مختص هستی
Wed 16 10 2013
طاهره بارئی
مستی شاخه های باد
زمزمه ی توافقی می وزد
میان بوی عطر
و احساس روستا
برگ سبزی روان است
بر جمال جویبار
دست ِدوستی درخت
جویای آستین انسان
اکنون، سایه ها
سایه های آدم وار
پیاده می شوند از سفینه ی سنگفرش
متّوهم از افسانه ی اشرف مخلوقات
و در جستجوی تسلّطی
که در شیشه کنند خون گیاهان را،
مُهر نام خود بکوبند،
بر پیشانی علفزار،
از همه سو می رویند
چون بشقابک قارچ ها
پرده در و شکاف گرا
اهل دو نیم کردنند
بی خیال جمع و جمع ستا
فارغ از ذوق وصل و اتصّال
هر لحظه از این مُشام بَری میرسد
تباهی تر از تباه
غافل از حلقه محاصره درختان
ورنگ سبزی
که مُختّص هستی است
باز خواهدش ستاند.