عصر نو
www.asre-nou.net

۱۲ پرسش از ناصر کاخساز


Wed 10 09 2008

١– با توجه به این که مارکسیسم متکی به بینش ماتریالیستی است، آیا دولت کارگری مورد نظر آن هم باید یک دولت آتهیست باشد؟ ٢ - یک دولت کارگری آتهیست و ضدمذهب، چگونه میتواند دولتی دموکراتیک و مقید به آزادی های سیاسی و مدنی هم باشد؟ آیا چنین ویژگیهایی قابل جمع است؟
٣– با توجه به این که در بیشتر جوامع، اکثریت مردم، به ویژه طبقات پایین، به درجات مختلف اعتقادات مذهبی دارند، طبقهی کارگر چهگونه می تواند نیروی اصلی مبارزه برای سوسیالیسمی باشد که آتئیسم یکی از عناصر ضروری آن محسوب می شود؟
٤– از آنجا که همهی ادیان نهادی شده و مسلط، پاسدار سلسه مراتب اجتماعی و بهره کشیهای طبقاتی و جنسی هستند، آیا جنبش سوسیالیستی میتواند این نوع کارکردهای ادیان را هم امری خصوصی تلقی کند؟ اگر نه، آیا برای مبارزه با این کارکردها باید با هر نوع اعتقاد مذهبی مبارزه کرد؟
٥ – آیا اسلام در مقایسه با ادیان دیگر در مقابل سوسیالیسم و دموکراسی نامنعطفتر و با سرمایهداری ناساگازتر است؟
6- آیا رفورم در اسلام ممکن است؟ چه نیرویی می تواند عامل رفورم در اسلام باشد؟
7- با توجه به تأثیر پذیریِ عمیقِ برخی جریانات و نحلههای گوناگونِ سیاسی از اسلام، مناسباتِ احزابِ سوسیالیست با احزابی که به گونهای هویت خود را به اسلام منتسب میکنند، چکونه باید باشد؟
8- آیا جدایی دین از دولت در عین حال به معنای جدایی دین از حوزههای عمومی منجمله احزاب است و آن را باید به معنای جدایی دین از سیاست تلقی کرد؟8- آیا جدایی دین از دولت به معنای جدایی دین از سیاست است؟
9– نحوه برخورد سوسیالیستها با نهادهای مدنی اسلامی اعم از صندوق قرضالحسنهِ اسلامی، اتحادیه دانشجویانِ اسلامی، سازمانهای به اصطلاح «فمینیستیِ» اسلامی و غیره... چگونه باید باشد؟
10- آیا میتوان از وجود «الهیاتِ رهاییبخش» در میانِ نیروهای اسلامی سخن گفت؟ روش برخورد سوسیالیستها با تمایلات سوسیالیستیای که زیر لوای اسلام بیان میشوند، چگونه باید باشد؟
11- «بنیادگرایی اسلامی» را چگونه تعریف میکنید، و آیا بین «بنیادگرایی اسلامی» و دیگر رویگردهای اسلامی باید فرق قائل شد و روش ویژهای به کار برد؟ اگر آری، کدام روش؟
12ـ به نظر شما،ِ برخورد نیروهای سوسیالیستی به مذهب و تحلیلِ از اندیشههای مذهبی، خصوصاٌ در ایران، چگونه بوده است؟
پاسخ به سوالهای اول تا سوم
مارکسیسم هم نظریهای فلسفی است و هم نظریهای سیاسی. ماتریالیسم، نظریهی فلسفی مارکس است. هرچه به زمان خود مارکس نزدیکتر می شویم این دو نظریه بیشتر به هم گره میخورند. اما معاصر شدن اندیشهی مارکس با دور شدن این دو نظریه از هم همراه است. امروزه سرنوشت ماتریالیسم به دست دانش سپرده شدهاست و دیگر در اختصاص نظریهی مارکسیستی نیست. [و این دستآورد بزرگ دیگری برای اندیشههای مارکس، در کنار دست آورد اصلی اوست که به انسان آموخت که سرمایه داری اگر به حال خود گذاشته شود، هم طبیعت انسان و هم طبیعت پیرامون او را تخریب خواهد کرد.] دانشآموزانی که از موزهی نئاندرتال (که در فاصلهی پانزده کیلومتری شهرهای دوسلدورف و وپرتال قرار دارد) دیدار میکنند، تاریخ علمی تکامل را میآموزند بدون این که هیچ گرایشی به سیاست داشته باشند. برعکس در آنجا که بزورِ سیاست قرار بود این اندیشه پا بگیرد، یعنی در سوسیالیسم واقعاٌ موجود، ارتودوکسیسم و خرافه نیرو گرفت.
