عصر نو
www.asre-nou.net

نگاهی به برنامه"پرگار" با موضوع:
"پرسش های ناگزیر جنبش زنان ایران"


Fri 11 10 2013

حمید حمیدی

hamid-hamidi.jpg
به باور بنده اصلی ترین پرسش در جنبش زنان،پاسخ به این موضوع است که آیا جنبش زنان در ایران،جنبشی اجتماعی است و یا جنبشی سیاسی؟طبیعی است پاسخ به این پرسش تبین کننده مجموع فعالیت ها و بالطبع آن مخاطبان این جنبش خواهد بود.
گروهی بر این باورند که جنبش زنان،جنبشی است سیاسی که فقط با رویکردهای سیاسی به موفقیت خواهد رسید.
گروهی بر این باورند که جنبش زنان ،جنبشی است سیاسی،که با رویکرد های اجتماعی به موفقیت خواهد رسید.
گروهی نیز بر این باورند که جنبش زنان،جنبشی است اجتماعی،که با رویکردهای سیاسی به موفقیت خواهد رسید.
گروهی نیز بر این باورند که جنبش زنان،جنبشی است اجتماعی،که با رویکردهای اجتماعی به موفقیت خواهد رسید.
اگرچه در این چهار نگرش کلان، نقاط اشتراک وجود دارد،اما بر اساس نگاه به ماهیت این جنبش،جنبش زنان دارای هدفمندی ها و استراتژی های متفاوت خواهد گردید. در واقع تبین ماهیت جنبش زنان، فعالیت و تعیین مخاطب را مشخص خواهد نمود.
در جنبش زنان ،که حوزه‌های مختلفی از جمله حوزه‌های حقوقی، اجتماعی، اقتصادی، و… و از جمله حوزه سیاسی را در برمی‌گیرد، هسته اصلی ،توجه به مقوله «زن بودن» است و همه مقولات در نسبتی که با این عنصر و دغدغه‌محوری آن برقرار می‌کند، مورد توجه قرار می‌گیرند. بنابراین،فردی می‌تواند فعال جنبش زنان باشد که با تاکید برعنصر مهم و اصلی، به محتوا و مضمون عینی این جنبش یعنی خود مسئله «زن بودن» بپردازد. درست است که به لحاظ تاریخی زنان، همپایه و همسان مردان، از سوی نظام‌ها و افراد سلطه‌گر تحت ستم‌ها و تبعیض‌های گوناگون اقتصادی، سیاسی، نژادی، قومی، ملی و… قرار داشته و دارند، اما زنان علاوه بر این‌ها، تحت ستمی مضاعف و دوگانه قرار داشته و تبعیضات مضاعفی را در حوزه خاص خویش (در همه ابعاد اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و… و به ویژه حقوقی و خانوادگی) متحمل شده و می‌شوند. همین ستم مضاعف و تبعیض افزوده‌ای که برای زنان وجود داشته، موضوع و بستری «عینی» و «مستقل» از ستم‌هایی که بر مردان می‌رفته برای آنان فراهم کرده است که دغدغه‌ها و بالطبع تحرکات و جنبش‌های خاص خویش را داشته باشند.
