عصر نو
www.asre-nou.net

نوبرت بولتز

رونق دکه ی دین

ترجمه: مهدی استعدادی شاد
Wed 10 09 2008

کسی که برای یورگن هابرماس همچون منقدی روشنگر و مدیر پروژهی مدرنیته حرمت قائل است، شاید دچار شگفتی شود. آن هم وقتی دریابد که توافقات وی با کاردینال راتسینگر (2) بسیار است. آیا گفتگوی جذابی که این دو اخیراٌ در مونیخ داشتند، نمایانگر چرخش این نظریه پرداز انتقادی به سمت دین نیست؟
اما کسی که آثار هابرماس را به طور اساسی قرائت کرده باشد، خیلی سریع با این نکته مواجه می شود. این که آخرین نمایندهی بزرگ مکتب فرانکفورت (3) موضع عوض نکرده، بلکه در واقع دست خود را رو کرده است.
در کلیت جاذبهی نظریهی انتفادی برای روشنفکران چپ گرا، همواره عناصری از یک تئولوژی (یزدان شناسی) پوشیده وجود داشته است. والتر بنیامین در سال های دهه ی سی قرن بیستم این عناصر پنهانی و رازآمیز را درتصویری چشمگیر آشکار و علنی کرده است: یزدان شناسی در مدنیته آن کوتولهی کریهی است که اجازه ی آفتابی شدن ندارد. برای همین بهترین مخفیگاهش، قایم شدن پشت مارکسیسم بوده است. آدورنو سپس این قایم باشک بازی را زیر مفهوم "دین وارونه" معنا کرده است. این نکته به زبان صریح بدین معنا است: تمامی آن چه جوانان و روشنفکران را زیر عناوینی چون نئومارکسیسم، مکتب فرانکفورت و نظریه ی انتقادی شیفته می ساخت، یزدان شناسی با لباس مبدل بود که در جلد نقد اجتماعی و زیبایی شناسی ظاهر می شده است. مکتب فرانکفورت به ما می آموخت به خدایی ایمان بیاوریم که وجود خارجی ندارد. این نکته، آن "بذر بارآور یزدان شناسانه" نظریهی انتقادی است. با این بذرپاشی گلهای زیبای یک بی خبری سیاسی از دنیا روییده اند که فضای سمینارهای والای دانشگاه را می آراستند. البته نزد آدورنو هنوز این نوع یزدان شناسی به صورت سلبی و گنوستیکی است: یعنی آن چه جهان را همچون "مناسباتی نابیناساز" تعریف می کند. مناسباتی که فقط وقتی قابل فهم هستند که "پرتو رستگاری" بر آن بتابد. البته هابرماس با این نوع منفی گرایی وداع کرده است. اما نه با آن پایه و اساسی که یزدان شناسی در نظریه ی انتقادی دارد.
به جای تمایل گنوستیکی (عرفانی) نفی جهان و بی ارزش خواندنش، برگردان و ترجمانی مدرن از یزدان شناسی عهد عتقیقی جایگزین شده است. منطبق با قانون اساسی آلمان که چیزی جز "دین وفاق عمومی" نیست.
این امر دیگر از زمان اثر اصلی هابرماس "نظریه ی عملکرد ارتباطی" به سال 1981 روشن است. جمله ی مربوطه اش نیز بر این سیاق است: "متعارف سازی زبانی امور مقدس". در همان جا به طور مشخص از این نکته سخن رفته که وفاق عمومی بایستی جانشین "اتوریته (اقتدار) امور مقدس" شود. یعنی به جای فرامین خدایی، امور معتبر اخلاقی بنشیند. ارتباطات را آن چنان بایستی سازمان داد که بتواند نیروی پیونددهنده مناسک و آئین سنتی را در اختیار بگیرد. این گونه است که به زعم هابرماس عملکرد ارتباطی کارکرد دین را به عهده می گیرد.
