انبوه مازندران".
اما همین جا پا به پای "کودکانِ غنی از فقر" دیارش راه میرود. تمام غم بارههای آنان دردِ شاعر است. آن جا که به اوج خود میرسد. آن جا که شورابههای اشک، پیش از کلمه، قطره قطره فرود میآیند. آن جا که سرودهای شاعر، قطره قطره میچکد از چشم هایش. آن جا که بسنده نمیشود و آن را در آخرین سطر شعرش این گونه بیان میدارد:
"من اقیانوسی از سرودهای نانوشته دارم".
دفتر شعر "من همه آن دمم" را ورق میزنم. همیشه فصل تابستان در ذهن شاعر طوری دیگر رقم خورده است. تابستان برای او تداعی رنج انسانهای مبارز است. فصلی با بوی خون و لحظههای مرگ. در صفحه ی ۱۱۴ چنین میگوید:
"او ایستاده بود
و خون
از عقربههای ساعت او
بر خاک میچکید
و لحظه ی بیداد را تثبیت مینمود".
این ستم گونیها را میتوان در تمام شعرهایی که در فصل تابستان سروده است به وضوح دید. حتی با سالها فاصله قبل از تابستان ۱۳۶۷. گویی آن را پیش گویی کرده بود. در صفحههای ۱۰۹ و ۱۱۰ کتاب "من همه آن دمم" پیش گویی اش را این گونه بیان داشته است:
"فریاد میکشم
- رفتید هرکدام
- با تو ام باد
- با تو ام رود
آن سوی که اوست،
برسانید سلام
و به پرسید از او
دل من از چه تپید".
بیشتر شعرهای این مجموعه از ستم اجتماعی و عناصر کینه سخن میگویند. نابرابری و ستم کشی جوهر اولیه ی شعرهای شهریارند. بهار برای شاعر معنی و مفهوم بهار حافظ را ندارد. در صفحه ی ۱۵۶ این گونه میخوانیم:
"با من از بهار نگویید
وقتی که نفس هاتان
- یخ بندانی ست زمستانی.
با من از نور نگویید
وقتی که چون خفاشان
در سوراخهای خود خزیده اید
و همه ی روزانهها را بسته اید.
با من از لبخند نگویید
وقتی که سوگ تا مغزِ استخوان تان نفوذ کرده است".
در همین راستاست که شهریار بهار را آن گونه نمیبیند که حافظ جویبار غزلهایش را در پای لالهها و بنفشهها میریزد. بهار برای شاعر آن دل دادگی حافظ را ندارد. زیرا در هر بهار بر چشمهای شقایقها و شبنمهای باغ چه ی شاعر، چشم بند بسته میشود. به راستی در شعر شهریار قد سروها در هیچ بادی خمیده نمیشود. و از حافظ میخواهد غزلی تازه تر در وصف بهار به سراید. البته این بدان معنا نیست که شاعر با نفسِ بهار مخالف باشد. بهار را در فصلِ اندوه، شادیِ نا بهنگامی میپندارد که تنها برای خودکامگان تعبیر زیبائی ست. وگرنه که شهریار خود عاشق شکوفه است بر تن درخت و شیفته ی بهار، به شهادت این غزل در صفحه ی ۱۲۸:
"باز کن پنجره را چون که بهار آمد باز
بلبل مست غزلخوان به کنار آمد باز
عاشق خسته دل اکنون زِ شعف میگرید
چون که دستش به لب دامن یار آمد باز".
در مجموعه ی "من همه آن دمم" کمتر از زبان رمز و ایهام برای انتقال پیام استفاده شده و همه ی اشعار پر است از هم دردی عمیق نسبت به مردم رنج دیده و محروم. وطن در شعر شهریار مشتی خاک نیست بلکه وطنی ست سرشار از هم نوایی و هم دلی با مردمی دردمند.
م - جرون
استکهلم پائیز ۲۰۱۳