ماتریالیسم سیاسی یک ترکیب ساختگی است. همین ترکیب ساختگی بود که در اندیشهی چپ نظریهی سیاسی و نظریهی فلسفی را چنان به هم گره زد که تحولات زمان نیز نتوانست گره ی آن را باز کند. با این برداشت از مارکسیسم، به شیوهی مبارزهای روی آورده شد که بنام مردم بود ولی جدائی از مردم را دروید. پس ابزاری شد برای عناد به خود، یا خود ستیزیِ مازوخیستی. این را پیش از این هم گفتهام که با شمشیر آختهی ژرژ پولیتسر علیه خدا، نمی توان شعار جبهه ی متحد خلق داد(1). با سیاسی شدن نفی خدا در حوزههای حزبی، سیاسی شدن مفهوم خدا تدارک دیده شد. ماتریالیسم سیاسی، اسلام سیاسی را آفرید یا دستکم آن را تقویت کرد.
در حوزهی سیاست و کنش سیاسی پیروی از یک نظریهی کامل و جامع فلسفی با آزادیخواهی در تعارض می افتد. امروز، در عصر پس از ایدئولوژی، پدر و مادر مسئول و دانائی که به متافیزیک باور ندارند، نفی خدا را از پیش به فرزندان خود نمیآموزند، این کار از نظر روششناختی تفاوتی با اثبات پیشینی خدا در خانواده ندارد. چرا که هردو تلقینی و دستوری (نورماتیو) اند.
با حذف عامل زمان از اندیشه های مارکس، مارکسیسم به سگالشی دینی که شیفته ی عدالت و دشمن سرمایه داری است فروکاهیده می شود. دستگاه فکری اگر همیشه و در هر مکان و هر لحظه همراه انسان باشد با آزاداندیشی فاصله می گیرد. دستگاه فکری و فلسفی برخلاف دستگاه های مذهبی و حقوقی در هیچ موردی لازم الاتباع نیست. پیش از هر اظهار نظر آزاد، آدم در واقع درِ دستگاه را باز می کند، از آن بیرون می آید و با حال و هوای جدیدی به آن باز می گردد. تنها بدین گونه است که مشکل مارکسیسم را با مذهب می توان حل کرد. سوسیالیسم باید بجای هویت دادن به سوسیالیست ها تبلور فرهیختگی و دانائیِ آنان باشد.
و اما دولت کارگری! بر اساس تجربهی تاریخی دولت کارگری محصول انقلاب سوسیالیستی است و از آنجا که باید سلطهی یک طبقه را بر طبقات دیگر برقرار سازد، با دموکراسی و بسی بیش از آن با حقوق بشر ناهمساز است. شاید به امید گریز از این تناقض بود که دستگاه تئوری ساز حزب در اتحاد شوروی تئوری دولت تمام خلقی را ساخت.
انقلاب سوسیالیستی که باید دولت کارگری را بوجود آورد یا در جامعهی پیش سرمایهداری رخ میدهد که باید سرمایهداری و به تبع آن لیبرالیسم را دور بزند؛ یا باید دموکراسی موجود در جوامع سرمایهداری را از میان بردارد پس در هر حال ناچار دموکراسی را نفی می کند. مخالفت با لیبرالیسم و دفاع نیم بند – نه با همهی دل- از حقوق بشر و گرایش به اتحاد با نیروهای ارتجاعی عدالتخواه از این واقعیت برمیخیزد. به همین سبب بود که ایدهی انقلاب سوسیالیستی نتوانست - و نمیتواند- گرایش به لیبرالیسم و آزادیخواهی را در نیروهای مذهبی در ایران رشد دهد. دولت کارگری و دولت آتهئیستی و انقلاب سوسیالیستی اجزاء یک مثلث اند و یک ترکیب ارگانیک را بوجود می آورند که با دموکراسی و حقوق بشر در کل آن تعارض دارد. و نمی توان یکی از سه ضلع را برداشت و دوتای دیگر را حفظ کرد.
با این همه همیشه میتوان برای پیوند دادن سوسیالیسم با دموکراسی مبارزه کرد. ولی ابزار این مبارزه، فرهنگ متحول دموکراتیک است نه مفهوم ها و ترکیبهای ثابت ایدئولوژیک، مانند تثلیثِ دولت کارگری، انقلاب سوسیالیستی و دولت آتئیستی.
برای نمونه، در میان سوسیال دموکراتها و نیز در فضای عمومی اتحاد چپ آلمان این اصطلاح ها دیگر کاربرد ندارند، بلکه سخن از سوسیالیسم دموکراتیک میرود که بدون انقلاب سوسیالیستی و دولت پرولتاریائی و کارگری، (با تحول، و نه با انقلاب) باید تکوین پیدا کند. یکی از اعضا اتحاد چپ آلمان که بنمایندگی مجلس ایالتی انتخاب شده بود، چندی پیش در مصاحبه ای از اعتقاد اش به انقلاب سوسیالیستی و دولت کارگری سخن گفت. او در پاسخ به سوال خبرنگار که میخواست بداند ابزار حفاظت از انقلاب سوسیالیستی چه خواهد بود، از باورش به ضرورت سازمان امنیتی نظیر اشتازی آلمان شرقی، برای حفظ انقلاب سوسیالیستی از توطئه و خیانت، پرده برداشت. در عکس العمل به این مصاحبه اتحاد چپ های آلمان ضمن رد نظر او از این نماینده خواست که یا خود را با خطوط حزبی تطبیق دهد و یا نمایندگی پارلمانی خود را واگذار کند.
