«عاشقانۀ من» و «بیگانگی»
Fri 26 07 2013
عباس سماکار

عاشقانۀ من
سکوت چه زیبا ست
سکوت ِ تو
جای خالی کلمات در ذهنم من است
تو
از سکوت های مرموز می آئی
خاموش
با نگاه ِ بی صدا
تو ریشه سکوتی
جای خالی واژه هائی
صدائی در وصف تو نیست
و بی صدا به وصف می آئی
و محو می شوی
هزار پرنده از دهان من برمی آید
تا ترا صدا بزند
آه
آرزو
آرزو
***

بیگانگی
مترسکم من
مترسک
اما نمی دانم
کدام پرنده را قرار است از مزرعه بی حاصلی که بر آن گماشته ام
به گریز وادارم
کلاغی از آستینم به تمسخر آب می خورد
و مرا به هیچ می گیرد
و من
به وظیفه ای در اندیشه ام
که پرنده هم آن را به جد نگرفته است
تنها می ماند مزرعۀ خشک
و این فکر
که من به چه کارم
و برزیگری که در رخت شب هم تصوری از من ندارد
به چه کارش بایسته ام بیایم
***
|
|