عصر نو
www.asre-nou.net

گزارشی تلخ از زندگی حاشیه‌نشینان

(نگاهی به "بچه‌های اعماق" اثر مسعود نقره‌کار).
Wed 28 08 2013

اسد سیف

bachehaye-aamagh3.jpg
شهرزادنیوز:یک تبعیدی ایرانی که بعدها معلوم می شود نامش مراد است و در ایران پزشک بوده، حال در فرانکفورت در اتاقش نشسته، رؤیای سالیان گذشته را می بیند. او که از "اعماق اجتماع" برخاسته، در تبعیدگاه خویش هر آن‌چه را که می بیند، ناخودآگاه به ایران، به سال‌های کودکی و جوانی کشیده می شود: "سالخورده‌ها با مرده‌هاشان زندگی می کنند و تبعیدیان با گذشته‌هاشان".

پنجره اتاق آپارتمانی که مراد ساکن آن‌جاست، به محل بازی بچه‌ها باز می شود و این بهانه‌ای می شود برای آغاز روایت او از زندگی تا به سال‌های کودکی باز گردد، به "بیابان زغالی"، به سال‌هایی که شکار مگس بر گُه در شمار محبوب‌ترین بازی‌هایشان بود.

مراد زاده جنوب شهر تهران است، محله فقر، دربدری، رنج و درد و کار. او اگرچه در شمار معدود کسانی‌ست که مدرسه را پشتِ سر گذاشته، به دانشگاه راه یافت و پزشک شد، ولی با همه این‌ها با تمام وجود خود را همراه مردمی می بیند که داستان زندگی آنان را گزارش نموده است. اگرچه در کشاکش انقلاب جان بدر برد و در غرب به آرامشی نسبی دست یافت، ولی یاد دوستان و یاران، و زندگی سراسر رنج و درد آنان آنی ذهن او را رها نمی کند. آرامش مردمان را در غرب می بیند، در ناخودآگاه او پنداری شورشی سر بر می دارد. نتیجه آن‌که؛ آرامشِ خویش از دست می دهد.

این واقعیتی‌ست که تبعیدی در سال‌های نخست تبعید به مرض مقایسه دچار می گردد. هر چیزی، هر حادثه‌ای او را به زادگاه خویش می کشاند. این‌جا را با آن‌جا و این‌جایی‌ها را با آن‌جایی‌ها مقایسه می کند و در تقابل‌ها ولوله‌ای در ذهن آغاز می شود، آشوبی به پا می گردد، گذشته‌های فراموش شده زنده می شوند. در این مرحله‌ی نوستالژیک که به سوگ می ماند، چه بسا افراد به پریشی روان دچار می گردند. باید سال‌ها بگذرد تا تبعیدی از این ورطه‌ی هولناک برهد، آن را پشتِ سر گذاشته، در انطباق خویش با محیط بکوشد. طبیعی‌ست هر اندازه که سن بالاتر و یا میزان وابستگی به زادبوم عمیق‌تر باشد، امکان انطباق کمتر است. بر این اساس افراد مُسن مشکل بتوانند این مرحله را پشت سر نهند و طبیعی‌ست که تا پایان عمر در همین دوران از زندگی به سر آورند. خلاف بزرگسالان، کودکان آن را سریع پشتِ سر می نهند.

"بچه‌های اعماق" حاصل همین دوران است. مراد در چنین شرایطی زندگی می کند. خاطره‌ها رهایش نمی کنند. پیوند همین خاطره‌ها باهم است که نویسنده می کوشد از آن‌ها داستانی بسازد.

"بچه‌های اعماق" در واقع دو داستان است، دو روایت که به موازات هم پیش می روند تا به شکلی در کنار صدها داستان جنبی، یکدیگر را کامل کنند. داستان نخست که هرازگاه با زمانی غیرخطی و غیرتاریخی به شکلی پاره‌پاره آورده می شود، زندگی مراد است در خارج از کشور. داستان دیگر که در واقع داستان اصلی باید باشد، خاطره‌هایی‌ست که در کلیت خویش در زمانی خطی و تاریخی روایت می شوند. از کودکی مراد آغاز و ادامه می یابد.

آن‌چه در بچه‌های اعماق برجسته است، صداقت نویسنده در روایت خاطره‌هاست. منِ خواننده کتاب را که به پایان برسانم، آن‌چه را که خوانده‌ام، حقیقتی اگرچه دردآور ولی ناب می پندارم و هیچ شکی در من ایجاد نمی گردد که نه با داستان، بل‌که واقعیت‌هایی عریان سروکار دارم. نمی توان پذیرفت که نویسنده با بهره از تخیل داستانی خویش خواسته آن‌ها بسازد و بپرواند و پر و بال دهد و از پیوند خیال با یک واقعیت اجتماعی، واقعیتی داستانی بیافریند.

خاطره‌ها اما روایت از تاریخ اجتماعی کشوری‌ست که در حاشیه پایتختِ آن ده‌ها زاغه‌ وجود داشته و دارد و در هر کدام هزاران نفر به فلاکت کپری برای سرپناه خویش ساخته، روز را به شب می رسانند. حاشیه‌نشینان پایتخت در این حلبی‌آبادها، در اکثریت خود مهاجرینی هستنند که در پی فقر حاکم، از روستاها کنده شده‌اند تا در مرکز کاری بیابند و پناهگاهی بجویند.

کار که یافت نشود، شبه‌کار رونق می گیرد و مشاغلی چون "گُه‌جمع‌کنی"، "کاغذ‌جمع‌کنی"، "پلاستیک‌جمع‌کنی"، "خارکنی"، "آشغال‌گردی" و "جوی‌گردی" پدیدار می شوند، مشاغلی که با مزد آن به زور نانِ شب فراهم می گردد. پس طبیعی‌ست که این افراد خانه‌شان از مقوا، تخته و حلبی باشد با سقفی از همین جنس. خانه‌هایی که با یک باد و یا باران درهم می ریزند.