ما اما برای چه چیزی به دین نیاز داریم؟ پاسخ چنین است: زیرا دین گنجینه معناها است. هابرماس از این باور حرکت می کند که به رغم مدیریت پول و قدرت در جامعه، این دو عامل برای پیوند بخشیدن اجتماعی ناتوان هستند. "نوار اتحاد اجتماعی" را فقط دین می بافد. اما از آن جا که دین در دوران مدرنیته به شکل کوتولهی کریهی درآمده دیگر نمی توان سنت دینی را به طور بلاواسطه به خدمت گرفت. نتیجه این که این سنت را بایستی به شکل متعارف درآورد و آن را عرفی کرد. هابرماس نیز مثل آدورنو عرفی کردن دین را به صورت نجات آن تصور می کند. آن هم به صورت ترجمانش در زبانی مدرن تر. بر این منوال فلسفه بایستی با کار روی دین، معنای آن را نجات دهد. کاری که زمانی دین روی اساطیر انجام داد.
با این خواسته که فرآورده های دینی را عرفی و سکولار کنیم، این مدیر مدرنیته (هابرماس) غیر مدرن می شود. در حالی که خصوصیت جامعه ی مدرن در این است که نه تنها دین را عرفی نکند، بلکه آن را مجزا کند. به زبانی دیگر بگوییم: دین اجازه ماندن دارد آن طوری که هست. ولی بایستی قانع باشد که نظامی است در کنار نظام های دیگر. گر چه با این اصل، بنیادگرایان مذهبی مثل عرفی گرایان غیر مذهبی مشکل دارند.
ماکس وبر(4) علیه آن درک و دریافتی بود که عرفی کردن را همچون نجات محتوا و معناهای دینی قلمداد می کرد. این راه اضافی بود که بین دین و روشنگری کشیده می شد. مدرنیته نزد ماکس وبر بدین معنا و هدف است که ما در دنیایی روشنگری شده، یا به عبارت دیگر افسون زدایی شده، زندگی کنیم. در دنیایی که معنای زندگی و ارزش های اساسی در حیطه خصوصی افراد تعریف می شوند. ماکس وبر در این باره نوشته است: "به آن کسی که نخواهد این سرنوشت را مردانه بر دوش کشد، بایستی گفت: بهتر است برگشت کنی. آن هم بازگشتی بی سر و صدا و بدون توبه های علنی از ارتداد و خود را صاف و ساده در آغوش بخشنده و باز آن کلیساهای قدیمی و سرد بیندازی."
البته برای هابرماس چنین بازگشت صاف و ساده ای طبیعی است که جذاب نباشد. همان طوری که در خور جاه و مقام نظریه پرداز عملکرد ارتباطی است، او خاموش در آغوش کسی قرار نمی گیرد. برای همین گرویدن جدید خود، شکلی عرفی و سکولار دست و پا می کند. آن هم در فضای همکاری مشترک فلسفه و یزدان شناسی در سر راه گفتگو پیرامون ایمان و دانش. هابرماس هنگام سپاس گویی از دریافت جایزه صلح فرانکفورت سال 2001 چنین گفت: "مرزهای اساسی دینی و عرفی سیال هستند. از این رو امر تشخیص سرحدات مناقشه برانگیز یکدیگر بایستی به صورت وظیفه ی مشترک فهمیده شود. به همین دلیل هر طرف بایستی از چشم انداز دیگری به قضیه بنگرد."
طبق چنین برداشتی است که هابرماس و کاردینال راتسینگر روبروی هم پشت یک میز نشستند. و البته توافقات این دو دیگران را زیاد در انتظار نگذاشت. بر این منوال بوده که می گوییم راه خرد ارتباطی نیز به رم ختم می شود. این موفقیت بزرگ هابرماس است که نظریه ی انتفادی را از بن بست منفی گرایی نجات داده است. شاید دیگر وقتش رسیده که برای اتمام آن پروژه ی نیمه تمام مدرنیته، مدیر شیفته و واله امور مذهبی شده اش را مرخص کنیم.