این مقوله (ستم مضاعف) در جامعه ما نیز به شدت مصداق دارد. بنابراین، برخلاف برخی آموزه‌های فکری – استراتژیک نهفته در فرهنگ روشنفکری دهه‌های گذشته جامعه ما، نباید طرح و پیگیری مطالبات زنان، به تمامی به سرنوشت پیگیری مطالبات عام و مشترک (بین زنان و مردان تحت ستم) موکول شود و به عبارتی به صورت مکانیکی و سیاه و سفید، اصلی – فرعی شده و محکوم به خاموشی و درجه دوم محسوب گردد. هر چند،‌گاه مطالبات هر دو جنبش با سقف و موانع مشترکی مواجه می‌شوند و به لحاظ عملی دستیابی به اهداف هر یک مستلزم جدی تلقی کردن مانع مشترک به عنوان نخستین مرحله هموارسازی و دستیابی به اهداف هر یک تلقی می‌گردد، اما این امرِ صحیح و جدی، نمی‌تواند به این نتیجه برسد که تمامی توش و توان فکری و روشنگرانه و تحرک عملی و نهادمند دست‌اندرکاران جنبش‌ها، صرف یک نوع فعالیت خاص برای رفع مانع اصلی عمدتا جنبش‌های اجتماعی عام گردد. این رویکرد نادرست خود باعث تقلیل و فروکاهیدن معنای کلان جنبش‌های اجتماعی عام به یک وجه (ولومهم) آن و ترجیح دادن برخی ابعاد و ابزارهای بسترساز به محتوا و آرمان‌های جدی و عینی آن می‌شود. و نهایتا به مقوله‌ای لوکس و یا حداکثر نخبه‌گرایانه‌ و بدور از دغدغه‌های عینی و ابعاد ملموس زندگی آحاد مردم (مثلا در حوزه‌های اقتصادی) و بویژه زنان (در مقوله عینی ستم مضاعف حاکم بر خود) تبدیل می‌گردد.
یک بعد و سوی دیگر از موضع بالا هم این مسئله مهم و جدی است که اختلاف سطح بین ستم عام (برای مردان و زنان) و ستم مضاعف (خاص زنان)، ‌گاه اختلاف سطحی عملی و استراتژیک در چارچوب قدرت مستقر در هر جامعه ایجاد می‌کند و همین امر باعث استقلال و حرکت خاص جنبش زنان نسبت به جنبش عام اجتماعی می‌گردد. به عبارت روشن‌تر، ‌گاه برخی (نه همه) مطالبات خاص جنبش زنان در زیر سقف شرایط قدرت مستقر، قابل تحمل و پیگیری و حتی دستیابی بیشتری است تا پیگیری برخی آرمانهای جنبش عام اجتماعی. و باز باید تاکید کرد همانطور که مانع جدی مشترک نباید باعث برخورد مکانیکی و فرعی تلقی کردن جنبش زنان نسبت به جنبش عام تلقی گردد عدم امکان دستیابی و یا روشنگری به همه اهداف جنبش زنان در چارچوب مناسبات خاص یک قدرت مستقر (مثلا در باره نوع پوشش زنان) نباید باعث سردی و تعطیلی پیگیری مطالباتی باشد که در زیر سقف تحمل آن قدرت قابل طرح و حتی دستیابی است. این نوع از مطالبات (قابل تحمل توسط قدرت مستقر برای طرح یا پیگیری و دستیابی) مانند برخی مطالبات خاص درباره اصلاح قوانین (همچون طلاق، حق حضانت، شروط عقد و…)، خود دلیل دیگری برای پذیرش حرکت مستقل و خاص جنبش زنان می‌باشد. همانگونه که واقعیت جنبش و تحرک زنان در جامعه ما نیز موید همین امر است. یک عنصر فرعی دیگر که باز می‌ تواند به پذیرش حرکت خاص و مستقل جنبش زنان در ذهن ما یاری برساند این است که هزینه جنبش زنان در شرایط خاص جامعه ما به طور غالب و نسبی (نه مطلق و یا موردی) کمتر از‌‌‌ همان مقدار تحرک و صرف انرژی در جنبش عام اجتماعی باشد.