مسعود نقره‌کار که کسی جز همان مراد نیست، با روایت صدها خاطره از این بیغوله‌ها گزارشی تلخ و دردناک از حاشیه‌نشینان شهری در دهه چهل ارائه می دارد که گاه به داستان نزدیک می شود و گاه به خاطره‌نویسی و سرانجام تا پایان جلد دوم بین این دو در نوسان می ماند. با این همه خواندنی‌ست. جذابیت و کشش برای خواندن در آن بسیار قوی‌ست.

شخصیت‌های "بچه‌های اعماق" هم‌چون خود مراد، وجودی تاریخی-اجتماعی دارند، تنی از آنان در ورزش نام‌آور می شوند، تنی چند درس می خوانند و از این دایره خارج می شوند، عده‌ای هم جذب بازار کار می شوند، اکثریت اما هم‌چنان در حاشیه زندگی می کنند. چه بسا آلت دست می شوند، "لوطی" و "نالوطی" می گردند، چنان‌چه در واقعه خرداد 42 و یا بعدها در حوادث انقلاب می بینیم.

در ادبیات داستانی دهه چهل ایران نویسندگانی کوشیدند تا همین افراد و زندگی آنان را به داستان‌ها بکشانند و کاری را که صادق هدایت در "داش‌آکل" آغاز کرده بود، ادامه دهند. پس از انقلاب علی‌اشرف درویشیان در "سال‌های ابری" که در چهار جلد انتشار یافت، کوشید تا با کمک از یادمانده‌های خویش، زندگی گذشته خود را به عنوان یکی از حاشیه‌نشینان شهر کرمانشاه مکتوب کند. اگرچه مشکل بتوان بر این اثر رمان نام گذاشت ولی گزارش تلخی‌ست که اکنون ادامه آن را در "بچه‌های اعماق" می بینیم.

بچه‌های اعماق در دو جلد و 458 صفحه منتشر شده و از قرار معلوم دو جلد دیگر نیز آن را به پایان خواهد رساند. با این حساب با اتکا بر دو جلد انتشاریافته نمی توان حکمی قطعی در باره آن صادر کرد، ولی می توان دریافت که بر محوری ویژه بنیان ندارد و صدها تن از شخصیت‌های آن هم‌چنان می آیند و می روند، بی آن‌که علتی داستانی برای حضور و یا نبود داشته باشند. مراد هم معلوم نیست چرا به یک‌باره در پایان جلد دوم مسعود نقره‌کار می شود و گاه به جای راوی می نشیند.

"جنوب" شهر تهران می توانست به عنوان یکی از شخصیت‌ها، حضوری جدی و فعال در این اثر داشته باشد. نویسنده با اطلاعات وسیعی که از زندگی مردم و موجودیتِ این محله‌ها دارد، دستمایه لازم را جهتِ خلق این شخصیت مهیا داشت، اما متأسفانه از محله‌های جنوب تهران تنها نام آن‌ها را می شنویم، و واقعیت آن‌ها حتا به عنوان یک مکان تاریخی-جغرافیایی، هم‌چنان ناشناخته می ماند.

جهانی که نویسنده از هستی انسان در این اثر گزارش می دهد، دو سو بیشتر ندارد: خوب و یا بد. بدها ثروتمندان، رژیم شاه، آخوندها، و حاجی‌ها هستند. خوب‌ها هم بیچاره‌ها و پابرهنه‌هایی که در خرابه‌ها و بیغوله‌ها زندگی می کنند. همه آنانی که به راه سعادت مردم مبارزه می کنند نیز در کنار خوب‌ها قرار می گیرند. در جریان انقلاب بخش بزرگی از همین خوب‌ها به سوی بدها که صاحب قدرت شده بودند، کشیده شدند. طرفداران شاه حتا "کونی" و "ابنه‌ای" می شوند و مذهبی‌هایی چون فلسفی آخوند هم از سوی مذهب و هم سلطنت تغذیه می شوند. خوب‌ها اما در کلیتِ خویش، اگرچه بسیار چیزها از دست می دهند، ولی هم‌چنان خوب می مانند.

در تبعیدگاه مراد که آلمان باشد، چهره‌ای به غایت منفی از آلمانی‌ها نشان داده می شود. پنداری این مردم در کلیت خویش نژادپرست و ضدخارجی هستند. آیا می توان با اتکا بر چند موردِ تاریخی به چنین قضاوتِ داستانی رسید؟

با همه این‌ها؛ دامنه تسط نویسنده بر زبان مردم حاشیه‌نشین تهران رشگ‌برانگیز است. گفتار آنان در این اثر خود گنجینه‌ای‌ست برای تحقیق در عرصه جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی و روان‌شناسی.

صدها حادثه در بچه‌های اعماق" وجود دارد که هر یک به تنهایی می تواند دستمایه داستانی کوتاه باشد. اگرچه نویسنده خود مواردی از آن‌ها را از جمله داستان زندگی بهار که پدرش در زندان جمهوری اسلامی به سر می برد و او با مادرش در شمار پناهندگان ایرانی، همسایه مراد است، پیش‌تر به شکل داستان کوتاه مستقلی نوشته بود، ولی صدها مورد دیگر از این نوع در این اثر یافت می شوند. کاش نویسنده این کار را ادامه دهد.

"بچه‌های اعماق" را انتشارات فروغ در آلمان منتشر کرده است.