دولتی که خود را کارگری می داند اگر به حکم انتخابات بر سر کار بیاید و به حکم انتخابات کنار برود، در روند تبعیت از انتخابات آزاد از این پیله بیرون می رود و پی می برد آنچه که مردم به او تفویض کرده اند اقتدار ملی است، پس دیگر یک دولت کارگری نیست بلکه دولتی سوسیال دموکراتیک است. یک "دولت کارگری" هرگز در بازی انتخابات برنده نمیشود زیرا طبقهی متوسط را به ثمن بخس به احزاب بورژوائی وا میگذارد و حمایت آزاداندیشان غیر مسلکی را نیز از دست میدهد.
کم بها دادن به تحول متافیزیکی یا لیبرالیزه شدن دین مشکل حل ناشدنی اندیشه ای است که به دولت آتئیستیِ طبقه ی کارگر باور دارد. برخی از چپ ها هنوز هم جرات نمی کنند پوسته ی دولت آتئیستی را بشکافند تا در ژرفای آن دولت ایدئولوژیکی را ببیند. شاید هم آن را می بینند اما دولت ایدئولوژیک را تنها برای حاکمیت مذهبی است که مجاز نمی دانند، برای خود آن را مشروع می شمرند. با این نگرش انحصار طلبانه نمی توان با انحصار طلبی حاکمیت مبارزه کرد.
پذیرش یک دین عرفی شده به عنوان نیاز روحی مردم شرط ضروری رسیدن به دموکراسی است. تضاد با دین محصول عبور نکردن از متافیزیک است. چرا که مردم در واقعیت تاریخی شان بدون دین قابل تصور نیستند. بشر پسامتافیزیکی گرچه خود نیازی به دین ندارد، ولی نیاز مردم به دین را درک میکند. دوران ما دوران پست متافیزیکی است. هرچند بسیاری از مردم جهان هنوز در دوران متافیزیک بسر میبرند اما در حوزههای دانش و اندیشه و هنر و فلسفه یک افق پست-متافیزیکی به روی بشر امروز گشوده شده است. درست است که آخرین آمارها نشان میدهد نود در صد مردم آمریکا خود را هنوز مذهبی میدانند ولی در چارچوب یک متافیزیک خصوصی در عمل به گشوده شدن افق پست- متافیزیکی کمک میکنند.
انسان پست متافیزیک مخالف مذهب و خدا نیست بلکه از متافیزیک گذر کرده است و بنابراین به مذهب مفهومی کاربردی می دهد. فرهنگ پسا مذهبی با مذهب رابطهی بیطرفانه میگیرد و آتهئیسم را با دوران ما ناهمزمان می کند. همین جا بگویم که ضدیت با مارکسیسم از سوی کسانی که پیشتر مارکسیست بودهاند نیز بر زمینهی فرهنگی تضاد آتهئیسم با مذهب عمل میکند.
خدا را باید بصورت یک ذات تعریف ناشدنی دید. خدا اگر تعریف شود از ذات بودن خارج میشود و مشکل میآفریند. نفی خدا نوعی تعریف خداست. خدا مادام که ذات است جوهری بسیط است و کاری به کار جامعهی مدنی ندارد. نفی او که تعریف اوست به بیداری ذات میانجامد و دخالت او را در جامعهی مدنی برمیانگیزد. این یعنی ورود واژه به قلمرو سکوت؛ یعنی جائی که به تعبیر ویتگن اشتاین نمیتوان سخن گفت. این یعنی برهم زدن قواعد رفتاری در بازی متافیزیک؛ قواعدی که رعایت آنها لازمهی تحول عرفی است.(2)
متافیزیک یکی از خصوصیترین امور زندگی فردی است، و از این رو آزادی در متافیزیک بنیان آزادیهای فردی است. دید و برخورد آتهئیسم سیاسی با این آزادی در مغایرت میافتد.
مخالفت نکردن با مذهبِ مردم البته با تظاهر به مذهب و ادا و اطوار هائی، مثلا براساس تصمیم کمیتهی مرکزی، بسیار متفاوت است. تلاوت قران در برخی جلسههای حزب کمونیست سودان دردوران جعفر نمیری و یا نماز خواندن نجیب در افغانستان، که با تحول درونی و فرهنگی همراه نیست، از دایرهی اخلاق ایدئولوژیکی بیرون نمیرود. رابطه با مذهب باید شفاف باشد و با تحول درونی در اندیشهی چپ پیوند داشته باشد. تجربه ی سوسیال دموکراسی در رابطه با مذهب تجربهای موفق بودهاست که میتوان از آن آموخت.
