عصر نو
www.asre-nou.net

در باران


Thu 19 09 2013

جهان آزاد

پرنده تا زقفس پرکشید در باران
به سویِ جنگل شادی پرید در باران

شتابناک ز آفاقِ خون و خشم گذشت
به سر زمین سپیدی رسید درباران:

دیار روشن و سبزی که عطرِمهردرآن
سوارِ بادِ سحر، می چمید در باران

درخت، شاخِ زمرد، افق، عقیقِ کبود
زمین، سراچه ای از شنبلید درباران

پرنده، رایحه ی صبح را تنفس کرد
به آستانه ی جنگل رسید در بارن

نشست روی نهالی که قطره های امید
زشاخه هاش فرو می چکید درباران

برای قافله ی دلشکستگان آورد
زصبحِ روشن فردا، نوید درباران

پرنده ای دگری ناگهان صدا سر داد
زروی شاخه ی لرزان بید در باران:

بهوش باش که درخاک خوب جنگل ما
گیاه زشت و سیاهی دمید درباران

حذر کنید از این هرزه رو که ریشه ی آن
به هر کرانه ی جنگل دوید در باران

به ضربه های تبربایدش که ریشه ی شوم
زچار گوشه ی جنگل برید درباران

فقیه شهر گیاهی است تلخ و بی حاصل
که نابگاه به جنگل رسید درباران

به هوش باش که یکروزاین عبوس تورا
چو مار غاشیه خواهد گزید در باران

خوشا که این سفهای ستبر گردن را
به خیش بست و در آیش کشید، در باران

ایا فقیه شکمباره ی گزافه سرا
زحیله های تو باید رمید در باران

تو از تبار تبر بودی و ز معجزه ات
هزار سرو، به خاک آرمید درباران

پلشت و زشت چنانی که کارنامه ی تو
به هیچ حیله نگردد سپید درباران

نه آب کوثر و زمزم تورا تواند شست
نه پاک شسته شوی ای پلید درباران

اگر خدنگ تو آهنگ جان خلق کند
هدف، چوسایه شود ناپدید درباران

کلید دولت دین، هیچ قفل نگشاید
به زنگِ تیره نِشَست این کلید در باران

دراین کویر که سیلابْ قطره را ماند
چه باطل است که بستن امید، در باران

آگست 93