این امر، جدا از دغدغه‌های خاص و عینی برخی زنان می‌تواند عامل مؤثر دیگری برای فعال کردن عده زیادی از زنان در این جنبش، بدون آنکه الزاما آن‌ها فعال و اکتیو اجتماعی نیز تلقی شوند، گردد. هر چند همواره بوده و هستند زنانی که در هر دو جنبش فعال‌اند و برای پیگیری مطالبات هر دو جنبش وقت و انرژی می‌گذارند و هزینه می‌پردازند. بدین ترتیب بنا به نکات فوق هر چند به لحاظ نظری، به حق و به درستی می‌توان مطالبات زنان را بخشی از مطالبات عام و دموکراتیک دانست اما به لحاظ عملی و واقعی، همانگونه که در عمل نیز اتفاق افتاده است می‌توان برای جنبش خاص زنان هویتی مستقل و موازی، اما مرتبط و همراه با جنبش عام اجتماعی قائل بود. حال با پذیرش هویت و کارکرد مستقل و مرتبط برای جنبش زنان نسبت به جنبش عام اجتماعی می‌توان نکاتی دیگر نیز در رابطه با اشتراکات و یا تعیین نسبت این دو مطرح ساخت از جمله: این دو جنبش در حوزه فکری و مبانی نظری خود همگونی شدیدی دارند. و بویژه فعالان جنبش زنان می‌توانند با مشارکت تئوریک – عملی در جنبش اجتماعی هم اثرپذیر و هم اثرگذار باشند. مبانی نظری انسان‌شناسی فلسفی این دو جنبش همپوشانی جدی دارند و یکی از وظایف فعالان زن تعمیق این مبانی در میان فعالان جنبش عام با ایجاد حساسیت و دغدغه تئوریک برای تسری و توسعه مفاهیم انتزاعی و کلی دموکراتیک در حوزه انسان‌شناسی فلسفی (که معمولا مردنگرانه است) به تمامی انسان‌ها و مشخصا زن‌ها و پذیرش تبعات و پیامدهای این تعمیق و تسری است.
به لحاظ تاریخی نیز می‌دانیم که در مدرنیته متقدم وقتی سخن از «انسان» می‌رفت عمدتا مردان (اروپایی و غربی، سفیدپوست، میانسال، طبقه متوسط و…) مد نظر بود نه زنان و به مرور زمان بود که زنان و همچنین غیرغربیان، رنگین‌پوستان، کودکان، اقشار فقیر و…) را هم در برگرفت. پس لزوم طرح و ترویج مبانی مشترک یا همسو می‌تواند یکی از عوامل ارتباط و همکاری جدی بین این دو جنبش باشد. بخش قابل توجهی از مطالبات جدی زنان فرا‌تر از سقف تحمل نظری – عملی نظم مستقر در جامعه است. تلاش برای ایجاد اصلاح و تحول و تغییر در این نظم برای اهداف همسو، خود زمینه جدی دیگری برای ارتباط و همکاری تنگاتنگ این دو جنبش می‌باشد. مانع مشترک نیز همانند مبانی مشترک، زمینه دیگری برای اشتراک عمل و همپوشانی این دو جنبش می‌باشد. یک موضوع مهم و قابل توجه، به لحاظ سیاسی و استراتژیک و تشکیلاتی، در موضوع مورد بحث مسئله استقلال جنبش زنان از احزاب فعال در حوزه سیاست و معطوف به اصلاح و تغییر در نظم مستقر می‌باشد. در این رابطه نیز به «استقلال و ارتباط» باور دارم. یکی از آفت‌هایی که جنبش زنان در حالت بسته و محدود و غیرمرتبط با عرصه عمومی، عرصه سیاست و… و نیز غیرمرتبط با دیگر جبنش‌های سیاسی، اجتماعی، طبقاتی، قومی و… می‌تواند بدان دچار شود رادیکالیسم عوامانه و برخوردهای احساسی و افراطی – در نظر و عمل – می‌باشد. در این رویکرد نوعی احساسات ضدمرد تقویت می‌شود، نه ضد تبعیض و همچنین برخوردهای احساسی و نفرت‌آلود با فرهنگ کهن جامعه، که متاسفانه در ناخودآگاه برخی از این فعالین نیز همچنان فعال است!، صورت می‌گیرد و ضمنا در عرصه عملی – استراتژیک نیز مرحله‌سوزی می‌شود و مطالباتی یکجا، یکبار و برای همیشه طلب می‌گردد. در مقابل این رادیکالیسم افراطی و عامیانه می‌توان از نوعی رادیکالیسم معتدل نام برد که با حساسیت و پافشاری بر مقوله استقلال جنبش زنان و با سماجت و پیگیری مطالبات خاص زنان در مقابل نفی استقلال این جنبش، فرعی تلقی کردن آن و تقلیل و تحلیل مطالباتش در مطالبات عام، حذف یا تقلیل برخی مطالبات، برخورد متولیانه و یا ابزاری با جنبش زنان از سوی برخی فعالان دیگر جنبش‌ها و مقولات و پدیده‌هایی از این دست مقاومت می‌کند، اما از سوی دیگر نه اهداف را گم می‌کند (ضدیت با مرد به جای ضدیت با تبعیض)، نه راه را گم می‌کند (مرحله‌سوزی) و نه اشتباه راه می‌رود (مقابله‌جویی تضادی با فرهنگ جامعه به جای برخورد استعلایی ولو شالوده‌شکنانه با آن.