پاسخ به سوال چهارم
تحول تاریخی در اندیشهی متافیزیکی و مذهبی از چالش میان شرع و عرف میگذرد. این چالش خودجوش و خود به خودی است و پیآمداش نشستن حقوق بجای فقه و دولت مدرن بجای تشکلهای مذهبی است. مردم در رویاروئی با مشکلات زندگی همواره باور متافیزیکی و مذهبی خود را از فیلتر عقل سلیم می گذرانند و بدینسان از مذهب بهرههای عملی می گیرند و آن را عرفی و دموکراتیزه میکنند. بدیهی است اقتدارهای مذهبی هم می کوشند با تشریعِ قواعد آمرانه و پیشینی کارکرد عقل سلیم را محدود کنند.
روشنفکران چپ غالبا نقش دموکراتیک مذهب عرفی یعنی نقش مثبت یک مذهب لیبرالی شده را درک نکردهاند. چپ با حرکت بسوی گونهای دیگر از شریعت گرائی از درک نقش دموکراتیک و مثبت عرف در جامعه ناتوان شد. در حالی که عرف با استفاده از عقل عملی توانست از دایرهی تنگ آمریت شرعی فرا رود. با گسترش فرهنگ عرفی، بشر بتدریج گونهای مشروعیت عرفی در برابر مشروعیت شرعی بوجود میآورد. چه بسیار ممنوعیت هائی که به یاری عرف مشروعیت یافتند. دین از این راه خود را عرفی میکند.
در انگلیس از چند قرن پیش به ازدواج عرفی یعنی ازدواجی که تنها شرط اعتبار آن توافق دو طرف به ازدواج بود زیر نام ازدواج کامنلائی common-law Marriage مشروعیت می بخشیدند. بعدها با تحول بیشتر عرف شرط توافق بر سر واژه ی ازدواج نیز منتفی شد و شکل های متنوع تری از توافق میان زوج ها مشروعیت عرفی پیدا کردند. مسیحیت چون این تحول عرفی را در عمل پذیرفت مدرن شد. مذهب اگر با تحول عرف هماهنگ شود همچون نیازی متافیزیکی و خصوصی به حضور خود در پشت صحنه های زندگی ادامه خواهد داد.
در ایران نیز باید ایدئولوژی های چپ و مذهبی از هماهنگی مسیحیت با تحول عرفی درس بیاموزند. دموکراسی در جائی که عرف ضعیف باشد پا نمی گیرد. هنگامی دموکراسی پا میگیرد که خوانش عرفی از مذهب گسترش یافته باشد.
زنده یاد دکتر مصطفی رحیمی حدود چهار دهه ی پیش در نوشتاری در مجله جهان نو بنام" انتگراسیون" شرح داده بود که چگونه قدرت ها به هنگام ضرورت، جریان های فکری معتبر را " انتگره"، یعنی خودی، می کنند. می توان گفت کسانی که میگویند در غزل های حافظ منظور از شراب، شراب بهشتی است و نه شراب واقعی، با این کار حافظ را انتگره می کنند. همچنین می توان گفت که این حافظ است که اسلام را انتگره می کند. حافظ هنگامی که میگوید «ره تقوا» را شبها با «دف و چنگ» پیموده است، به تقوا معنای عرفی می دهد و ادبیات را مرجعی برای صدور مشروعیت می کند. این مشروعیتِ عرفی است که پایه ی مشروعیت حقوقی و دموکراتیک می شود.
پس برای این که مذهب عرفی بشود باید جنبه ی متافیزیکی آن از جنبه ی تشریعی آن جدا شود. درست همانگونه که مارکسیسم بعنوان یک نظریه ی سیاسی باید از آتئیسم سیاسی جدا شود.
پاسخ سوال پنجم
اسلام در مجموع نسبت به ادیان دیگر نامنعطف تر است ولی باید این را شکافت. علت نامنعطف تر بودن اسلام مثلا نسبت به مسیحیت را باید در این حقیقت جست که اسلام تاکنون دست بالا دین جامعه ی پیش سرمایه داری بوده است. مسیحیت نیز زمانی که چنین موقعیتی داشت سخت نامعطف بود. تحول اجتماعی و فورماسیونی بود که مسیحیت را منعطف و مدرن کرد. مسیحیت البته این توانائی را داشت که با تحول عرفی در جامعه ی مدنی سازش کند. تفاوت های فرهنگی در این میان نقش خود را بازی می کنند. هنرهای مجسمه سازی، موسیقی و نقاشی که تبلور حیات معنوی بشر در طول قرن ها بود، در اسلام مجاز نبوده اند در حالی که مسیحیت حتا مشوق آن ها بود. به این تفاوت ها باز هم خواهم پرداخت.