پانوشته ها:
1 – این مقاله به تاریخ پنج فوریه 2004 در روزنامه "دی ولت" انتشار یافته است. نویسنده اش، پروفسور رشته علوم رسانه ای در دانشگاه صنعتی برلن است. ترجمه ای از این مطلب در نشریه طرحی نو (شماره 90، چاپ آلمان) درج شده است. دو نکته مرا به صرافت ترجمه دوباره انداخت. یکی از این نکات، قانع نشدنم از متن ترجمه بود. دیگری حواشی متن بود. چون یکی از دوستان پیشکسوت با خواندن این مطلب در نشریه دوستان خود، با لغزخوانی گفت که آقا، این هابرماس هم که مذهبی شد! این جمله اگر در چارچوب متن و زبان اصلی بیان می شد زیاد تحریک کننده نبود. همان طوری که زبان کنایی و طعنه های نویسنده آلمانی، تا آن جا که می دانم پاسخی را برنیانگیخته است. اما در زبان فارسی، امر از نو مذهبی شدن معانی بسیاری دارد که معمولا ثقیل و ناجورند. چند تفاوت کوچک که از دیده محترم آن جناب دور می ماند، مرا به ترجمه دوباره مطلب و نگاشتن این چند خط واداشت. به ویژه که آن جناب، به لحاظ سنی و گذران عمر در دیاری خاص، از هابرماس زیاد دور نبوده است. شاید هم پیش خود فکر می کرد که این اشتراکات به خودی خود، امکان اظهار نظر در مورد یک آدم هم سن و سال و هم طراز را فراهم می کند. به هر حال ایشان هم اهل نظریه پردازی بوده اند. بگذریم که حرفهای ایشان در عالم شفاهیات مانده و حرف های هابرماس مکتوب شده و تاثیری بر مباحث دانشگاهی و اجتماعی داشته است. در بلند نظری خطاپوش ایشان این تفاوت زیاد توفیری در اصل قضیه نمی کند. به هر حال حرف، حرف است و خوب ما هم که می توانیم در مورد هر چیزی اظهار نظر کنیم.
این تفاوت های کوچک که در این جا نظر ملوکانه ای ایشان را به خود جلب نکردند، زیاد مهم نیستند. البته! این تفاوت ها به تمایز ادیان عیسوی و ا سلامی برمی گردد و فرق خاستگاه وانگیزه هایشان. اگر اولی در اساس اولیه خود دینی متوجه آسمان بوده دیگری از همان آغاز متوجه ی جهان زمینی و کشورگشایی و رتق و فتق امور سیاسی شده است. اولی اگر با هزار زور و تلاش با دنیا آشتی کرده و به اصطلاح سکولار شده، دومی از آغاز سکولار بوده است و حالا بایستی با هزار زور و تلاش، صاحبانش را از حرص و طمع کسب قدرت و ثروت بازداشت.
2 – کاردینال راتسینگر، یکی از سخنگویان کلیسای کاتولیک آلمان.
3 – مکتب فرانکفورت به جریان فکری اطلاق می شود که در نیمه ی اول قرن بیستم به بررسی وضعیت فلسفی و نظری زمانه و تغییرات اجتماعی پرداخته است. بنیادگذار و مدیرش ماکس هورکهایمر و همکارانش عناصری چون والتر بنیامین و آدورنو بوده اند. ایشان به صورت عمده از خانواده های یهودی برخاسته اند. خانواده هایی که با جریانات متعصب و خشک مقدس هم دینانشان همنوا نبوده و به "یهودیان لیبرال" و اهل روشنگری معروف بوده اند.
باری از مکتب فرانکفورت چیزی نزدیک به هفت و هشت دهه می گذرد. تاکنون متفکرانش را به سه نسل تقسیم کرده اند. هابرماس در زمره شاخصان نسل دوم محسوب می شود. پروژهی او در توضیح وضعت خرد و حقیقت زمانه که بر رنگین کمان داد و ستد نظری و ارتباطات کنش مندانه شهروندان نقش می اندازد، همچون پروژه ای عظیم تحقیق و پژوهش و انتقادات با یک طعنه و کنایه، که در این و آن روزنامه قلمی شده است، نقض نمی شود. البته!
4 – ماکس وبر یکی از پیشکوستان جامعه شناسی مدرن.