تابستان سرد
Sat 28 09 2013
آزاده بی پروا
اواسط تابستان بود
آری ,اواسط تابستان
که برف زمستانی شروع شد
بر بام دیواره های حریر
تنیده دور تا دور نفسها
وقتی خورشیدی که تابان بود
_حتا در شبهای وحشت و اندوه _
به ناگاه چشمانش را
برای چند روزی بست
چند روز ِ یک قرن
قرنی هول انگیز
که آسمان از خورشیدش بی خبر بود
و برف بارید و بارید
و آدم برفی یخ زد !
در انجماد دستانش
چشمانی را جستجو می کرد
برای گرم شدن
-
خورشید به یکباره ظاهر شد
برفها ذوب
اما
قله ها سرد بودند
سرد ِ سرد
و تابستان دیگر حس نشد
در اواسط قرن قرن دوری .
کسی گمان نمی بَرَد
که این برفها
ذوب شوند
انجماد سنگینی ,شاید
در پیش است
19 امرداد 1392
|
|