با این همه پیش از انقلاب، اسلام محافظه کاران، که تقریبا تمامی مراجع مذهبی را در بر می گرفت، چون به دخالت در سیاست باور نداشت و سرمایه داری را مغایر اسلام نمی دانست، در عمل، مانعی در راه لیبرالیسم سیاسی نمی شد. اسلام آیت الله بروجردی و آیت الله شریعتمداری و بسیاری مراجع دیگر مخالف سوسیالیسم بود و با نظم سرمایه داری کنار می آمد و جالب این که سوسیالیست ها و چپ ها از این اسلام که با اسلام عرفی سازش داشت بیشتر می توانستند سود ببردند تا از اسلام سیاسی که سخت با اتوپیای سیاسی در هم آمیخته بود. مخالفت محافظه کاران با ایده ی سوسیالیسم که در طبیعت نظام فکری محافظه کار است نیز همبافت سازش آنان با اسلام عرفی بود. وگرنه اسلام آنان نیز همین اسلام سیاسی می شد که به بهای یک اتوپیای پوچ و پست، توسعه ی عرف و لیبرالیسم را قربانی کرد و آنگاه همراه شعار مرگ بر آمریکا چند هزار زندانی عقیده ئی و سیاسی را مظلوم و دست بسته به کام مرگ فرستاد.
اما اصلاح طلبان و بنیاد گرایان با ایده ی عدالت خواهی سوسیالیسم مخالف نیستند، برعکس با سرمایه داری که لیبرالیسم سیاسی نماد آن است، مشکل دارند: بنیاد گرایان به دلیل مخالفت آشتی ناپذیر با لیبرالیسم سیاسی دشمن رشد طبیعی و تاریخی سرمایه داری در ایران اند. اصلاح گران اما متوجه نیستند که تحول عرفی و مدنی با تحول بورژوائی همگام است. آن ها اگر به روشنی به ضرورت رشد لیبرالی در جامعه ی ایران پی ببرند با سوسیالیسم مذهبی که در راه این رشد ایستاده است، وداع می گویند. اما آنان به حفظ نظام خود را متعهد می دانند و همین امر نقش اجتماعی شان را نسبت به محافظه کاران عقب تر می برد. محافظه کارانی که اتهام شان طرفداری از سرمایه داری لیبرالی است و در برابر جمهوری اسلامی آلترناتیو مشخص دارند.
پس خطر برای سوسیالیست های مارکسیست نه از جانب اسلام عرفیِ مخالف سوسیالیسمِ محافظه کاران بلکه از جانب اسلام غیر عرفی می آید که به سوسیالیسم مذهبی، وحدت گرائی و عدالت جوئی اتوپیائی آمیخته است. آمیزش سوسیالیسم و اتوپیِ عدالت، اسلام را از نظر سیاسی و فرهنگی وحدت گرا و نامنعطف می کند در حالی که محافظه کارانِ طرفدار سرمایه داری، لیبرالیسم را در عمل می پذیرند و اسلام منعطف تری را نمایندگی می کنند.
تنها جامعه ی لیبرال است که بکمک پلورالیته اش وحدت گرائی اندیشه ی مذهبی را از بین می برد. و جالب این که با از بین رفتن وحدت گرائی در اندیشه ی مذهبی، سنت سوسیالیستی در آن نیز به پایان می رسد.

پاسخ سوال ششم
در اروپا رفورم مذهبی (رفورماسیون) بر قرنها تلاش و تنش فکری مبتنی بود که در همه ی عرصه ها ی علمی و فرهنگی و فلسفی، هماهنگ با هم، جریان داشت. بنیادهای نو اندیشی و واکنش به تاریک اندیشی مذهبی تنها در یک گوشه مثلا در دانش یا هنر متمرکز نبود. کشف قوانین جدید در فیزیک، با نظر های نومینالیستی در فلسفه، که اصالت و اولویت مفهوم بر ماده را به گونه ای تکان دهنده زیر سوال قرار می داد، تقویت شد. گسترش این تلاش و تنش در موسیقی، نقاشی و مجسمه سازی، هارمونی نواندیشی را کامل کرد. در حالی که در جامعه ی اسلامی و در ایرانِ خودمان واکنش به تاریک اندیشی تنها در شعر متمرکز بود. شعر مانند نقاشی و مجسمه سازی مادی و عینی نیست و بنابراین نفوذ آن کندتر است. همین تمرکز واکنش در شعر، خود بازتاب فرهنگ وحدت گرا و نامتنوع است. از این گذشته جنبش های واکنش به تاریک اندیشی مذهبی، پشت تاریخ میسحیت، آنتیک را داشتند که می توانستند به آن تکیه کنند. آنتیک برای نو اندیشان یک پیشنه ی روشن و قابل لمس از پلورالیته و تنوع بود. شباهت چهره ی مریم به ونوس در کار برخی نقاشان رنسانس آمیزش حس مذهبی را با خاطره ی آنتیک به تصویر می کشد و نشان می دهد نگاه تک بنی در اندیشه ی مسیحی دگرگون شده است. هنرمندان رنسانس با مراجعه به ذخیره ی فرهنگی اسطوره و هنر آنتیک، به تولد دوباره ی جسم(3) و طرح مجدد شک و گرایش به فردیت در هنر و فکر مسیحی دامن زدند.
