جودیت بث کوهن
پیتون (اژدرمار)
ترجمه: علی اصغرراشدان
Fri 18 10 2013
Judith Beth Cohen
Python
ویک بعدازیک هفته خیلی بدپیتون راتونیمه راه خانه خرید.مراجعین گندی داشت.
ملوو مارتی بعضی داروهای خیابانی راکه مطلقاممنوع بودبه داخل آورد.بعدمیدگت به گفتاردرمانی که رفت یکی ازداوطلبهای کالج «وسی»راگرفت ودوساعت زندانیش کرد.دختره رابه نزدیک شوکه شدن که رساند،ویک میدگت راگرفت وبه بیمارستان برد.
ویک شانه اززیربارمسئولیت خالی که کرد،سرپرست،یک نرس گنده،آشغالهارایکی بعدازدیگری رو شانه های ویک تلنبارکرد.برای هرچه بدترشدن وضع ویک،روابط ارتبات جمعی درمقابل تاسیسات خصوصی روانپزشکی دست به جنگی تمام عیارزدند.ویک دراخبارساعت شش ازتعاونی مکلونی که به خانه های گروهی نزدیکتربوددفاع کرد.ویک عقیده داشت خانه های خصوصی دربرابرتاسیسات خاکستری آجری که بیمارهابه صورت گروهی پشت پنجره های میله ای تلنبارشده زندگی میکردندخیلی بهتراست.چراافرادی که اینهمه کارهای خوب میکنندازمزایای بهتری برخوردارنباشند؟ویک بعدازخلاص شدن ازشراین گفتگوهابرای رقع اشفتگیش نیازنیرومندی به استراحت درخودحس کرد.
زنش کاری مقاومت میکرد.خط قرمزاو مارهابودند.کاری روزها تدریس میکردوشبها برنامه اجرای ساکسیفون داشت.مدت زیادی بیرون ازخانه بود.علاوه براین اوودخترهادربرابرآوردن«ایگوانا»ها(مارمولکهای بزرگ آمریکائی)به خانه چشم پوشی کردند.«زولفت»مارمولک بزرگ نقره ای توقفس ازکف تاسقف شیشه ایش وسط اطاق پذیرائی تمام روزقیافه میگرفت.ویک سر نهاربه چشمهای زردش خیره واحساس آرامش میکرد.«پروزاک» مارمولک صورتی تواطاق بچه هاجعبه چوبی بازی خودراداشت.شری دخترچهارساله شان رو چهاردست وپاش پائین که رفت تابرگهای کلم وکاهو راتو لانه پروزاک بچپاند،ویک اورااز نزدیک زیرنگاهش داشت.«ایگوانا»هاچنگالهای تیزی داشتند.ویک رابدجوری خراشیده بودند.گرچه درمان بامارتخصص اختصاصیش بود.ویک همه چیزرادرباره معالجه ازطریق حیوانات اهلی وتاثیرآرامبخش سگهاوگربه هاروافرادپیرخوانده بود. میتوانست آن رابه عنوان حرفه ای پول ساز ارائه دهدوامیدواربوداین قضیه زنش کاری را هم متقاعدکند.ویک دخترهارابرای خریدمارهاهمراه خودمی بردوبعدآنهاراجزءلیست مبارزه خودباکاری کرد.
الادختربزرگ توجه مادرش راجلب کرد«مام،این خیلی معرکه ست!»
شری گفت«اون میتونه ازشرکت پروزاک محافظت کنه.»
کاری ازخودپرسید«اون چی میخوره؟»
ویک متوجه نرم شدن کاری شد،گفت:
«این قضیه مهم نیست،اون موش وخرگوش میخوره،میتونم اوناروازفروشگاههای خزندگان تهیه کنم.احیتاجی نیست که دنبالشون بگردی.»
دخترهایک صدا گفتند«مام،لطفا!»
کاری رضایت داد و بی تفاوت شد. و یک هیچ وقت ازاجرای برنامه های موزیک او گله ای نداشت. چراباید کاری از سرگرمی او ناراحت باشد؟ تنها باید منتظر می شد تا کاری ببیند پیتون جانور کلفت و پوست چرمی با نقش و نگارالماسی معرکه ش چقدر زیباست.او خواهد پذیرفت که پیتون بهترین قطعه هنرئی است که آن ها در تمام عمربه دست آورده اند.
ویک پیتون را«جوانک» نامید.میخواست« فروید»بنامدش.این اسم کمی بالاترازاوج بود.برای
اولین بارجوان راازقفسش بیرون آورد.مارقطوررادورگردنش انداخت.کاری ودخترها شگفتزده بودند.اجازه دادپوست سخت وفلسیش رالمس کنند.آنهاعاشق نگاه کردن به زبان درخشنده وبراق وشعله ی کوچک ومتحرک باسرعت سراب بودند.ویک نیروی ماروخطرش راحس وبازهم کنترلش کرد.به خانه ای پرازبیماراسکیزوفرنی تشبیهش کرد.پیتون یک نسیم بود.اوفهمیدکه بیرون کشیدن جوان ازقفس وگذاشتنش توجعبه متحرک ستوه آورخواهدبود،امااودرکارش احتیاج به عملی متفاوت داشت.ویک تو خانه جوان رابااحتیاط رو شانه ش متعادل کرد.تواطاق پرسروصدای عمومی که هشت بیماراسکیزو فرنی شگفتزده نشسته بودند،سکوت مسلط شد.ویک آرام آرام محاصره شدوبه هرکس که به اندازه کافی شهامت داشت اجازه دادپوست پیتون رالمس کند.نیشخندملوومارتی در تمام مدت انگارروصورت خپله میدگت دوخته شده بود.توجه شان رابهترازداروهاوگروه رو خود میخکوب کرده بود.ویک حس کردهیولای نیرومندخودرامحکمتردوراوپیچاند.بازوهای خودرابیرون نگاه داشت،گذاشت که جوان ازهم بازشود.پیتون بافلسهای درخشنده، انگارازنمایش خودلذت می برد.ازروشانه های ویک،سرخوشانه خودرادورسینه پهن مالکش پیچاند.دیوانه ها در سکوتی مبهوت نگاه که میکردند،جوان راهش راروبه پائین ادامه دادوویک رابه دام خود کشاندوبه طرزی شگفت آور،سفت به او پیچید....