عصر نو
www.asre-nou.net

کیم چی ها

دو شعر

ترجمه علی اصغرراشدان
Wed 2 10 2013

kim-chi-ha.jpg
شاعر مبارز و ستایش شده کیم چی ها (KIM- CHI -HA) چهارم فوریه سال 1941 در موکپو(1)جنوب کره جنوبی درولایت کولودو(2)متولدشد.
کیم در سال 1959برای پیگیری مطالعات پررنج وتعلیق های گوناگون خود، وارد دانشکده هنر و علوم دانشگاه ملی سئول شد.کیم بخشهائی ازسال 1961-62رادرگردش درپهنه کشورکره گذراند.بعدازبازگشت به دانشگاه درجنبش دانشجوئی سال 1964علیه گفتگوهای منتج به عادی شدن روابط بین ژاپن ومستعمره قبلی آن شرکت کرد.کیم درمظان داشتن نقش رهبری وسازمان دهی تظاهرات قرارگرفت وزندانی وشکنجه شد.آزادکه شددوباره درجنبش سال 1965علیه پیمان عادی شدن روابط کره- ژاپن شرکت کرد...
پس ازفارغ التحصیل شدن دررشته زیبائی شناسی درسال 1966دوباره پا درراه گذاشت وبه کارهای عجیب مشغول شدونوشتن رادنبال کرد.
درسال 1967متوجه شدگرفتارسل مزمن است.دوسال بعدرااجبارادر آسایشگاه گذراند.درسال 1969بیمارستان راترک کردوروی متن یک فیلمنامه وکارهای جنبی تاترکاروسرودن شعررا دنبال کرد.
کیم سپس مسئول یک مجله شعروبه طورجدی درگیر شعر خودشد. نشریه به وسیله سازمان امنیت کره متوقف شدوشاعر،ناشرین مجله وافرادی دیگر باز داشت شدند.
کیم مدت درازی زندانی بود.درسال 1972درمبارزه وتلاش شخصیت های برجسته جهانی ازجمله ژان پل سارتر،سیمون دوبوار،هربرت مارکوز،گوستاو گاوراس و آلن رب گریه آزادشد. بازودوباره درسال 1974راهی زندان شد....
گزیده گفتگوی کیم درسال 1972درموردسیاست کره جنوبی:
«من همواره به حال حکومت کره احساس ترحم میکنم.شدیدااحساس ترحم میکنم.اما به دلیل پایمال شدن حقوق اولیه شهروندی ودموکراسی نمیتوانم ازفریادکشیدن خودداری کنم.این کشورازنطراقتصادی خیلی عقب مانده است.درفضای جنگ سردهنوزمسائل ومشکلات زیادی داردواین را میدانم.باتمام وجوداین مسئله را حس میکنم.این را نیزدرک میکنم که این حاکمیت گرفتارچه مشکلات متعددیست،امافکرمیکنم کسی که قادربه اداره کشورنیست بایدرهایش کند...»
ودرمورددوستانش میگوید« میدانید،فقط تنهامن نیستم که این اعمال براو روا داشته شده است.درماه مارس هزاروهفتصدنفرازدوستانم شکنجه شدند.واین موضوعی تازه نیست.این دوستان دوسال قبل وپنج سال پیش ازآنهم شکنجه شده اند.این مسئله بخشی اززندگی اطرافیانم شده است.یکشنبه روزتائیدگرفتن ازمن است،ومن می باید آن هارا ببخشم. (حکومت وسازمان امنیتش را)،امامن قادربه انجام این کارنیستم.حتی پس ازمرگ هم نمیتوانم ازگناهشان بگذرم.دوست دارم این کاررا بکنم، اما نمیتوانم...