تاریخ جوامع اسلامی از سابقه ای پلورالیته ای مطلقا تهی است. سپاه اسلام، ایرانی را تصرف کرد که در بحرانی معنوی قرار داشت. و تکصدائی، جامعه را به یاس و خاموشی فروکشیده بود. در چنین وانفسائی اسلام موقعیتی تهاجمی داشت در حالی که مسیحیت در برابر دموکراسی آنتیک موقعیت دفاعی داشت. پس هم آن هارمونی و هم این پیش زمینه ی آنتیک، مسیحیت را به عقب نشینی واداشتند. مسیحیت برای مدرن شدن این عقب نشینی را پذیرفت. اسلام ولی عقب نشینی را نیاموخت. در جامعه ی پیش سرمایه داری نه تنها اسلام، که ایدئولوژی های دیگر نیز کامل و بی نقص اند. پذیرش عقب نشینی هر اعتقادی را منعطف می کند. این انعطاف در زمانی کامل می شود که جامعه با موقعیت پیش سرمایه داری وداع بگوید. درست است که مسیحیت هم در موقعیت پیش سرمایه داری بر نقص ناپذیری خود پا می فشرد، ولی هارمونی مبارزه علیه تاریک اندیشی، حرکت جامعه ی اروپائی را در گذر از مرحله ی پیش سرمایه داری تسریع کرد. امروز در جامعه ی اسلامی این وظیفه به عهده ی هنر ،ادبیات و جنبش روشنگری است (جنبش روشنگر هنگامی در دستور روز قرار می گیرد که وظایف رفورم مذهبی به پایان رسیده باشد) ولی برخورد مثبت با گرایش های سوسیالیستی و اشتراکیِ جنبش مذهبی اجرای این نقش تاریخی را ناممکن می کند.


پاسخ سوال هفتم
در جامعه ای که روابط بین المللی در چارچوب دیپلماسی مدرن ( غیر ایدئولوژیک) جا افتاده باشد، رابطه ی میان احزاب نیز از همین قاعده پیروی می کند. روابط ملی و بین المللی بافت فرهنگی مشترکی دارند. در هر دو مورد روابط متقابل باید از اعتقاد و ایدئولوژی اطراف رابطه مستقل باشد. البته این نیز واقعیت دارد که تا هنگامی که نیروهای سیاسی در مرحله ی پیش سرمایه داری به سر می برند، برقراری رابطه مستقل از ایدئولوژی بسیار دشوار است؛ با این همه در این راه می توان از آگاهی تئوریک یاری گرفت.

پاسخ سوال هشتم
هم آری و هم نه.
دین مدرن شده در سیاست هم دخالت می کند اما به سیاست همچون ابزاری برای رسیدن به قدرت سیاسی نگاه نمی کند. به این گونه که تشکل های مذهبی وظایف خود را در زمینه ی تخصصشان –مذهب - انجام می دهند و عمل سیاسی بر عهده ی احزاب سیاسی خواهد که بدیهی است می توانند حامل نگرش مذهبی و یا زیر تاثیر ایده آل های مذهبی باشند.
جامعه ی دموکراتیک با این تفکیک، معنویت دین را تامین می کند. اخلاقی که به این تفکیک الهام می بخشد بر این نظر است که مذهب اگر دلمشغول قدرت سیاسی باشد، معنویت خود را قربانی می کند. مذهب نمی تواند از طریق مراجع دینی در سیاست دخالت سازمانی داشته باشد. بدیهی است مشارکت در امور عمومی، و از جمله سیاست، حق هرکس و هر مقامی، چه مذهبی و چه غیر مذهبی، است.
احزاب سیاسی که نگرش مذهبی دارند – و نمی توان آن ها را احزاب مذهبی نامید- به زبان مذهبی سخن نمی گویند. زبان سیاسی و حتا فرهنگ سیاسی این احزاب با احزاب کاملا غیر مذهبی تفاوتی ندارد.
این با سکولار شدن جامعه چونان یک کل قابل دسترسی نیست، بلکه پی آمد سکولار شدن احزاب، هرکدام به تنهائی است - چه غیر مذهبی و چه چپ و چه مذهبی.
حزب مذهبی با قانون اساسی جامعه ی سکولار، که حوزه های عمومی و خصوصی را از یکدیگر تفکیک می کند، نا هماهنگ است. احزاب سیاسیِ دموکرات مسیحیِ اروپا نیز مانند دیگر احزاب سیاسی با شکل گیری حزب مذهبی مخالف اند. این احزاب با دقیق کردن رابطه ی مذهب با قدرت، خدمت شایسته ای به توسعه ی دموکراسی کرده اند.