علیرغم تحولات جدی و ساختاری عینی که در اعماق جامعه ایرانی، بسان یک انقلاب نامرئی اتفاق افتاده است، و در حوزه زنان نیز از جمله در رشد محسوس میزان تحصیلات عالیه در زنان و فزونی گرفتن تعداد دانشجویان دختر در دانشگاه‌ها خود را نشان می‌دهد و باز علیرغم تحولات جدی فرهنگی که در اقشار وسیعی از جوامع شهری ما اتفاق افتاده است، اما فرهنگ سنتی و عقب‌مانده از تحولات عینی جامعه ایران (که از سوی ساخت قدرت نیز به شدت حمایت می‌شود)، به ویژه در حوزه زنان، نفوذ و تاثیری شگرف و دیرپا دارد. برخورد با برج و باروهای این فرهنگ دقت و ظرافت و صبر و حوصله خاصی می‌طلبد که از برخوردهای احساسی و شتابزده و سطحی و کم‌آشنای برخی فعالان جنبش زنان فاصله زیادی دارد. سخن پایانی اینکه جنبش زنان درایران نیازمند یک نقد اخلاقی ـ منشی از خود نیز می‌باشد. با این جنبش و تحرک اجتماعی نباید به صورت رمانتیک و غیرانتقادی، برخورد نمود. همانگونه که در چند دهه گذشته با طبقه کارگر و جنبش کارگری (جدا از تعین یا عدم تعین آن) در ایران برخوردی رمانتیک صورت می‌گرفت و دفاع از حقوق کارگران به مثابه دفاع از تک تک افراد کارگر تلقی می‌شد.
آری همانگونه که در میان طبقه کارگر افراد فرصت‌طلب، دروغگو، حیله‌گر و دو به هم زن، اعتصاب‌شکن، پیمان‌شکن نسبت به دیگر دوستان، بی‌پرنسیب در زندگی فردی و اجتماعی و… وجود دارد (و البته برعکس آن نیز فراوان‌اند) و دفاع از حقوق کارگران به معنای دفاع از تک تک افراد کارگر نیست، در مورد زنان نیز همین مسئله مصداق دارد. متاسفانه کوته‌بینی، خودمحوری، خودبزرگ‌بینی، حسادت و رقابت غیراخلاقی، دو به همزنی، دروغگویی و… در بین فعالان جنبش زنان (و به‌‌‌ همان شکل در میان مردان روشنفکر و فعال سیاسی و فکری و…) نیز به طور طبیعی و غیرطبیعی وجود دارد. و نباید با هیچیک از این مقولات رمانتیک و غیرانتقادی برخورد کرد. دفاع از حقوق زنان به معنای دفاع از فرد فرد زنان نیست! نقد اخلاقی رفتاری فعالان جنبش زنان از خود و فضای اخلاقی ـ رفتاری حاکم بر این جنبش (که البته در مجموع مثبت و سازنده و پیش‌برنده اما دارای کاستی‌های جدی است)، همانند نقد اخلاقی ـ رفتاری فعالان جنبش عام دموکراسی‌خواهی (اعم از مرد و زن) از خود وفضای اخلاقی ـ رفتاری حاکم بر این جنبش (که باز در مجموع مثبت و سازنده و پیش‌برنده اما دارای کاستی‌های جدی‌تری! است) خود می‌تواند یکی از عوامل رشد این جنبش‌ها، از طریق آسیب‌زدایی از آن باشد. اما هر آنچه هست در هر دو جنبش، باید به هر حال با همین آدم‌ها و با همین خصایص زمینی و اجتماعی که داریم، پیش برود. آیا چاره دیگری هم هست؟