فصل سوم
Mon 15 07 2013
جهان آزاد
این راه،
بن بست نیست
اما به هیچ مقصد روشن هم،
هرگز نمی رسد.
آسیمه سار
از شاهراه تاج گذشتیم،
سرخوش،
اما
میدان سرخ بهمن: کشتارگاه*
در انتظار ما،
خمیازه می کشید.
*
ما هرچه می رویم
ماهرچه میدویم ،
به جایی نمی رسیم
و روزگار،
این ُمشت بازِچالاک
با ضربه های کارا، مارا
هرلحظه می نوازد و می افکند به خاک
ما باز،
چون کیسه های مشت زنی، آسان
سوی قرارگاه نخستین خویش،
باز می گردیم
تا داستان، دوباره شود آغاز.
*
ما روزوشب
مانند اسب لاغر عصاری
با چشمهای بسته
خسته،
غمگین و دلشکسته،
گِـرد خویش می گردیم
و نیزگِـرد محور تاریخ
*
صد سا لِ آزگار،
میدان بی بهار بهارستان،
و کوچه های خاکی تبریز را
دور زدیم
اما هنوز، همانجا که بوده ایم
یا اندکی عقب تر از آن، ایستاده ایم
و کوله بار تجربه هامان را
بر باد داده ایم.
تاریخِ تلخِ ما
تنها دو فصل دارد:
فصلِ عتیقِ در جا زدن،
و فصلِ دور خود چرخیدن
هیهات، فصل سوم!
_______________________
بعد از انقلاب میدان کشتارگاه را میدان بهمن نامیدند*