پاسخ سوال نهم
این نهادها را به خاطر برچسب مذهبی آشکاری که دارند مشکل بتوان نهاد مدنی نامید. شاید واقع بینانه تر آن باشد که آن ها را نهادهای مذهبی- مدنی بنامیم. برای اظهار نظر در باره ی آن ها باید اولا میزان استقلال آن ها را از حاکمیت دانست و ثانیا دید تا چه میزان آمادگی برای تحول عرفی دارند. به نظرم یک خط کلیِ راهنما که شیوه ی برخورد با این نهادها را تعیین کند به گرفتن مواضع اصولی منجر نمی شود. متد برخورد با این نهادها باید کاملا دینامیک باشد. امکان استفاده از آزادی عقیده های گوناگون در جامعه، قضاوت و داوری درباره ی این نهادها رامی تواند تغییر دهد. در موقعیت ایستای موجود تنها با توجه به عملکرد اجتماعی این نهاد ها نمی توان آن ها را مورد داوری قاطع قرار داد. این امکان را هم نباید منتفی دانست که حمایت دنباله روانه ی برخی از نیروهای چپ و ملی می تواند این نهادها را به حلقه ی میانیِ رابطه ی آنان با حاکمیت اسلامی تبدیل کند

پاسخ سوال دهم
الهیات رهائی بخش در جوامع اسلامی هست و زمینه ی گسترده ای هم دارد ولی این به معنای آن نیست که نقش مثبتی در گسترش آزادی در جامعه داشته باشد. هدف این الهیات نه حرکت در جهت پلورالیته، که حرکت بسوی عدالتِ کلی است. رهائی بخشیِ سوسیالیستی در گرایش های مذهبی جامعه ی پیش سرمایه داری برای چپ ها مانند آوای مسحور کننده ی سیرن ها(4) جذاب و خطر آفرین است. برای مقاومت در برابر این جاذبه ی مسحور کننده، چپ ها نیز مانند اولیس به آگاهی نیاز دارند. یعنی باید به فرهنگ پیشرفته تری مجهز بشوند. توانائی اولیس در این بود که ناتوانی خود را در برابر این جاذبه ی سحر کننده شناخت. پس خود را با طناب ( یا به گفته ی نیچه با طناب فرهنگ) به دکل کشتی بست تا بر ناتوانی اش چیره شود. سوسیالیست ها باید بدانند که ملاک پیشرفته بودن نیروی مذهبی باور به آزادی و پلورالیته است، نه سوسیالیسم. چراکه پلورالیسم عرفی به چپ ها آینده ی اطمینان بخشی تری می دهد در حالی که سوسیالیسم دینی آینده را برای آنان مبهم و نامطمئن می کند.
ساونارولا(5) واعظ دومینیکان در آستانه ی رنسانس، مخالف ثروتمندان و روحانیت بود. حتا او را با هانس بوهم واعظ، که تزهای انقلاب اجتماعی اش معروف است مقایسه کرده اند. این گونه گرایش های عدالت خواهانه، او را محبوب روشنفکران و هنرمندان زمانه اش کرد. اما همین واعظ عدالت خواه بسیاری از آثار هنری غیر مذهبی را که ثروت و تجمل به حساب می آورد به همراه کتاب های غیر مذهبی در کنار جواهرات زینتی و ثروت های مردم، در میدان شهر فلورانس به کام آتش کشید. تجربه هائی تلخ از این دست نشان می دهند که باور به سوسیالیسم بدون فرهنگ پیش رفته معلوم نیست پی آمد آزادیخواهانه داشته باشد.
از نظر عقلی نیز باور به سوسیالیسم با باور به آزادی باز و گشوده می شود. اعتقاد مذهبی که باید همین تجربه را با آزادی از سر بگذراند تا گشوده شود، با افزودن اعتقادی دیگر به خود فاصله یخود را با آزادی پیچیده تر می کند. راه مطمئن تر تحول اجتماعی این است که مذهب و سوسیالیسم بجای مخلوط شدن با یکدیگر هرکدام جداگانه و بلا واسطه با آزادی پیوند برقرار کنند. این راه تکامل دموکراتیک است که در تاریخ تمدن تجربه شده است.
پاسخ سوال یازدهم و دوازدهم
واژه ی بنیادگرائی را مردم ایران با انقلاب اسلامی تجربه کردند. این واژه، فاشیسم دینی را به ذهن بسیاری متبادر می کند که جنبشی است که ظاهر و باطن اش یکسان است، جامه ای بر تن ندارد. اندام عریانی است که از درون تهی است. شکل محض است. اسلام ناب است و موصوف را قربانی صفتی می کند که به آن می دهد. بی ذات و بی معنا است، نام عریان است. پیش از قدرت، ایدئولوژی محض است و پس از آن، قدرتِ محض؛ یعنی به هر حال محض است. گرچه از ذات مطلقا بدور است ولی ذاتِ افراط و جوهر دشمنی است. عاشق تظاهر به دشمنی با فساد است چون بدون فساد دود می شود و به بخارهای مسموم در آسمان می پیوندد که با باران به زمین می ریزد و زمین را گند بر می دارد. قدرت عریان است که دشمن عریانی است و تبلور پوشیدگی و ابهام است. نفی پیچیدگی است یعنی مخالف فرهنگ است. با همه ی عبا و ردایش به عریانی تمام در گوشه ی راست تابلوی بهتان verleumdung اثر ساندرا بوتیچلی می نشیند، دور از ونوس پاکیزه اندام که تجسم حقیقت بی پوشش است و در گوشه ی چپ تابلو به آسمان چشم دوخته است.(6) نام سیاسی اش فوندامنتالیسم است، فرهنگ و فلسفه اما المنتاریسم می خواندش چرا که از پست و پائین می آید. از توپخانه ی مرگ بر آمریکایش نفرت و نیستی را نثار ملک و ملتی در آنسوی جهان می کند در همان حالی که اخگرهای سوزانش در بارتلمی اوین درخت هائی را که غرق شکوفه های صورتی اند به آتش می کشد. پشت شعارهای رادیکال و آتشین اش چهره ای شبح آلود سربر می آورد که چون طرف منفعل تملق مطلق مردم بر افروخته شده است، مخالفین اش را قربانی فعل مطلق نفرت خود می کند.