MOKPO(1)
CHOLLO DO(2)

************

جاده خاک زرد

خون روشن راپی میگیرم،خون روی جاده زردرا
جائی رامیروم که تومردی پدر
تیرگی قیرگون است،تنهاخورشیدشعله میکشد
بادستهائی بسته باسیم خاردارجان سپردی
خورشیدشعله ورعرق واشک راآتش میزند
شالیزارهادرزیرنیزه های آتشین تابستامیسوزند
میروم پدر،برجائی که تومردی،
زمانی که ماهیهای قزل آلادرجویبارهای پیوجو(1)میرقصیدند
شبی که شعله هافرازتپه اوپو(2)اوج گرفتند،
روزی که خورشیددرخشنده به سرزمین زردمیتابید،
زمینی درگل نشسته،
که رشدبیباک جگن های سبزش چهره دگرگون میکرد،
پیچیده درکیسه یک گونی مردی پدر.

*
آن روز را دوباره فریادخواهیم کرد؟
ترانه اش را دوباره خواهیم خواند؟
میان بوته های پراکنده نی های روستای کوچک وادانگ(3)
یکدیگررا درآغوش کشیدیم.
بافاصله ای ده ساله،
ازهرچشمه این دیارخون میجوشد
دراین مستعمره شوره زارمتولدشدی
ودرزیرسرنیزه ها قصابی شدی پدر
میتوانم شبنم خوشه های نی آن بهاررافراموش کنم؟
میشودپرتوافشانی شفاف ماه مه رابه نسیان سپرد؟
تابستانی پایان ناپذیروشقاوت پیشه بود
کودکان را گرسنگی می کشت
نشانی ازآسمانهاوامیدزادگاه جاودان ما
وجاده خاک زردنداشت.

*
دوباره ساحل گل آلودوقایق های فرسوده به گل نشسته را
که درآتش خورشیدشعله ورمیسوزند،
برنجزارهاوشیارهای شوره زده رادنبال میکنم.
ده سال ازآن روزفراخوان میگذرد
روزی که گوشت ونفس های پیچیده درسیم خاردار،
زیرآسمان همواره آبی بلندتوفان برانگیخت
تاهنوزصدایت درگوشم زنگ میزند.

*
میروم پدر،روی جائی که تومردی،
جائی که پیچیده دریک کیسه گونی جان باختی پدر،
زمانی که ماهیهای قزل آلادرجویبارهای پیوجومیرقصیدند....
____________
(1)ولایت کولودو زادگاه شاعرقرنهابسترداغ انقلابیون پرشوربوده است.این شعر یادآورقیام روستائیهای کولودو دراعتراض به شرایط سخت سال های پس از جنگ است.
(2)برافروختن آتش برفرازتپه اوپونشانه شروع قیام بودکه دراین جریان اهالی یک سوم روستاهاوششصدکشاورزدراطراف نهرپیوجوقتل عام شدند.
(3)ازنی های روستای وادانگ نوعی تیربلندساخته وعلیه نیروهای متجاوز نظامی به کاربرده میشدکه توسط حکومت سینگمان ری انقلابیون ونی ها و روستای مذکورنابودومنهدم شد.

**********

دریا

لبریز
دریاری جاری،
درچهره های میان تهی
در داغچاله های آثار شلاق ها
در تیرگی خالی چشم های کشاورزها
در لب های عطش زده ی سخن سوخته
و در زندان های فروبسته....
دریا
دریای رسوخ کننده
دریای کوچک وساکت خشم
دریای لبالب،مشت کننده موج ها.

*
روشنای شمع درجسم تکه تکه رسوخ میکند،
درخودمی پیچم و برمیخیزم،
آه،دریای ستمگری!
دریاهرازگاه می خروشدومیدرخشد،
بی روشنای ماه وبی خروشی شعله انگیز
کوچک.آه،دریای بیداد!
دریای ساکت خشم،
روزی ناگاه به طغیان برمیخیزد
روزی خشماهنکوب میخروشد
خاموشی ناپذیر
ساکت وجاری
همراه باآمادگی قبلی،
درزمین،چشم ها
ولب ها وسینه هارسوخ میکند.
دریای رسوخ کننده،آرام آرام
مانده تادریای توفان سربه طغیان بردارد....