عصر نو
www.asre-nou.net

بیست و پنج سال پس از آن تابستان شوم


Mon 19 08 2013

بیست و پنج سال از آن تابستان شوم گذشت. فرزندان جانباختگان آن فاجعه، امروز از سی سال گذر کرده اند. در تمام این سالها، خانواده جانباختگان با سرسختی غروربرانگیزی نگذاشته اند گرد فراموشی بر این جنایت بزرگ بنشیند. به همت مبارزه و تلاش همه نیروهای آزادیخواه، به خصوص بازماندگان جانباختگان، امروز عموم نهادهای حقوق بشری و بسیاری از مردم جهان از کشتار شهریور ۶۷ توسط جمهوری اسلامی آگاهند و در ایران کمتر کسی است که از ماجرای آن فاجعه شوم بی اطلاع مانده باشد. شعری که از نظرتان می گذرد توسط فرزند یکی از جانباختگان سروده شده است که برای انتشار در اختیار عصرنو قرار گرفته است. ما در بیست و پنجمین سالگرد آن فاجعه شوم، یاد همه سروقامتانی را، که با داس چرکین مستبدان زشت خوی زندگی ستیز به خاک افتادند، گرامی میداریم و به همه جریانات سیاسی و نهادهای حقوق بشری، مسئولان رسانه ها و به ویژه خانواده جانباختگان که پیکار علیه فراموشی را در این سالها پیشبرده اند درود میفرستیم:

شاید
هزاران شاید کوچک
در سرم سفر می کنند...

شايد
در فکر آن ماتادورم
که زیر پاهای گاو زخمی له شد

يا یاد آن حوض کوچکی
که مَردی
در آن غرق شد!
شايد
خاطره گنجشکی بی سر
که قلبش
هنوز
تند می زد
از هراس مرگی
که در دستهایم بود...

به یاد اویم
که شب آخر
در سلول
دخترکش را میخواست
یا
دلداده اي
که آخرین نَفَس مَردش را فهمید
و از میان ده ها تیر خلاص
پایان رویاهایش را
شنید....


برای او غصه دارم
که حتی تکه خاکی
برای
دلتنگی هایش ندارد
تا
از خون دل
دریای سرخ را
شرمسار کند

-----
در حیرتم!
آن روزها را
چگونه گذراندیم ؟
پر از صدایِ بی صداي قطرات اشک مادر
و لبهای رنگ پریده مادر بزرگ
با روسری سیاهِ پر رنگش
و بوی سیگارهایی
که هنوز پکهایش
طعم کودکیِ تلخی میدهد

زندگی میکنیم هنوز
انگار غمی نبوده و نیست
انگار روزگارمان را
در لیوان های فراموشی
جرعه جرعه سر میکشیم
با شادمانی
و هر از گاهی
اگر نشاطِ مرده گی امانمان دهد
آهی و غمی
از یاد روزگار گذشته


مرا اما
از کابوسها
خلاصي نيست
شب ها
بعد از شستن ظرفها
و تاریکی خانه
آزرده خاطر میشوم
از سبکی روزی که گذشت
و چرخش هر روزه زمین
که خسته نمی شود
از این روزگار بی امید

آن وقت
دلم می خواهد
خودم را زیر پای فیل ها
له کنم...