اما نیروهای چپ با مذهب برخوردی فاجعه آمیز داشتند. چیزی مانند برخورد یک مذهب با مذهب دیگر. دوقطبی شدن فرهنگ سیاسی دو پایه داشت: اندیشه ی مذهبی رادیکال و تفکر اولترا ماتریالیستی. شاید هم این طبیعی بود. چراکه در متن فرهنگی می نشست که نبرد شیطان و خدا همواره در دستور روز آن است. تمرکز ایدئولوژیک بر نفی مذهب، ایدئولوژی مذهبی را تقویت کرد. نبرد میان آته ئیسم و مذهب در جامعه ی پیش سرمایه داری بخاطر رشد ناکافی قشربندیِ طبقاتی و نبود تنوع اجتماعی، کلیشه است؛ تضاد میان دو شکل یا دونام و وحدت میان دو صفت است؛ یعنی میان اثبات مطلق و نفی مطلق. جنگ هنگامی دشمنانه تر است که بر زمینه ای از وحدت، مانند اشتراک در متدولوژی برخورد، میان دو طرف در می گیرد. در میان چکاچاک شمشیرهای آخته، شعار جبهه متحد خلق از بازی در میدان سیاست یک کمدیِ تراژیک ساخت. جنبه ی دراماتیک بازی هنگامی اوج گرفت که بنیادگرایان، دموکرات های انقلابی خوانده شدند. و با ساده اندیشی تصور شد که حمایت مطلق سیاسی، تضاد مطلق ایدئولوژیک را می پوشاند. ساده اندیشی یا فورمالیسم سیاسی این حقیقت ساده را نادیده گذاشت که با آته ئیسم متحزب، مبارزه ی سیاسی حتا در جامعه ی مدرن بی آینده است. (بدیهی است آزادی آتئیسم چونان یک نظر که باید حرمت آن را نگاه داشت، مسئله ی دیگری است. جائی که آتئیسم آزاد نباشد نمیتوان از وجود آزادی سخن گفت.)
اکنون تغییراتی در سناریو پیش آمده است: بجای حمایت از بنیاد گرایان، از رفورم گران مذهبی حمایت می شود. اما این جابجائی، تغییری در اصل قضیه ایجاد نمی کند. آته ئیسم سیاسی چون استخوانی لای زخم باقی مانده است. با سکوت و تقیه نمی توان از گذشته گذشت. زیر حاکمیت رفورم گران مذهبی هم آنچه که بر حزب توده گذشت می تواند بر حامیان رفورم نیز بگذرد. خطر تنها از سوی بنیاد گرائی تهدید نمی کند.
تراژدی تکرار می شود زیرا سهش ها و عواطف سیاسی به رویدادها شکل می دهند، نه درس آموزی از واقعیت.
سازمان امنیت دولت رفورم، یا دستگاهی مشابه آن نیز می تواند مستقل از روابط رسمی آن عمل کند و دولت رفورم مذهبی می تواند هوشمندانه از واقعیت پراکندگی قدرت، چونان بهانه ای مطلوب برای دفع غیر خودی ها سود بجوید. حمایت یا نفی مطلق سیاسی از این یا آن جناح حاکمیت گرهی از مشکل چپ نمی گشاید.
22 مارس 2008
1- گذر از خیال
2- این را در نوشته "ایران و ذات" گشودهام.
3- در باره ی نقش توجه به جسم در تحول متافیزیکی، پیش از این در نوشته ای بنام "ارزش جسم" سخن گفته ام.
4 - sirenen
5 - Savonarola
6- تابلوی بهتان اثر بوتیچلی بنظر بسیاری از هنر شناسان دارای پیامی سیاسی است که نقاش آن را با کسی درمیان نگذاشته است. برای ما ایرانیان ولی پیام سیاسی تابلو روشن است: " بهتان" با بیرحمی و خونسردی چنگ درموهای جوانِ عریانِ بی گناهی افکنده و او را بسوی شاه-قاضی می کشاند و در همین حال دو خدمتکارش- "توطعه" و "دروغ"- او را می آرایند. " نادانی" و "سوء ظن" نیز به هیات دو مشاور در کنار شاه-قاضی ایستاده اند. در سوی دیگر تابلو، ونوس که نماد "حقیقت عریان"، و نیز "زیبائی عریان" است، به گونه ای تابناک در برابر نگاه عجوزه سیاه پوشی که نماد پشیمانی است، ایستاده است.
*